پارت۲۲
∆ممم... میگم.. منو بیدار کردی دیگه خوابم نمیبره... تو خوابت میبره؟
+نچ
∆خب میای بریم بیرون
+نچ
∆خب.. میخوای درسامونو بنویسیمو اینا
+نچ
∆پس میشه ولم کنی
+نچ
∆دردو نچ.. مرضو نچ کوفت کاری نچ
+همینطوری راحتم
∆میگم.. اِممم.. یونگی کی میری خاستگاری مطهره
+۳ روز دیگه
∆اهان
+امیدوارم قبول کنه
∆عهه میگم... واقعا عاشق..
که همون موقع مامان یونگی اومد تو
☆پسرا پسرا یه خبر خوب دارم
∆مامان روز تعطیل اخه..
☆بعله
+خب وایسا الان میایم بیرون
☆بدویید
∆یونگی ولم کن بریم
+نچ
∆نچ مرض
بعد جیمین یونگی که لبه ی تخت خوابیده بودو با پاهاش پرت کرد پایین
+جیمین کیوت بودی چیشد
∆پسر شد... بیا بریم بیرون
پسرا رفتن بیرون پیش مامان.... ولی بابا جیمین نبود
☆پسرا با ارامش گوش کنید و تحلیل کنید بعد حرف بزنید اوکی؟
+اومم حالا بگو چی شده
☆من.... حاملم
∆+چیییییییییی؟؟؟
+یعنی چی
∆وایسا چجور.. ری.. استغفرالله
+مارو فرستادید نخد سیاه که واییی
∆اوکی اوکی یونگی اروم باش زندگی خودشونه ولی... من باید یه هدیه ای دریافت کنم
☆چی مثلا
∆یه خونه ی جدا
+دقیقا
∆با یونگی
+بحله
☆خب.. باشه اینکه کاری نداره برین خونه ی ما منو یونگی
+نچ.. اون مزخرفه
∆خب... میریم یه نگاه میندازیم... حالا پسره یا دختر؟
☆هنوز ۱ ماهمه جنسیت نداره
∆صحیح
بعد جیمین یونگی رفتن توی اتاق درو بستن
+الان شدیم سه تا بچه
∆نه... الان شدیم ۲ تا بچه با یه توله
+میدونی که بدبخت شدیم
∆اره.. ولی خوش حالم
+کوفتتتت اسگللللل
∆الاغ یه خونه داری الان
+خب اره اینم میشه
∆به جای حرف زدن یه کار مفید کن... لباساتو بپوش بریم خونرو ببینیم
+میدونی ساعت چنده
∆ساعت ۷نیمه
+خب پس یعنی چی؟
∆عههه... نمیدونم
یونگی خودشو پرت کرد رو تخت
+وقت خوابه
∆پاشو اسگلللل کار داریممم تازه میخوایم با بچه ها بریم خریدددددد
+نوموخوام
ویو جیمین
مثل یه بچه ی کوچولوی کیوت شده بوددد
دلم نمیومد چیزی بهش بگم
∆خب پس من میرم حموم بعدش تو باید امادشی اوکی؟
+نچ
∆یونگیی سطل ابو رو سرت خالی میکنما
+بابا اذیت نکون دیده خوابم میاد(اینو به صورت بچگونه گفت)
اهههعهه کیوتتتتتتتتتتتتت
∆خب... باشه بخواب
+ملسی
∆دیگه هم اینطوری حرف نزن
+باشی
∆پوففففف
+نچ
∆خب میای بریم بیرون
+نچ
∆خب.. میخوای درسامونو بنویسیمو اینا
+نچ
∆پس میشه ولم کنی
+نچ
∆دردو نچ.. مرضو نچ کوفت کاری نچ
+همینطوری راحتم
∆میگم.. اِممم.. یونگی کی میری خاستگاری مطهره
+۳ روز دیگه
∆اهان
+امیدوارم قبول کنه
∆عهه میگم... واقعا عاشق..
که همون موقع مامان یونگی اومد تو
☆پسرا پسرا یه خبر خوب دارم
∆مامان روز تعطیل اخه..
☆بعله
+خب وایسا الان میایم بیرون
☆بدویید
∆یونگی ولم کن بریم
+نچ
∆نچ مرض
بعد جیمین یونگی که لبه ی تخت خوابیده بودو با پاهاش پرت کرد پایین
+جیمین کیوت بودی چیشد
∆پسر شد... بیا بریم بیرون
پسرا رفتن بیرون پیش مامان.... ولی بابا جیمین نبود
☆پسرا با ارامش گوش کنید و تحلیل کنید بعد حرف بزنید اوکی؟
+اومم حالا بگو چی شده
☆من.... حاملم
∆+چیییییییییی؟؟؟
+یعنی چی
∆وایسا چجور.. ری.. استغفرالله
+مارو فرستادید نخد سیاه که واییی
∆اوکی اوکی یونگی اروم باش زندگی خودشونه ولی... من باید یه هدیه ای دریافت کنم
☆چی مثلا
∆یه خونه ی جدا
+دقیقا
∆با یونگی
+بحله
☆خب.. باشه اینکه کاری نداره برین خونه ی ما منو یونگی
+نچ.. اون مزخرفه
∆خب... میریم یه نگاه میندازیم... حالا پسره یا دختر؟
☆هنوز ۱ ماهمه جنسیت نداره
∆صحیح
بعد جیمین یونگی رفتن توی اتاق درو بستن
+الان شدیم سه تا بچه
∆نه... الان شدیم ۲ تا بچه با یه توله
+میدونی که بدبخت شدیم
∆اره.. ولی خوش حالم
+کوفتتتت اسگللللل
∆الاغ یه خونه داری الان
+خب اره اینم میشه
∆به جای حرف زدن یه کار مفید کن... لباساتو بپوش بریم خونرو ببینیم
+میدونی ساعت چنده
∆ساعت ۷نیمه
+خب پس یعنی چی؟
∆عههه... نمیدونم
یونگی خودشو پرت کرد رو تخت
+وقت خوابه
∆پاشو اسگلللل کار داریممم تازه میخوایم با بچه ها بریم خریدددددد
+نوموخوام
ویو جیمین
مثل یه بچه ی کوچولوی کیوت شده بوددد
دلم نمیومد چیزی بهش بگم
∆خب پس من میرم حموم بعدش تو باید امادشی اوکی؟
+نچ
∆یونگیی سطل ابو رو سرت خالی میکنما
+بابا اذیت نکون دیده خوابم میاد(اینو به صورت بچگونه گفت)
اهههعهه کیوتتتتتتتتتتتتت
∆خب... باشه بخواب
+ملسی
∆دیگه هم اینطوری حرف نزن
+باشی
∆پوففففف
۷.۶k
۰۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.