در میانه ی حیات، دوره ای را سپری می کنم که در آن، درد و ر
در میانهی حیات، دورهای را سپری میکنم که در آن، درد و رنج، همدمی وفادار گشتهاند. نه از دردی که بر جانم سنگینی میکند آگاهی دارم و نه از دوایی که شاید بتواند رنجهایم را تسکین بخشد. این سردرگمی روح و اندیشه، همچون سایهای ناگزیر بر من نشسته است. در حقیقت، نمیدانم مشکل از کجاست، تنها میدانم که هر لحظه، با دلی سنگین و روحی آزرده، به پیش میروم. اما در دل این تاریکی، رهاوردی امید به آیندهای آزاد و روشن میپرورانم، چراغی در افقهای دوردست که نوید بخش رهایی است....
۲.۷k
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.