DOCTORS OF GONGILL🥼part 57
یونگی چشمانش را تا اخرین حد باز کرد و هوا را بلعید. ناخوداگاه دستش را دراز کرد و یقه
ی جی هیون را گرفت. دستش را مشت کرده بود و لباس جی هیون را ول نمیکرد. انگار اگر
جی هیون را رها میکرد، دوباره به دنیای داخل کابوسش کشیده میشد.
جی هیون موهای خیس یونگی را از روی صورتش کنار زد و گفت: تموم شد. االن دیگه
بیداری. اروم باش.
کم کم نفس های یونگی عادی شد و پلک هایش روی هم افتاد اما هنوز لباس جی هیون را
گرفته بود. جی هیون کنار کاناپه نشست و سرش را روی مبل گذاشت. ترجیح داد همان جا
کنار یونگی بماند.
--
یونگی چشمانش را باز کرد و متوجه شد چیزی را در دستش گرفته است. چرخید و جی هیون
را در حال خواب دید. اشعه های افتاب که از پنجره به داخل میتابیدند، روی صورتش خط می
انداختند. یونگی یاد ان روز در دفترش افتاد که تصویری دقیقا شبیه این را دیده بود. با خود
فکر میکرد که چقدر این تصویر را دوست دارد. احساس میکرد این عکس، از تمام روز های
افتابی با شکوفه های بهاری و نسیم خنک، قشنگ تر است.
یونگی دستش را دراز کرد و جلوی صورت جی هیون گرفت تا افتاب اذیتش نکند.
بعد از چند دقیقه، مژه های جی هیون لرزید و یونگی فهمید که او کم کم دارد بیدار میشود.
دستش را کشید و به پشت چرخید و خودش را به خواب زد.
جی هیون کمرش را صاف کرد و کش و قوصی به بدنش داد. نگاهی به یونگی کرد و گفت:
هنوزخوابه؟! آهههه... نباید میزاشتم اینجا بخوابه.
بلند شد و با تعجب به دور و اطراف نگاه کرد.
_ مامانبزرگ هنوز بیدار نشده؟
همانطور که اطراف را نگاه میکرد، چشمش به یاد داشتی روی یخچال خورد. یادداشت را
برداشت و متن رویش را خواند.
"من میرم جی هیون.
با مهمونت خوب باش"
_ اااا پس رفته.
جی هیون برگه را روی میز گذاشت و برای بیدار کردن یونگی بیرون رفت.
--
دکتر لی، دست هایش را بهم کوبید و با صدای بلند، جوری که جمعیت دکتر ها و پرستار هایی
که روبرویش ایستاده بودند، بشنودند گفت: خب... همونطور که میدونید، مدیریت بیمارستان به
شخص دیگه ای انتقال یافته. مثل این که ایشون خیلی جوون هستن و قراره در اینده برای ما
منفعت های زیادی داشته باشن، پس...
دست هایش را مشت کرد و با لبخند گفت: فایتینگ!
یونگی با شنیدن خبر نه چندان هیجان انگیز دکتر لی پوزخند زد. از کی پدرش انقدر راحت از
دارایی هایش دست میکشید؟
اما مثل اینکه بقیه خیلی به صحبت های دکتر لی عالقه ای نداشتند و با بی تفاوتی فقط منتظر
شروع کردن ساعت کاریشان بودند.
دکتر لی صدایش را صاف کرد و گفت: خب دیگه میتونید برید سر کارتون.
جمعیت کم کم پراکنده شدند و هر کدام به سمتی رفتند.
دکتر لی به محض دیدن یونگی که به سمت دفترش میرفت، داد زد: دکتر مین؟!....
#BTS
ی جی هیون را گرفت. دستش را مشت کرده بود و لباس جی هیون را ول نمیکرد. انگار اگر
جی هیون را رها میکرد، دوباره به دنیای داخل کابوسش کشیده میشد.
جی هیون موهای خیس یونگی را از روی صورتش کنار زد و گفت: تموم شد. االن دیگه
بیداری. اروم باش.
کم کم نفس های یونگی عادی شد و پلک هایش روی هم افتاد اما هنوز لباس جی هیون را
گرفته بود. جی هیون کنار کاناپه نشست و سرش را روی مبل گذاشت. ترجیح داد همان جا
کنار یونگی بماند.
--
یونگی چشمانش را باز کرد و متوجه شد چیزی را در دستش گرفته است. چرخید و جی هیون
را در حال خواب دید. اشعه های افتاب که از پنجره به داخل میتابیدند، روی صورتش خط می
انداختند. یونگی یاد ان روز در دفترش افتاد که تصویری دقیقا شبیه این را دیده بود. با خود
فکر میکرد که چقدر این تصویر را دوست دارد. احساس میکرد این عکس، از تمام روز های
افتابی با شکوفه های بهاری و نسیم خنک، قشنگ تر است.
یونگی دستش را دراز کرد و جلوی صورت جی هیون گرفت تا افتاب اذیتش نکند.
بعد از چند دقیقه، مژه های جی هیون لرزید و یونگی فهمید که او کم کم دارد بیدار میشود.
دستش را کشید و به پشت چرخید و خودش را به خواب زد.
جی هیون کمرش را صاف کرد و کش و قوصی به بدنش داد. نگاهی به یونگی کرد و گفت:
هنوزخوابه؟! آهههه... نباید میزاشتم اینجا بخوابه.
بلند شد و با تعجب به دور و اطراف نگاه کرد.
_ مامانبزرگ هنوز بیدار نشده؟
همانطور که اطراف را نگاه میکرد، چشمش به یاد داشتی روی یخچال خورد. یادداشت را
برداشت و متن رویش را خواند.
"من میرم جی هیون.
با مهمونت خوب باش"
_ اااا پس رفته.
جی هیون برگه را روی میز گذاشت و برای بیدار کردن یونگی بیرون رفت.
--
دکتر لی، دست هایش را بهم کوبید و با صدای بلند، جوری که جمعیت دکتر ها و پرستار هایی
که روبرویش ایستاده بودند، بشنودند گفت: خب... همونطور که میدونید، مدیریت بیمارستان به
شخص دیگه ای انتقال یافته. مثل این که ایشون خیلی جوون هستن و قراره در اینده برای ما
منفعت های زیادی داشته باشن، پس...
دست هایش را مشت کرد و با لبخند گفت: فایتینگ!
یونگی با شنیدن خبر نه چندان هیجان انگیز دکتر لی پوزخند زد. از کی پدرش انقدر راحت از
دارایی هایش دست میکشید؟
اما مثل اینکه بقیه خیلی به صحبت های دکتر لی عالقه ای نداشتند و با بی تفاوتی فقط منتظر
شروع کردن ساعت کاریشان بودند.
دکتر لی صدایش را صاف کرد و گفت: خب دیگه میتونید برید سر کارتون.
جمعیت کم کم پراکنده شدند و هر کدام به سمتی رفتند.
دکتر لی به محض دیدن یونگی که به سمت دفترش میرفت، داد زد: دکتر مین؟!....
#BTS
۲۴.۹k
۲۸ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.