وقتی پسر شریک پدرت بود...
_هوففف.....
آخخ خیلی خوبی!
+کوک برو دیگه!
_باشه....
(۲۰ روز بعد)
تو این ۲۰ روز با کوک خیلی اوکی شدم و تصمیم گرفتیم که باهم ازدواج کنیم!
با صدای در به سمتش برگشتم...
_عزیزم؟
+جون؟
_جوونن؟
+جون؟
_جوونننن..
+مرض😂😂😂
_قشنگم....شرکای شرکتم دارن میان یه یک ساعت اینجا....
پایین نیایا...
+من میام...
_ببین...
+من میام...
_عه...کافیهههع!!!!
+....
_نیا عزیزم....باشه...
+باشه....
_فک کنم اومدن...
زود میرن....اومد بوسیدم و رفت...
کثافتتت....
میدونم چیکارش کنمم ....
درسته میخواستم براش نود بفرستم و اذیتش کنم....
بلند شدم و بیکینی مو پوشیدم.....
موهای بلندمو شونه کردم و حسابی قشنگ کردم!!!
(کوک)
یه ۲۰ دقیقه بود داشتم با مدیرای شرکت صحبت میکردم!
که صدای نوتیف گوشیم اومد...
آنا
(من رو تختم هانی)
(فاک می!)
شتت...این میدونه من حساسما!
ولش کن...
که دوباره صدای نوتیف گوشی اومد...
>اقای جئون گوشتون با منه؟
_ب..بله بله
این عکساا....وای....
پدصگگگ...
بزار اینا برن...
یه جور به فاکش بدم که...
(منتظرتم💗)
>خیلی خب اقای جئون ما بریم...
_اوو بله...خدانگهدارتون...
بدو بدو از پله ها رفتم بالا...
در اتاقو باز کردم...
با صحنه روبروم پشمام ریخته بود....
آخخ خیلی خوبی!
+کوک برو دیگه!
_باشه....
(۲۰ روز بعد)
تو این ۲۰ روز با کوک خیلی اوکی شدم و تصمیم گرفتیم که باهم ازدواج کنیم!
با صدای در به سمتش برگشتم...
_عزیزم؟
+جون؟
_جوونن؟
+جون؟
_جوونننن..
+مرض😂😂😂
_قشنگم....شرکای شرکتم دارن میان یه یک ساعت اینجا....
پایین نیایا...
+من میام...
_ببین...
+من میام...
_عه...کافیهههع!!!!
+....
_نیا عزیزم....باشه...
+باشه....
_فک کنم اومدن...
زود میرن....اومد بوسیدم و رفت...
کثافتتت....
میدونم چیکارش کنمم ....
درسته میخواستم براش نود بفرستم و اذیتش کنم....
بلند شدم و بیکینی مو پوشیدم.....
موهای بلندمو شونه کردم و حسابی قشنگ کردم!!!
(کوک)
یه ۲۰ دقیقه بود داشتم با مدیرای شرکت صحبت میکردم!
که صدای نوتیف گوشیم اومد...
آنا
(من رو تختم هانی)
(فاک می!)
شتت...این میدونه من حساسما!
ولش کن...
که دوباره صدای نوتیف گوشی اومد...
>اقای جئون گوشتون با منه؟
_ب..بله بله
این عکساا....وای....
پدصگگگ...
بزار اینا برن...
یه جور به فاکش بدم که...
(منتظرتم💗)
>خیلی خب اقای جئون ما بریم...
_اوو بله...خدانگهدارتون...
بدو بدو از پله ها رفتم بالا...
در اتاقو باز کردم...
با صحنه روبروم پشمام ریخته بود....
۳۰.۹k
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.