اشک های خاکستری
#پارت۳۷
چشامو بین بقیه خدمتکارا میچرخونم... همشون نگرانن!
_ آجوشی اتفاقی افتاده؟؟
با ترس میگه
£ آ..آقای بکهو...
_ بکهو چی؟!
سرشو میگیره پایین.. با فریاد میگم
_ د بنال بکهو چش شده؟!
طبقه بالا رو نگا میکنه.. رد چشاشو میگیرم... اتاق عموم
بدو بدو سمت اتاق میرم.. هنوز به بالا نرسیده صدای بلند عموم گوشامو میخراشه.. مکث میکنم با یکم لرز از ترس.. بیست سالمه ولی هنوز از عصبانیت عموم ترس دارم
÷ خیلی دلت میخواد بکشمت؟؟ ( فریاد )
پله هارو یه نفس رد میکنم میرسم اتاق.. صدای نفسای ضعیف بکهو رو تشخیص میدم.. در اتاق قفله... گوشمو میچسبونم در.. حتی با وجود اینکه صدای عمو کل عمارتو گرفته اما بازم حس میکنم کر شدم و فقط چسبوندن گوشم به در میتونه صداهارو برام تحلیل کنه...
داره کتکش میزنه... خیلی بد.. بازم گوشخراش داد میزنه
÷ فک کردی بهتون رو دادم میتونی خواهر هرزتو بچسبونی به جونگکوک؟؟
صدای سرفه های بکهو بلند میشه... مشکل تنفسی داشت.. لابد الان نفسش بالا نمیاد... خودمم میترسم ولی مشتامو میکوبونم در
_ عمووو درو باز کن
عربده میکشه
÷ گمشو کوک
یه مرد روانی و بی حس!.. دوباره صدای مشتای عمو رو بدن بکهو و سرفه های بیجون پسر زیر مشت و لگداش
÷ بهت گفتم... گفتم فاصلتو با جونگکوک حفظ کن! از بچگی آوردمتون اینجا فک میکنی عزیزین برام؟!
صدای پوزخندش یکی بود با صدای شکستن قلب بکهو
÷ تو و خواهرت فقط و فقط دوتا بدبخت بودین ک به ازای خیانت باباتون ازش گرفتمتون! هنوزم فک میکنی دوستت دارم؟!
* آ...(سرفه) آپوجی
بی جون و ملتمس میگه.. اشکام میریزه رو صورتم... بهترین دوستم فقط داره بخواطر حرفای من کتک میخوره
÷ برو گمشو بیرون و دیگع نزدیک برادرزادم نشین! مگه نه دفعه بعدی این تو نیستی ک باید مشتامو تحمل کنه
خواهرت عذاب میبینه جات!
چشامو بین بقیه خدمتکارا میچرخونم... همشون نگرانن!
_ آجوشی اتفاقی افتاده؟؟
با ترس میگه
£ آ..آقای بکهو...
_ بکهو چی؟!
سرشو میگیره پایین.. با فریاد میگم
_ د بنال بکهو چش شده؟!
طبقه بالا رو نگا میکنه.. رد چشاشو میگیرم... اتاق عموم
بدو بدو سمت اتاق میرم.. هنوز به بالا نرسیده صدای بلند عموم گوشامو میخراشه.. مکث میکنم با یکم لرز از ترس.. بیست سالمه ولی هنوز از عصبانیت عموم ترس دارم
÷ خیلی دلت میخواد بکشمت؟؟ ( فریاد )
پله هارو یه نفس رد میکنم میرسم اتاق.. صدای نفسای ضعیف بکهو رو تشخیص میدم.. در اتاق قفله... گوشمو میچسبونم در.. حتی با وجود اینکه صدای عمو کل عمارتو گرفته اما بازم حس میکنم کر شدم و فقط چسبوندن گوشم به در میتونه صداهارو برام تحلیل کنه...
داره کتکش میزنه... خیلی بد.. بازم گوشخراش داد میزنه
÷ فک کردی بهتون رو دادم میتونی خواهر هرزتو بچسبونی به جونگکوک؟؟
صدای سرفه های بکهو بلند میشه... مشکل تنفسی داشت.. لابد الان نفسش بالا نمیاد... خودمم میترسم ولی مشتامو میکوبونم در
_ عمووو درو باز کن
عربده میکشه
÷ گمشو کوک
یه مرد روانی و بی حس!.. دوباره صدای مشتای عمو رو بدن بکهو و سرفه های بیجون پسر زیر مشت و لگداش
÷ بهت گفتم... گفتم فاصلتو با جونگکوک حفظ کن! از بچگی آوردمتون اینجا فک میکنی عزیزین برام؟!
صدای پوزخندش یکی بود با صدای شکستن قلب بکهو
÷ تو و خواهرت فقط و فقط دوتا بدبخت بودین ک به ازای خیانت باباتون ازش گرفتمتون! هنوزم فک میکنی دوستت دارم؟!
* آ...(سرفه) آپوجی
بی جون و ملتمس میگه.. اشکام میریزه رو صورتم... بهترین دوستم فقط داره بخواطر حرفای من کتک میخوره
÷ برو گمشو بیرون و دیگع نزدیک برادرزادم نشین! مگه نه دفعه بعدی این تو نیستی ک باید مشتامو تحمل کنه
خواهرت عذاب میبینه جات!
۴۵۱
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.