قسمت4
قسمت4
-الو؟!!
-نفس؟
-ییه آرمین؟!!! ای خدا تو با این صدات گفتی که بنفشه ای؟
-گوشی رو دادم به منشیم حرف زد
-چرا به گوشیم زنگ نزدی ؟
-نه این که جواب میدی
-آخ گوشیم تو اتاقه یادم رفته از رو سایلنت در بیارم ..«یهو زدم زیر گریه و با ترس گفت:»
چیه؟!!!
-آرمین ،آخ آرمین…
-جان؟«حالا توی اون حال بد قلبم هری ریخت چقدر بهش بهش نیاز داشتم با هق هق گفتم:
بابام به همه ی ما خیانت کرده ،باورم نمیشه این بابای من باشه دارم آتیش میگیرم،یه چیزی عین گلوله داغ تو سینه امه تا صبح بیدار بودمو گریه میکردم تازه فهمیدم چقدر از شناخت بابام دور بودم…
-آروم باش
-صبح خبررو شنیدم
-اینکه یه هفته مرخصی گرفته؟
-گرفت؟!!!!!
-اره از امروز صبح«افسرده حالو شوکه گفتم :»
-وای…وای…خدا…از امروز؟
-مگه نگفته بود؟
-گفته فردا میخوام از طرف شرکت برم شهرستان وای آرمین دلم میخواد برم زنه رو بکشم
-نفس زود باور اگر بخوای این زن ها رو بکشی باید یه قتل زنجیره ای راه بندازی
-دروغ نگوو..و!!!
-فقط دو تاشون جز کارمندای همین شرکتن
وارفته روی پله های سرد ایوون نشستم و گفتم:
-آرمین…بگو که شوخی میکنی
-بیا شرکت تا بهت نشونشون بدم
بسته …وای بسته ممکن نیست یه آدم اینطوری باشه اونم بابای خوب و مهربون من تو کینه داری وکینه اتو توی دل من میندازی چرا آنقدر از بابام بدت میاد؟!!!
-باشه خودتو با این توجیه ها گول بزن ولی من مدرک دارم میتونم خیلی راحت بهت بگم که بابات حتی با اون زن داره کجا میره چون کلید ویلای شمال منو گرفته
دستمو روی پیشونیم گذاشتم و گفتم:
-چرا کلیدو دادی؟
-انتظار داشتی به بابات بگم دخترت گفته(به بابام کلید نده تا با معشوقه هاش بره تو ویلات)و منم چون به دخترت تعلق خاطر دارم و دوستش دارم حرف رو حرفش نمیزنم؟
لبمو گزیدمو دندونمو روی لبم کشیدمو گفتم:
-میخوام برم ویلات
-تو هر کاری بخوای برات میکنم
-به مامانم چی بگم؟
-بگو خونواده بنفشه چند روزی دارن میان تهران من هم برای شام دعوت کرده ولی برای کمکش از صبح میرم اونجا که مادرش اینا شب میرسن همه چیز مرتب و آماده باشه
سری تکون دادم الحق که شیطونو درس میده تو کسری از ثانیه سناریو نوشت!
-باشه
-الانم شماره اینجارواز رو تلفن پاک کن…«عصبی گفت:»
-برای چی آنقدر گریه میکنی هان؟
-دارم دیوونه میشم باورم نمی شه انگار به من خیانت شده بیچاره مامانم اگر بفهمه سکته میکنه مامانم این درد و چطور تحمل کنه؟شریک بیست و خرده ای ساله اشه نباید بهش بگم
-یعنی اجازه میدی نفهمه تا بیشتر بهش خیانت بشه؟
-تو حالمو نمیفهمی مادرم حتما حال بدتر از منو خواهد داشت
آرمین با یه صدای گرفته ولحنی که صد برابر بدتر از من به غم نشسته گفت:
-می فهمم حتی بدتر از تو کشیدم
-چی؟!!!چی شده؟!!!!
