هميشگى(پارت سه)
(پارت سه)
باباى تهيونگ.بله خوبه
(پرش زمانى به هفته بعد)
ساعت ده بود كه بيدار شدم و دوش گرفتم و پنج دقيقه بعد ميكاپ ارتيسيت ها اومدن و ارايش خيلى قشنگى منو كردن وقتى ميكاپم تموم شد رفتم و لباس عروسم رو پوشيدم خيلى توى تنم قشنگ بود وقتى داشتم از پله ها مى امدم پايين تهيونگ رو ديدم خيلى خوش تيپ شده بود
{از ديد تهيونگ}
حواسم به ساعت بود كه برگشتم و ا.ت رو ديدم مثل فرشته ها شده بود انقدر خوشگل شده بود كه نمى تونستم ازش چشم بردارم دستش رو گرفتم و باهم به سالن عروسى رفتيم…..
(پرش زمانى به دوهفته بعد)
ساعت يازده شب بود كه يكى زنگ زد تعجب كردم چون تهيونگ كيليد داره چرا بايد زنگ بزنه ولى به هر حال رفتم و در رو باز كردم وقتى باز كردم ديدم يه دسته گل رز قرمز بزرگ دست تهيونگ با يه جعبه شكلات
*تهيونگ اومدى دوباره خواستگاريم؟(خنده)
&نه بابا خواستگارى كجا بود
بعد پريد بغلم و يه بوسه ريز روى لبام گذاشت
و بهش گفتم دلم برات خيلى تنگ شده بود تهيونگ هم گفت من بيشتر و يه اهنگ رمانتيك گذاشت خيلى احساسى بود اون لحظه ولى يك چيز خرابش كرد اونم زنگ تلفون تهيونگ بود گفت الان ميام رفت توى بالكن و شروع به حرف زدن كرد تمام مدت داشت مى خنديد وقتى رفتم توى باكن تا بگم فيلم موردعلاقت شروع شد ديدم داره به كسى كه پشت تلفون هست مى گه
باباى تهيونگ.بله خوبه
(پرش زمانى به هفته بعد)
ساعت ده بود كه بيدار شدم و دوش گرفتم و پنج دقيقه بعد ميكاپ ارتيسيت ها اومدن و ارايش خيلى قشنگى منو كردن وقتى ميكاپم تموم شد رفتم و لباس عروسم رو پوشيدم خيلى توى تنم قشنگ بود وقتى داشتم از پله ها مى امدم پايين تهيونگ رو ديدم خيلى خوش تيپ شده بود
{از ديد تهيونگ}
حواسم به ساعت بود كه برگشتم و ا.ت رو ديدم مثل فرشته ها شده بود انقدر خوشگل شده بود كه نمى تونستم ازش چشم بردارم دستش رو گرفتم و باهم به سالن عروسى رفتيم…..
(پرش زمانى به دوهفته بعد)
ساعت يازده شب بود كه يكى زنگ زد تعجب كردم چون تهيونگ كيليد داره چرا بايد زنگ بزنه ولى به هر حال رفتم و در رو باز كردم وقتى باز كردم ديدم يه دسته گل رز قرمز بزرگ دست تهيونگ با يه جعبه شكلات
*تهيونگ اومدى دوباره خواستگاريم؟(خنده)
&نه بابا خواستگارى كجا بود
بعد پريد بغلم و يه بوسه ريز روى لبام گذاشت
و بهش گفتم دلم برات خيلى تنگ شده بود تهيونگ هم گفت من بيشتر و يه اهنگ رمانتيك گذاشت خيلى احساسى بود اون لحظه ولى يك چيز خرابش كرد اونم زنگ تلفون تهيونگ بود گفت الان ميام رفت توى بالكن و شروع به حرف زدن كرد تمام مدت داشت مى خنديد وقتى رفتم توى باكن تا بگم فيلم موردعلاقت شروع شد ديدم داره به كسى كه پشت تلفون هست مى گه
۴۷.۵k
۲۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.