SCARY LIFE🖤
SCARY LIFE🖤
PART||13
تینا:از این بد تر اینه که...هیچ فرقی نداره بین دختر و پسر نمیزارن تازه دختر هارو بیشتر اذیت میکنن....یک بار به یکی از دخترا تجاوز کردن...پسر هارو هم تا حد مرگ میزنن یا با خانواده هاشون تحدید میشن...تازه از همه اینا بدتر این که...
کلارا:چی؟
تینا:از کساییکه هدف قرار دادن فیلم میگیرن...و تو یک گروه پخش میکنن....
کلارا:(نفس عمیق) میتونی اون گروه رو بهم نشون بدی؟
تینا سریع گوشی شو از جیبش در اورد...وارد گروه شد و فیلم جدید رو پخش کرد...یک پسر که گناهی هم نداشت مجبور به خوردن غذا های روی زمینش کردن...تا سر حد مرگ زدنش که خون بالا آورد....و تک تک لحظه هارو با دوربین ظبط کردن کلارا به شدت این موضوع عصبانی شده بود...تو یک مدرسه که حرف از عدالت بین بچه ها میزنن خیلی واضح دارن زجر کشی بچه ها رو پخش میکنن...کلارا وارد اون گروه شد...همه بچه هایه مدرسه تو اون گروه بودن و جالبی این جاش بود که این گروه از طرف خود مدرسه زده شده بود...
تینا:نمیخوای بپرسی چرا مدیر و پلیس بقیه بهش گیر نمیدن؟
کلارا:باید باباش یک کاره ای باشه...
تینا:اوهوم معاون رئیس جمهور هستش...
کلارا:پس برای اینکه گند هایه بچه شو جمع کنه.. تویه مدرسه عالی ثبت نامش کرده...(آروم)
تینا:چیزی گفتی؟
کلارا:نه...خودتم تاحالا هدف قرار گرفتی؟
تینا:نه...اگه هدف قرار داشتم که زنده نبودم...مثل بقیه خود کشی میکردم...
کلارا با این حرف به شدت عصبانی شده بود...اما نباید زود تصمیم میگرفت...به هرحال اون ها آدم هایه قدرتمندی بودن...ولی اونم کمقدرت نداشت...فقط باید منتظر یک فرصت خوب میموند...
کلارا:ممنون از اطلاعاتت...خوب میرم سر کلاس...
کلارا در حال عبور کردن از سالن بود....نگاه سنگینی احساس کرد...وقتی طبقه بالا نگاه کرد...پسری که درحال زجر دادن اون پسر مظلوم بود رو دید....چند دقیقه چشم تو چشم شدن و بعد پسر لبخند ترسناکی تحویل دختر داد....کلارا با بیتوجهی رفت...اما اون لبخند از ذهنش دور نبود...تمام مدت بهش فکر کرد ولی اهمیتی بهش نداد....
اومدنش به مدرسه جدید گذشته بود...هفته تموم شده بود...تو این چند روز در کنار درس خوندن درمورد اون پسر تحقیق کرد...اطلاعات زیادی در دسترس نبود....ولی خوب انگار طبق شایعه دیوانه ای چیزی هست...و انگار چند تا شکایت داشته خبر نگاران گزارش دادن....
ولی بعدیه مدت انگار کسی خبر نگاران رو تحدید کنه گزارش هارو تکذیب کردن...مشخص بود یک جایه کار میلنگه....در مورد مدرسه تحقیق کرد...انگار مدرسه ای که داخلش بود هیچ کدوم از بچه ها به کمیته اعتراض گزارش ندادن...مشخصه مدرسه فقط برای اینکه شهرتش رو از دست نده تمام کار هارو پنهان کرده...بچه ها هم که قدرتی ندارن...دوباره کلارا آماده شد تابه مدرسه بره..
لایک و کامنت یادتون نره
PART||13
تینا:از این بد تر اینه که...هیچ فرقی نداره بین دختر و پسر نمیزارن تازه دختر هارو بیشتر اذیت میکنن....یک بار به یکی از دخترا تجاوز کردن...پسر هارو هم تا حد مرگ میزنن یا با خانواده هاشون تحدید میشن...تازه از همه اینا بدتر این که...
کلارا:چی؟
تینا:از کساییکه هدف قرار دادن فیلم میگیرن...و تو یک گروه پخش میکنن....
کلارا:(نفس عمیق) میتونی اون گروه رو بهم نشون بدی؟
تینا سریع گوشی شو از جیبش در اورد...وارد گروه شد و فیلم جدید رو پخش کرد...یک پسر که گناهی هم نداشت مجبور به خوردن غذا های روی زمینش کردن...تا سر حد مرگ زدنش که خون بالا آورد....و تک تک لحظه هارو با دوربین ظبط کردن کلارا به شدت این موضوع عصبانی شده بود...تو یک مدرسه که حرف از عدالت بین بچه ها میزنن خیلی واضح دارن زجر کشی بچه ها رو پخش میکنن...کلارا وارد اون گروه شد...همه بچه هایه مدرسه تو اون گروه بودن و جالبی این جاش بود که این گروه از طرف خود مدرسه زده شده بود...
تینا:نمیخوای بپرسی چرا مدیر و پلیس بقیه بهش گیر نمیدن؟
کلارا:باید باباش یک کاره ای باشه...
تینا:اوهوم معاون رئیس جمهور هستش...
کلارا:پس برای اینکه گند هایه بچه شو جمع کنه.. تویه مدرسه عالی ثبت نامش کرده...(آروم)
تینا:چیزی گفتی؟
کلارا:نه...خودتم تاحالا هدف قرار گرفتی؟
تینا:نه...اگه هدف قرار داشتم که زنده نبودم...مثل بقیه خود کشی میکردم...
کلارا با این حرف به شدت عصبانی شده بود...اما نباید زود تصمیم میگرفت...به هرحال اون ها آدم هایه قدرتمندی بودن...ولی اونم کمقدرت نداشت...فقط باید منتظر یک فرصت خوب میموند...
کلارا:ممنون از اطلاعاتت...خوب میرم سر کلاس...
کلارا در حال عبور کردن از سالن بود....نگاه سنگینی احساس کرد...وقتی طبقه بالا نگاه کرد...پسری که درحال زجر دادن اون پسر مظلوم بود رو دید....چند دقیقه چشم تو چشم شدن و بعد پسر لبخند ترسناکی تحویل دختر داد....کلارا با بیتوجهی رفت...اما اون لبخند از ذهنش دور نبود...تمام مدت بهش فکر کرد ولی اهمیتی بهش نداد....
اومدنش به مدرسه جدید گذشته بود...هفته تموم شده بود...تو این چند روز در کنار درس خوندن درمورد اون پسر تحقیق کرد...اطلاعات زیادی در دسترس نبود....ولی خوب انگار طبق شایعه دیوانه ای چیزی هست...و انگار چند تا شکایت داشته خبر نگاران گزارش دادن....
ولی بعدیه مدت انگار کسی خبر نگاران رو تحدید کنه گزارش هارو تکذیب کردن...مشخص بود یک جایه کار میلنگه....در مورد مدرسه تحقیق کرد...انگار مدرسه ای که داخلش بود هیچ کدوم از بچه ها به کمیته اعتراض گزارش ندادن...مشخصه مدرسه فقط برای اینکه شهرتش رو از دست نده تمام کار هارو پنهان کرده...بچه ها هم که قدرتی ندارن...دوباره کلارا آماده شد تابه مدرسه بره..
لایک و کامنت یادتون نره
۳.۵k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.