باهمون حال گفت:
-الان وقتش نیست به زودی می فهمی
مامان صدام کردو به آرمین گفتم:
-مامانم صدام میکنه
-میخوای بیام دنبالت بریم بیرون هوای بخوری حالت جابیاد؟
-نه میخوام پیش مامانم بمونم هر وقت میبینمش این غم از نو تازه میشه
-پس جوجه من قول بده گریه نکن
-چطوری آرمین؟اگر درد منو قبلا کشیدی میدونی که گریه تمومی نداره خداحافظ
-خداحافظ
رفتم تو مامان گفت:
-چقدر دردو دل داشتید نفس!!!حالت خوبه چرا آنقدر رنگو روت پریده مریضی مامان؟
-نه مامان جون «رفتم بوسیدمش مامان مظلوم من؛بعد هم ماجرای دعوت بنفشه رو گفتم ومامان هم کلی از مهمون نوازی شهرستانی ها تعریف کردو…منم همینطور زل زده بودم به مامان که داشت غذاهای بابای خائن و معشوقه اشو درست میکرد، نگاش میکردم
به این فکر میکردم که باید با چشم خودم ببینم تا بیش از این مطمئن بشم نباید اجازه بدم حق مامانم پای مال بشه آرمین راست میگه مامان باید بفهمه اگر منم جای مامان بودم دوست داشتم اینو بدونم که شوهرم بهم داره خیانت میکنه وا..ایـــــــــی چقدر سخته این یه همسر آزاریِ محضِ…
رفتم به اتاق نگین تازه بیدار شده بود منو نگاه کردو گفت:
-بیداری شلمان؟
بیچاره نگین قبلا هم قربانی خیانت یه مرد بوده وحالا دختر یه زنیه که بهش خیانت شده بابا با وجود سه تا بچه بزرگ چطور این کار رو میکنه؟
شب که بابا اومد خونه مثل همیشه بود حتی یه کم هم اخلاقش تغییر نکرده بود نمیخواستم مث همیشه بوسش کنم ولی خودش اومد جلو بوسیدمشو گفت:
-نفس من چرا اخماش تو همه؟کی به دختر بابا حرف زده؟
مامان- از صبح که شنیده میخوای بری سفر همین طوریه
بیا لبخندی زد ودستی رو سرم کشیدو به طرف اتاقش رفت
نکنه همش یه سوء تفاهمه ؟تو نخ بابا بودم ولی هیچ سوتی ای نمیداد آخه اگر اهل سوتی بود که تاحالا صدبار مچش گرفته شده بود
باید چند تا سوال بپرسم شاید یه جایی گاف بده
رفتم دم اتاقو در حالی که مامان چمدون بابا رو جمع میکردو بابا هم جلوی کمد لباساشون ایستاده بود گفتم:
-باباک
-الو؟!!
-نفس؟
-ییه آرمین؟!!! ای خدا تو با این صدات گفتی که بنفشه ای؟
-گوشی رو دادم به منشیم حرف زد
-چرا به گوشیم زنگ نزدی ؟
-نه این که جواب میدی
-آخ گوشیم تو اتاقه یادم رفته از رو سایلنت در بیارم ..«یهو زدم زیر گریه و با ترس گفت:»
چیه؟!!!
-آرمین ،آخ آرمین…
-جان؟«حالا توی اون حال بد قلبم هری ریخت چقدر بهش بهش نیاز داشتم با هق هق گفتم:
بابام به همه ی ما خیانت کرده ،باورم نمیشه این بابای من باشه دارم آتیش میگیرم،یه چیزی عین گلوله داغ تو سینه امه تا صبح بیدار بودمو گریه میکردم تازه فهمیدم چقدر از شناخت بابام دور بودم…
-آروم باش
-صبح خبررو شنیدم
-اینکه یه هفته مرخصی گرفته؟
-گرفت؟!!!!!
-اره از امروز صبح«افسرده حالو شوکه گفتم :»
-وای…وای…خدا…از امروز؟
-مگه نگفته بود؟
-گفته فردا میخوام از طرف شرکت برم شهرستان وای آرمین دلم میخواد برم زنه رو بکشم
-نفس زود باور اگر بخوای این زن ها رو بکشی باید یه قتل زنجیره ای راه بندازی
-دروغ نگوو..و!!!
-فقط دو تاشون جز کارمندای همین شرکتن
وارفته روی پله های سرد ایوون نشستم و گفتم:
-آرمین…بگو که شوخی میکنی
-بیا شرکت تا بهت نشونشون بدم
بسته …وای بسته ممکن نیست یه آدم اینطوری باشه اونم بابای خوب و مهربون من تو کینه داری وکینه اتو توی دل من میندازی چرا آنقدر از بابام بدت میاد؟!!!
