همکلاسی
همکلاسی
پارت 7
از دید چویا:
بیرون اتاق عمل برای بخیه سر دازای منتظر بودیم
.
.
.
.
.
.
.
2 و نیم ساعت گذشت که دکتر داشت با تاسف سرشو به معنی مخالف تکون میداد
وحشت کردم
گریم گرفت
دکتر:دستگاه شوک رو بیارید
من:خواهش میکنم بزارید منم بیام خواهش میکنم
دکتر اشکام رو دید و گذاشت بیام
دازای با دستگاه ضربان قلب کنترل میشد و الان وایستاده بود
بهش شوک آروم دادند
بیدار نشد
بهش شوک متوسط دادند
بیدار نشد
داشتم میترسیدم
بهش شوک زیاد دادند
رفت بالا اومد پایین و چشماشو باز کرد
ولی دکتر گفت نمیتونه صحبت کنه پس انتظار جواب ازش نداشته باش
و مارو تنها گذاشت
اول یه سیلی بهش زدم
معلوم بود معنی این کارم رو نفهمید
بهش گفتم:چرا با شوک متوسط بیدار نشدی؟ 😭
میدونست خیلی نگرانش بودم
سرمو گرفت و لباشو به لبام چسبوند
دیگه هیچی نگفتم
پارت8یکم دیگه، شایدم فردا🌱🍵
پارت 7
از دید چویا:
بیرون اتاق عمل برای بخیه سر دازای منتظر بودیم
.
.
.
.
.
.
.
2 و نیم ساعت گذشت که دکتر داشت با تاسف سرشو به معنی مخالف تکون میداد
وحشت کردم
گریم گرفت
دکتر:دستگاه شوک رو بیارید
من:خواهش میکنم بزارید منم بیام خواهش میکنم
دکتر اشکام رو دید و گذاشت بیام
دازای با دستگاه ضربان قلب کنترل میشد و الان وایستاده بود
بهش شوک آروم دادند
بیدار نشد
بهش شوک متوسط دادند
بیدار نشد
داشتم میترسیدم
بهش شوک زیاد دادند
رفت بالا اومد پایین و چشماشو باز کرد
ولی دکتر گفت نمیتونه صحبت کنه پس انتظار جواب ازش نداشته باش
و مارو تنها گذاشت
اول یه سیلی بهش زدم
معلوم بود معنی این کارم رو نفهمید
بهش گفتم:چرا با شوک متوسط بیدار نشدی؟ 😭
میدونست خیلی نگرانش بودم
سرمو گرفت و لباشو به لبام چسبوند
دیگه هیچی نگفتم
پارت8یکم دیگه، شایدم فردا🌱🍵
۱.۸k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.