قسمت5
قسمت5
گوشی رو برداشت در حالی که همین طور با اخم به کنار رون پای زخمیم نگاه میکرد گفت:
-الو…سلام…چی شده؟!…آهان…بیا بالا…نه شیشه رفته تو پاش…خوابیده؟آره بیا می ترسم خودم در بیارم …یه تیکه بزرگه…کنار رون پاشه…نمیدونم کامیار عمیقه یا نه ؟انقدر من سوال پیچ نکن..تا گوشی رو قطع کنه بره لباسامو بیاره خودم اون تیکه مثلث شکل شیشه رو کشیدم بیرون و از درد جیغ کشیدم سریع اومد بالا سرمو تا دید شیشه رو بیرون کشیدم داد زد:
-دیوونه چرا کشیدی بیرون ؟مگه نگفتم صبر کن کامیار بیاد ؟وای از دست تو تی شرتشو که رو زمین افتاده بود همون که دیشب تنش بودو از رو زمین برداشت و رو زخم پام فشار دادو جیغ کشیدمو با حرص گفت:
-زهر مار ،حرف گوش نمیدی لج میکنی ،اه
با گریه گفتم:
-فشار نده دردم میاد
-دستتو بگیر روش برم لباستو بیارم ،فقط بلدی آدمو حرص بدی
رفت لباسمو آوردو گفت:
_من نگه میدارم لباستو بپوش
-نمیخواد ،تو برو بیرون به اندازه کافی گناه کردی
آرمین عصبانی نگاهم کردو گفت:
-می زنمتا…بپوش ببینم
با همون گریه لباسامو گرفتمو پوشیدم و اونم همون طور عصبی و با اخم نگام میکرد و چشم از چشمم بر نمیداشت تا کامیار اومد و آرمین رفت در رو براش باز کنه صداشون میومد
کامیار-اوه اوه سر وگردنتو چیکار کرده؟
آرمین- بدو پاش خونریزی داره ،نگین چیکار کرد؟
کامیار-دیوونه شده بود انقدر جیغ و هوار کرد که صداش دورگه شده بود با زور ساکتش کردم ،مجبور شدم آرامبخش بهش بزنم الان خوابیده،صدای جیغ نفس خیلی میومد گفتم:«کار دست خودش میده »از نگین خیلی بدتر بود نگین زودتر آروم شد
آرمین- اون نفس ،ِبا همه فرق داره هنوزم داره گریه میکنه شیشه رو شکوند تا شاهرگشو بزنه دیر رسیده بودم زده بود،اون یه دخترسلام بود ،کاش نبود تا من آروم میگرفتم
کامیار-کجاست؟
آرمین- تو اتاقه
کامیار اومد تو اتاقو با گریه نگاش کردم و کامیار نگام کرد و آرمین تی شرتشو از رو پام برداشت و کامیار اومد جلو به زخم پام نگاه کرد و گفت:
-آرمین،عمیقه بخیه میخواد
آرمین-میتونی اینجا بخیه بزنی ؟یا ببرمش بیمارستان؟
کامیار –نه وسایل آوردم فقط باید بی حس کنم
با ترس و هق هق گفتم:
-تحمل میکنم
آرمین-بیهوش که نمیکنه بی حس میکنه
با اون نفسای بریده بریده و گریه گفتم:
-نِ..نمی …خوام
آرمین هم با حرص گفت:
-به درک، درد بکش جونت در بیاد
کامیار به آرمین نگاه کردو آروم به من گفت:
-نفس موضعی بی حس میکنم الان که عصبی هستی بیشتر درد میکشی حالت هم مساعد نیست ،موضعی بی حس میکنم باشه؟
با تردید نگاش کردم میترسیدم اعتماد کنم ولی چاره ای نداشتم ؛کامیار یه آمپول بهم زدو بعد هم با یه اسپره ای فضا رو استریل کردو بعد هم زخموبررسی کرد که شیشه توش نمونده باشه و شست و بخیه زدو پانسمان کردو بعد رو به آرمین گفت:
-باید چرک خشک کن بخوره تا چرک نکنه
آرمین-بنویس برم بگیرم
کامیار-پایین یه بسته دارم میارم فعلا اونو بخوره بعد براش بگیر
با نگرانی گفتم – نگین…
کامیار- خوابیده نگرانش نباش
-باید …باید ..بریم«دوباره گریه رو از سر گرفتمو آرمین رو به کامیار گفت:»
-تو برو
کامیار- یه آرام بخش بهش بزنم آروم بشه؟
آرمین-نه آرومش میکنم
کامیار- مراقب باش به پاش آب نزنه ،بهش یه چیز مقوی بده بخوره به خاطر دیشب و این خونریزیو درد هایی که داشته و گریه زاریش ضعف آورده
آرمین- چی بدم؟!
