پارت ۹
پارت ۹
مینجو: خب چیزه..اوتوبوس اومد من برم خدافظ
سونگهون:هی..کجا
ویو مینجو
هم خوشحال بودم هم ناراحت هم ترسیده بودم و فقط ماجرا رو پیچوندم و اومدم سوار اوتوبوس شدم
چند هفته بعد
ویو مینجو
وایییی امروز قراره با یو جون ( دوست مینجو) بریم بیروننننن و دنبال یه مغازه توی شهر برای شیرینی پزیم بگردیم آخه من از بچگی باز کردن یک قنادی آرزوم بوده و همیشه دوست داشتم یه قنادی داشته باشم و الان ساعت سه که ما قراره ساعت پنج بریم بیروننن . لباسامو انتخاب کردم ( اسلاید دو)غذا هم یچیزی خوردم
و از خونه زدم بیرون و به یو جون زنگ زدم
مینجو:هی دختر سلام کجایی چرا انقد دیر جواب میدی
یو جون : وای ببخشید دور و ور خونتونم الان میرسم
ویو مینجو
یو جون رو از دور دیدم و براش دست تکون دادم
مینجو: واییی سلاممم خوبییییی کوچولووووو
یو جون : احیانا ما همین دیروز همو تو دانشگاه ندیدیم؟
منیجو:حالا هر چی خب دلم برات تنگ میشهههه
یو جون: متمم گوگولووووو
مینجو:خب دیگه بریم
یو جون: اوکی بریم
کل شهر رو داشتیم دنبال املاک و بهترین جاهایی که فروش مغازه انجام میدن میگشتیم که بلاخره یه جایی رو پیدا کردیم و مغازه رو دیدیم که خیلییی قشنگ بوددد و تصمیم گرفتم همونجا رو بخرم . هزینه مغازه رو به فروشنده دادم و تمام سند و مدرک های مغازه رو برداشتم و با یو جون با خوشحال به سمت یه کافه رفتیم
مینجو: وای دختر نمیدونی چقدر خوشحالم من
یو جون: والا منم جای تو بودم الان خوشحال بودم
یو جون : راستی سیسی چند وقت دیگه یه بازی بسکتبال توی یه بازیگاه برگزار میشه میای بریم با هم ببینیممم؟
مینجو: فک نکنم وقت داشته...
سو جون: هیی انقد یوبس نباش دیگه توروخدا بیا بریم مینجویاااا
مینجو:باشه باشه میام ادرسشو برام بفرست . من فعلا میرم بای بای
یو جون: فدات بشم من باییییی
بقیش پارت بعد
مینجو: خب چیزه..اوتوبوس اومد من برم خدافظ
سونگهون:هی..کجا
ویو مینجو
هم خوشحال بودم هم ناراحت هم ترسیده بودم و فقط ماجرا رو پیچوندم و اومدم سوار اوتوبوس شدم
چند هفته بعد
ویو مینجو
وایییی امروز قراره با یو جون ( دوست مینجو) بریم بیروننننن و دنبال یه مغازه توی شهر برای شیرینی پزیم بگردیم آخه من از بچگی باز کردن یک قنادی آرزوم بوده و همیشه دوست داشتم یه قنادی داشته باشم و الان ساعت سه که ما قراره ساعت پنج بریم بیروننن . لباسامو انتخاب کردم ( اسلاید دو)غذا هم یچیزی خوردم
و از خونه زدم بیرون و به یو جون زنگ زدم
مینجو:هی دختر سلام کجایی چرا انقد دیر جواب میدی
یو جون : وای ببخشید دور و ور خونتونم الان میرسم
ویو مینجو
یو جون رو از دور دیدم و براش دست تکون دادم
مینجو: واییی سلاممم خوبییییی کوچولووووو
یو جون : احیانا ما همین دیروز همو تو دانشگاه ندیدیم؟
منیجو:حالا هر چی خب دلم برات تنگ میشهههه
یو جون: متمم گوگولووووو
مینجو:خب دیگه بریم
یو جون: اوکی بریم
کل شهر رو داشتیم دنبال املاک و بهترین جاهایی که فروش مغازه انجام میدن میگشتیم که بلاخره یه جایی رو پیدا کردیم و مغازه رو دیدیم که خیلییی قشنگ بوددد و تصمیم گرفتم همونجا رو بخرم . هزینه مغازه رو به فروشنده دادم و تمام سند و مدرک های مغازه رو برداشتم و با یو جون با خوشحال به سمت یه کافه رفتیم
مینجو: وای دختر نمیدونی چقدر خوشحالم من
یو جون: والا منم جای تو بودم الان خوشحال بودم
یو جون : راستی سیسی چند وقت دیگه یه بازی بسکتبال توی یه بازیگاه برگزار میشه میای بریم با هم ببینیممم؟
مینجو: فک نکنم وقت داشته...
سو جون: هیی انقد یوبس نباش دیگه توروخدا بیا بریم مینجویاااا
مینجو:باشه باشه میام ادرسشو برام بفرست . من فعلا میرم بای بای
یو جون: فدات بشم من باییییی
بقیش پارت بعد
۴۰۹
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.