-باشه خودتو با این توجیه ها گول بزن ولی من مدرک دارم میتونم خیلی راحت بهت بگم که بابات حتی با اون زن داره کجا میره چون کلید ویلای شمال منو گرفته
دستمو روی پیشونیم گذاشتم و گفتم:
-چرا کلیدو دادی؟
-انتظار داشتی به بابات بگم دخترت گفته(به بابام کلید نده تا با معشوقه هاش بره تو ویلات)و منم چون به دخترت تعلق خاطر دارم و دوستش دارم حرف رو حرفش نمیزنم؟
لبمو گزیدمو دندونمو روی لبم کشیدمو گفتم:
-میخوام برم ویلات
-تو هر کاری بخوای برات میکنم
-به مامانم چی بگم؟
-بگو خونواده بنفشه چند روزی دارن میان تهران من هم برای شام دعوت کرده ولی برای کمکش از صبح میرم اونجا که مادرش اینا شب میرسن همه چیز مرتب و آماده باشه
سری تکون دادم الحق که شیطونو درس میده تو کسری از ثانیه سناریو نوشت!
-باشه
-الانم شماره اینجارواز رو تلفن پاک کن…«عصبی گفت:»
-برای چی آنقدر گریه میکنی هان؟
-دارم دیوونه میشم باورم نمی شه انگار به من خیانت شده بیچاره مامانم اگر بفهمه سکته میکنه مامانم این درد و چطور تحمل کنه؟شریک بیست و خرده ای ساله اشه نباید بهش بگم
-یعنی اجازه میدی نفهمه تا بیشتر بهش خیانت بشه؟
-تو حالمو نمیفهمی مادرم حتما حال بدتر از منو خواهد داشت
آرمین با یه صدای گرفته ولحنی که صد برابر بدتر از من به غم نشسته گفت:
-می فهمم حتی بدتر از تو کشیدم
-چی؟!!!چی شده؟!!!!
باهمون حال گفت:
-الان وقتش نیست به زودی می فهمی
مامان صدام کردو به آرمین گفتم:
-مامانم صدام میکنه
-میخوای بیام دنبالت بریم بیرون هوای بخوری حالت جابیاد؟
-نه میخوام پیش مامانم بمونم هر وقت میبینمش این غم از نو تازه میشه
-پس جوجه من قول بده گریه نکن
-چطوری آرمین؟اگر درد منو قبلا کشیدی میدونی که گریه تمومی نداره خداحافظ
-خداحافظ
رفتم تو مامان گفت:
-چقدر دردو دل داشتید نفس!!!حالت خوبه چرا آنقدر رنگو روت پریده مریضی مامان؟
-نه مامان جون «رفتم بوسیدمش مامان مظلوم من؛بعد هم ماجرای دعوت بنفشه رو گفتم ومامان هم کلی از مهمون نوازی شهرستانی ها تعریف کردو…منم همینطور زل زده بودم به مامان که داشت غذاهای بابای خائن و معشوقه اشو درست میکرد، نگاش میکردم
به این فکر میکردم که باید با چشم خودم ببینم تا بیش از این مطمئن بشم نباید اجازه بدم حق مامانم پای مال بشه آرمین راست میگه مامان باید بفهمه اگر منم جای مامان بودم دوست داشتم اینو بدونم که شوهرم بهم داره خیانت میکنه وا..ایـــــــــی چقدر سخته این یه همسر آزاریِ محضِ…
رفتم به اتاق نگین تازه بیدار شده بود منو نگاه کردو گفت:
-بیداری شلمان؟
بیچاره نگین قبلا هم قربانی خیانت یه مرد بوده وحالا دختر یه زنیه که بهش خیانت شده بابا با وجود سه تا بچه بزرگ چطور این کار رو میکنه؟
شب که بابا اومد خونه مثل همیشه بود حتی یه کم هم اخلاقش تغییر نکرده بود نمیخواستم مث همیشه بوسش کنم ولی خودش اومد جلو بوسیدمشو گفت:
-نفس من چرا اخماش تو همه؟کی به دختر بابا حرف زده؟
مامان- از صبح که شنیده میخوای بری سفر همین طوریه
بیا لبخندی زد ودستی رو سرم کشیدو به طرف اتاقش رفت
نکنه همش یه سوء تفاهمه ؟تو نخ بابا بودم ولی هیچ سوتی ای نمیداد آخه اگر اهل سوتی بود که تاحالا صدبار مچش گرفته شده بود
باید چند تا سوال بپرسم شاید یه جایی گاف بده
رفتم دم اتاقو در حالی که مامان چمدون بابا رو جمع میکردو بابا هم جلوی کمد لباساشون ایستاده بود گفتم:
-باباک
۴۶۳.۷k
۳۰ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.