parte: 2
parte: 2
♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡
_شاید فراموشم کرده.. یا براش مهم نیستم...یااا
دیگه دوسم نداره.
کلی سوال این جوری اومد تو عقلش.
ساعت 5:00 شد.
زمان رفتنش بود.
بغذش گرفت .. در بطریشو باز کرد و چند قلوبی آب خورد.
قلبش تند تند زد.
_کیمیا اگه برم ... هــ. هــ ..هرگز از یادم نمیری (تو دلش)
از هواپیمایی که داشت میرفت عکس گرفت.
برای کیمیا فرستاد.
زیرش نوشت.
(بای،ماه کوچولوی مـ...مــ..من♡)
و گوشیشو خاموش کردو سوار هوا پیما شد.
و اما بشنویم از کیمیا.
جسیکا خبر نداست که قرار همین امروز میا بره.
یه صدایی میومد تو اتاق جسیکا
(درینننننگگگگگ .....د..ر..یین..گــــــــ)
صدای گوشیش بود.
باحواب آلودی ورش داشت.
_ب..لههه
+جسیکااااا(با عجلهه)
_چی شده؟خوبی؟
+مــ.م..میااااا
_میا چی درست حرف بزن بفهمم چی میگی؟
+میاا میا رفت.
_چییی.. کی؟کجا؟
+ترکیه، رفت ترکیهه..
تلفون ناگهان قطع شد.
_الووو ...ااووو کیمیا
جسیکا سریع لباسشو پوشیدو از خونه زد بیرون.
_یعنی کیمیا کجا میتونه رفته باشه؟
آهاااا خونه میاا..
سریع دیید خونه میا .گوشی کیمیا و اون نامه اونجا جلوی در افتاده بود.
درر زد در زد کسی نبود.
_کیمیا کجاس.. میا که رفت.. من الان چیکار کنم
اول باید کیمیارو پیدا کنم یا برم فرود گاه و نزارم میا برع.
از یکی از همسایه ها پرسید صاحب این خونه کجاس؟
+دختر جون اونا ساعت 4:00رفتن .
-کجااا؟
+نمیدونم ؟چطور دختر کوچولو؟
_شاید هنوز وقت باشه شاید هنوز میا وارد هوا پیما نشده باشه(تودلش)
برای اینکه سریع برسه ماشین گرفت.
رسید دم فرودگه.
دیید تو
_میاا میااا کجایی؟(باداد)
میارو جلوی در هوا پیما دید.
_میاااااا نرووو ... خاهش میکنم .
اما میا رفت.
برای همیشه.
جسیکا نا امید سرشو چسبوند به پنجره ی فرود گاه .
و ریز ریز گریه کرد .
_چراا چراا رفتی و مارو تنها گذاشتی؟
ساعت 6:00بود.
رفت دمبال کیمیا و گوشیشو با اون نامرو بهش داد.
_میا رفت؟
+آرع،جلوی چش خودم سوار هواپیما ش..د.
+بای،من دیگه برم اصلا حالم خوب نیست.
_نرو من یه نقشه دارم.
+چه نقشه عیی؟
_مگه ما دمبال میا نیستین؟
+آره!
_میریم ترکیه و پیداش میکنیم و بر میگردیم.
+غیر ممکنه ، بیخیالش شو.
_باشه.
جسیکا رفت خونش.
کیمیا تا صبح خوابش نبرد.
بلند شد و روبروی پنجره روی میزش نشست چراق مطالعشو روشن کرد .
به نامه ی میا نگاه میکرد.
آخرش نوشته بود.
(ماه کوچولوی مــ..مـــ..من♡)
_چرا به من گفته ماه کچولو.
منظورش چیه؟
ادامه دارد.....
#اسم.داستان.ماه.کوچولوم
♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡
_شاید فراموشم کرده.. یا براش مهم نیستم...یااا
دیگه دوسم نداره.
کلی سوال این جوری اومد تو عقلش.
ساعت 5:00 شد.
زمان رفتنش بود.
بغذش گرفت .. در بطریشو باز کرد و چند قلوبی آب خورد.
قلبش تند تند زد.
_کیمیا اگه برم ... هــ. هــ ..هرگز از یادم نمیری (تو دلش)
از هواپیمایی که داشت میرفت عکس گرفت.
برای کیمیا فرستاد.
زیرش نوشت.
(بای،ماه کوچولوی مـ...مــ..من♡)
و گوشیشو خاموش کردو سوار هوا پیما شد.
و اما بشنویم از کیمیا.
جسیکا خبر نداست که قرار همین امروز میا بره.
یه صدایی میومد تو اتاق جسیکا
(درینننننگگگگگ .....د..ر..یین..گــــــــ)
صدای گوشیش بود.
باحواب آلودی ورش داشت.
_ب..لههه
+جسیکااااا(با عجلهه)
_چی شده؟خوبی؟
+مــ.م..میااااا
_میا چی درست حرف بزن بفهمم چی میگی؟
+میاا میا رفت.
_چییی.. کی؟کجا؟
+ترکیه، رفت ترکیهه..
تلفون ناگهان قطع شد.
_الووو ...ااووو کیمیا
جسیکا سریع لباسشو پوشیدو از خونه زد بیرون.
_یعنی کیمیا کجا میتونه رفته باشه؟
آهاااا خونه میاا..
سریع دیید خونه میا .گوشی کیمیا و اون نامه اونجا جلوی در افتاده بود.
درر زد در زد کسی نبود.
_کیمیا کجاس.. میا که رفت.. من الان چیکار کنم
اول باید کیمیارو پیدا کنم یا برم فرود گاه و نزارم میا برع.
از یکی از همسایه ها پرسید صاحب این خونه کجاس؟
+دختر جون اونا ساعت 4:00رفتن .
-کجااا؟
+نمیدونم ؟چطور دختر کوچولو؟
_شاید هنوز وقت باشه شاید هنوز میا وارد هوا پیما نشده باشه(تودلش)
برای اینکه سریع برسه ماشین گرفت.
رسید دم فرودگه.
دیید تو
_میاا میااا کجایی؟(باداد)
میارو جلوی در هوا پیما دید.
_میاااااا نرووو ... خاهش میکنم .
اما میا رفت.
برای همیشه.
جسیکا نا امید سرشو چسبوند به پنجره ی فرود گاه .
و ریز ریز گریه کرد .
_چراا چراا رفتی و مارو تنها گذاشتی؟
ساعت 6:00بود.
رفت دمبال کیمیا و گوشیشو با اون نامرو بهش داد.
_میا رفت؟
+آرع،جلوی چش خودم سوار هواپیما ش..د.
+بای،من دیگه برم اصلا حالم خوب نیست.
_نرو من یه نقشه دارم.
+چه نقشه عیی؟
_مگه ما دمبال میا نیستین؟
+آره!
_میریم ترکیه و پیداش میکنیم و بر میگردیم.
+غیر ممکنه ، بیخیالش شو.
_باشه.
جسیکا رفت خونش.
کیمیا تا صبح خوابش نبرد.
بلند شد و روبروی پنجره روی میزش نشست چراق مطالعشو روشن کرد .
به نامه ی میا نگاه میکرد.
آخرش نوشته بود.
(ماه کوچولوی مــ..مـــ..من♡)
_چرا به من گفته ماه کچولو.
منظورش چیه؟
ادامه دارد.....
#اسم.داستان.ماه.کوچولوم
۱.۷k
۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.