میخواهی بروی؟..خب برو...انتظارمراوحشتی نیست شبهای بی قرار
میخواهی بروی؟..خب برو...انتظارمراوحشتی نیست شبهای بی قراری راهیچوقت پایانی نخواهدبود...برو...برای چه ایستاده ای؟..به جان سپردن کدامین احساس لبخندمیزنی؟...برو...تردیدنکن نفسهای آخراست...نترس برو...احساسم اگرنمیرد..بی شک مابقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهدنشست...برو...یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهدبودپس راحت برو...مسافری درراه انتظارت را میکشدطفلک چه میداندکه روحش سلاخی خواهدشد...برو...فقط برو
۳۱۰
۲۳ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.