رومان اوشی نوکو قسمت
رومان اوشی نوکو قسمت ۵🎀🔮
وقتی واتانابه رفت منم گفتم برم یکم خونه رو تمیز کنم🙂 ظرف هاهم شستم 😁دیدم کانا ممچو دارن با روبی خداحافظی میکنن👋 منم گفتم خداحافظ 👋اونا هم گفتن خداحافظ 👋بعد چند دقیقه صدای زنگ خونه رو شنیدم 🔔روبی گفت من درو باز میکنم🥰 سریع باز کرد دید هیکارو جلوه درد ایستاده😨 روبی اولش ترسیده بود😱😰 صداش از دهنش نمیومد😱 من دیدم گفتم هیکارو اینجا چیکار میکنه 😱دیدم یه چاقو دستشه به روبی گفتم روبی فرار کن🏃♀️🏃♀️ روبی گفت اما مامان من نمیخوام کشته بشی😭
هیکارو گفت برا کشتن نیومدم😒 یه برگه به من داد گفت واسه حرف زدن اومدم😒 گفت توی این برگه شمارمه 😒
گفت خداحافظ منم گفتم خو خو خدا حافظ 😖
روبی داشت نفس نفس میزد😨
گفتم روبی آروم باش بغلم کرد گریه کرد گفت مامان خیلی ترسیدم😭😭😭😭
منم گفتم نترس عزیزم گریه نکن🙂
ادامه دارد..
وقتی واتانابه رفت منم گفتم برم یکم خونه رو تمیز کنم🙂 ظرف هاهم شستم 😁دیدم کانا ممچو دارن با روبی خداحافظی میکنن👋 منم گفتم خداحافظ 👋اونا هم گفتن خداحافظ 👋بعد چند دقیقه صدای زنگ خونه رو شنیدم 🔔روبی گفت من درو باز میکنم🥰 سریع باز کرد دید هیکارو جلوه درد ایستاده😨 روبی اولش ترسیده بود😱😰 صداش از دهنش نمیومد😱 من دیدم گفتم هیکارو اینجا چیکار میکنه 😱دیدم یه چاقو دستشه به روبی گفتم روبی فرار کن🏃♀️🏃♀️ روبی گفت اما مامان من نمیخوام کشته بشی😭
هیکارو گفت برا کشتن نیومدم😒 یه برگه به من داد گفت واسه حرف زدن اومدم😒 گفت توی این برگه شمارمه 😒
گفت خداحافظ منم گفتم خو خو خدا حافظ 😖
روبی داشت نفس نفس میزد😨
گفتم روبی آروم باش بغلم کرد گریه کرد گفت مامان خیلی ترسیدم😭😭😭😭
منم گفتم نترس عزیزم گریه نکن🙂
ادامه دارد..
- ۴۱۱
- ۱۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط