رمان عشق خونین
رمان عشق خونین
پارت⁹
رهامو امیر رفتن بیرون منو آیدا موندیم
آیدا: این امیر اینجا چیکار میکنه
آیسو: این؟!
آیدا: خو پ چی
آیسو: آقا امیر
آیدا: جانننن
آیسو: راستش
آیدا: چی؟
آیسو: اون محبتی که امیر بهم این چند ساعت کرده هیچ کس اینجوری باهام رفتار نکرده بود
آیدا:تو چت شده فقط قراره مخشو بزنیو ولش کنی
آیسو: اینجوری نگو
آیدا: یعنی چییی
آیسو: ببین آیدا اون تویی که یه روز بعد بستری شدنم اومدی اون مامانمه که کلا نیومده اونم صدرا که ازم خبر نداره ولی امیر از اول اینجا کنارم بود
آیدا: انگاری اون مختو زده
آیسو: دِ بچه حرف دهنتوو....
امیرو رهام اومدن
رهام: آیدا چی شده
آیدا: هیچی عشقم
رهام: اوکی
امیر و رهام و آیدا گرم حرف زدن بودن منم به پنجره زل زده بودم که نتونستم اشک هامو کنترل کنم که قطره قطره آب از چشام مث آبشار سرازیر شد
آیدا: راستی داداش امیر آیسو کی مرخص میشه
امیر: فردا
آیدا: خوبه پس
رهام: آیسو؟
آیسو: بله
رهام: داری گریه میکنی
آیسو: نه بابا منو گریه
امیر: آیسو چیزی شده
آیسو: نه بابا مگه قراره چیزی بشه
امیر: نه
آیسو: خب پس دیگه
همینجوری نشسته بودیم که گوشی امیر زنگ خورد
پلیس: سلام آقای مقاره امیر مقاره
امیر: بله خودمم بفرماید امرتون
پلیس: علی مقاره چیه شما میشه؟
امیر: برادرمه
پلیس: باید بیایید اینجا همه چیو توضیح میدیم
امیر: خطایی کرده
پلیس: بیاید اینجا توضیح میدیم
امیر: پس من مزاحمتون میشم
رهام: امیر دادا کی بود
امیر: هیچ میگم بت
رهام: اوکیه
امیر: آیدا خانم شما اینجایید من یه چند لحظه برمو بیام
آیدا: آره اینجاییم تو برو به کارات برس
امیر: خب پس من زود زود میام
آیسو: امم امیر
امیر: جان
آیسو: هیچی برو
امیر: نه بگو
آیسو: ولش
امیر: باش ولی بعدا میگیا
آیسو: باشه
امیر: آفرین خب پس من برم خدافظ مواظب خودتون مخصوصا آیسو باشین خدانگهدار
رهام و آیدا: خدافظ
میخواستم بهش بگم میشه نری ولی نتونستم به زبونم بیارم ولی وقتی رف آرزو میکردم نره ولی اونم باید به کاراش برسه رهامو آیدا پچ پچ میکردنو منم چشامو بسته بودم یهو در به صدا در اومد مامانمو صدرا بودن
صدرا:.........
#رمان_عشق_خونین
پارت⁹
رهامو امیر رفتن بیرون منو آیدا موندیم
آیدا: این امیر اینجا چیکار میکنه
آیسو: این؟!
آیدا: خو پ چی
آیسو: آقا امیر
آیدا: جانننن
آیسو: راستش
آیدا: چی؟
آیسو: اون محبتی که امیر بهم این چند ساعت کرده هیچ کس اینجوری باهام رفتار نکرده بود
آیدا:تو چت شده فقط قراره مخشو بزنیو ولش کنی
آیسو: اینجوری نگو
آیدا: یعنی چییی
آیسو: ببین آیدا اون تویی که یه روز بعد بستری شدنم اومدی اون مامانمه که کلا نیومده اونم صدرا که ازم خبر نداره ولی امیر از اول اینجا کنارم بود
آیدا: انگاری اون مختو زده
آیسو: دِ بچه حرف دهنتوو....
امیرو رهام اومدن
رهام: آیدا چی شده
آیدا: هیچی عشقم
رهام: اوکی
امیر و رهام و آیدا گرم حرف زدن بودن منم به پنجره زل زده بودم که نتونستم اشک هامو کنترل کنم که قطره قطره آب از چشام مث آبشار سرازیر شد
آیدا: راستی داداش امیر آیسو کی مرخص میشه
امیر: فردا
آیدا: خوبه پس
رهام: آیسو؟
آیسو: بله
رهام: داری گریه میکنی
آیسو: نه بابا منو گریه
امیر: آیسو چیزی شده
آیسو: نه بابا مگه قراره چیزی بشه
امیر: نه
آیسو: خب پس دیگه
همینجوری نشسته بودیم که گوشی امیر زنگ خورد
پلیس: سلام آقای مقاره امیر مقاره
امیر: بله خودمم بفرماید امرتون
پلیس: علی مقاره چیه شما میشه؟
امیر: برادرمه
پلیس: باید بیایید اینجا همه چیو توضیح میدیم
امیر: خطایی کرده
پلیس: بیاید اینجا توضیح میدیم
امیر: پس من مزاحمتون میشم
رهام: امیر دادا کی بود
امیر: هیچ میگم بت
رهام: اوکیه
امیر: آیدا خانم شما اینجایید من یه چند لحظه برمو بیام
آیدا: آره اینجاییم تو برو به کارات برس
امیر: خب پس من زود زود میام
آیسو: امم امیر
امیر: جان
آیسو: هیچی برو
امیر: نه بگو
آیسو: ولش
امیر: باش ولی بعدا میگیا
آیسو: باشه
امیر: آفرین خب پس من برم خدافظ مواظب خودتون مخصوصا آیسو باشین خدانگهدار
رهام و آیدا: خدافظ
میخواستم بهش بگم میشه نری ولی نتونستم به زبونم بیارم ولی وقتی رف آرزو میکردم نره ولی اونم باید به کاراش برسه رهامو آیدا پچ پچ میکردنو منم چشامو بسته بودم یهو در به صدا در اومد مامانمو صدرا بودن
صدرا:.........
#رمان_عشق_خونین
۲.۳k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.