کامیار- شیر و عسل و زرده تخم مرغ و با هم قاطی کن بده بخوره ،قبل اینکه چرک خشک کنشو بخوره بده
آرمین سری تکون دادو برگشت طرف منو گفت:
-دراز بکش تا بیام ،راه نیوفتی با اون پا تها
دنبال کامیار تا رفت بیرون شروع کردم بقیه لباسمو به سختی پوشیدن…با نگین چیکار کنم؟اون که الان خونه کامیار خوابه ،هر چند که اوضاع اون بهتر از من حداقل اینکه اون یه دختر نبوده تازه آرمین گفت:
«کامیار عاشقش شده »شاید باهاش ازدواج کنه ؛خدایا باید چیکار کنم جواب مامانو چی بدم؟همه ی اینا تقصیر باباست ،چرا ما باید تقاص پس بدیم؟تقاص گناهای خودمم هستوقتی خونواده امو گول میزدمو به هوای بنفشه روزامو با آرمین پر میکردم آخرش میشه این وقتی باورهامو به خاطر آغوشش کنار میذاشتم…
-کجا؟
-میخوام برم به دردخودم بمیرم
لیوان شیر رو، روی میز توالت گذاشتو اومد بازومو گرفتو با زور رو تخت نشوندتم گفت:
-مادرت اینا فردا می رسند
با حرص گفتم:
-خوبه همه جوره آمار منو داری ،حالا چی؟کارت باهام تموم نشده ؟دیگه چی میخوای ؟جونمو؟من که داشتم جونمو خودم میگرفتم مگه اینو نمیخواستی؟حالا بذار برم آنقدر غصه بخورم دق کنم بمیرم ،شاید هم تا اون موقعه مامانم و بابام بفهمندو خودشون یه بلایی سرم بیارن ؛حالا دیگه کابوسای شبونت قطع میشن؟تو که به راحتی زندگی منی که به ماجرا ربطی نداشتمو خراب کردی حالابرو به گوش بابام برسون که تموم زندگیمو از هم بپاش
گوشی رو برداشت در حالی که همین طور با اخم به کنار رون پای زخمیم نگاه میکرد گفت:
-الو…سلام…چی شده؟!…آهان…بیا بالا…نه شیشه رفته تو پاش…خوابیده؟آره بیا می ترسم خودم در بیارم …یه تیکه بزرگه…کنار رون پاشه…نمیدونم کامیار عمیقه یا نه ؟انقدر من سوال پیچ نکن..تا گوشی رو قطع کنه بره لباسامو بیاره خودم اون تیکه مثلث شکل شیشه رو کشیدم بیرون و از درد جیغ کشیدم سریع اومد بالا سرمو تا دید شیشه رو بیرون کشیدم داد زد:
-دیوونه چرا کشیدی بیرون ؟مگه نگفتم صبر کن کامیار بیاد ؟وای از دست تو تی شرتشو که رو زمین افتاده بود همون که دیشب تنش بودو از رو زمین برداشت و رو زخم پام فشار دادو جیغ کشیدمو با حرص گفت:
-زهر مار ،حرف گوش نمیدی لج میکنی ،اه
با گریه گفتم:
-فشار نده دردم میاد
-دستتو بگیر روش برم لباستو بیارم ،فقط بلدی آدمو حرص بدی
رفت لباسمو آوردو گفت:
_من نگه میدارم لباستو بپوش
-نمیخواد ،تو برو بیرون به اندازه کافی گناه کردی
آرمین عصبانی نگاهم کردو گفت:
-می زنمتا…بپوش ببینم
با همون گریه لباسامو گرفتمو پوشیدم و اونم همون طور عصبی و با اخم نگام میکرد و چشم از چشمم بر نمیداشت تا کامیار اومد و آرمین رفت در رو براش باز کنه صداشون میومد
کامیار-اوه اوه سر وگردنتو چیکار کرده؟
آرمین- بدو پاش خونریزی داره ،نگین چیکار کرد؟
کامیار-دیوونه شده بود انقدر جیغ و هوار کرد که صداش دورگه شده بود با زور ساکتش کردم ،مجبور شدم آرامبخش بهش بزنم الان خوابیده،صدای جیغ نفس خیلی میومد گفتم:«کار دست خودش میده »از نگین خیلی بدتر بود نگین زودتر آروم شد
آرمین- اون نفس ،ِبا همه فرق داره هنوزم داره گریه میکنه شیشه رو شکوند تا شاهرگشو بزنه دیر رسیده بودم زده بود،اون یه دخترسلام بود ،کاش نبود تا من آروم میگرفتم
کامیار-کجاست؟
آرمین- تو اتاقه
کامیار اومد تو اتاقو با گریه نگاش کردم و کامیار نگام کرد و آرمین تی شرتشو از رو پام برداشت و کامیار اومد جلو به زخم پام نگاه کرد و گفت:
-آرمین،عمیقه بخیه میخواد
آرمین-میتونی اینجا بخیه بزنی ؟یا ببرمش بیمارستان؟
کامیار –نه وسایل آوردم فقط باید بی حس کنم
با ترس و هق هق گفتم:
-تحمل میکنم
آرمین-بیهوش که نمیکنه بی حس میکنه
با اون نفسای بریده بریده و گریه گفتم:
-نِ..نمی …خوام
آرمین هم با حرص گفت:
-به درک، درد بکش جونت در بیاد
کامیار به آرمین نگاه کردو آروم به من گفت:
-نفس موضعی بی حس میکنم الان که عصبی هستی بیشتر درد میکشی حالت هم مساعد نیست ،موضعی بی حس میکنم باشه؟
با تردید نگاش کردم میترسیدم اعتماد کنم ولی چاره ای نداشتم ؛کامیار یه آمپول بهم زدو بعد هم با یه اسپره ای فضا رو استریل کردو بعد هم زخموبررسی کرد که شیشه توش نمونده باشه و شست و بخیه زدو پانسمان کردو بعد رو به آرمین گفت:
-باید چرک خشک کن بخوره تا چرک نکنه
آرمین-بنویس برم بگیرم
کامیار-پایین یه بسته دارم میارم فعلا اونو بخوره بعد براش بگیر
با نگرانی گفتم – نگین…
کامیار- خوابیده نگرانش نباش
-باید …باید ..بریم«دوباره گریه رو از سر گرفتمو آرمین رو به کامیار گفت:»
-تو برو
کامیار- یه آرام بخش بهش بزنم آروم بشه؟
آرمین-نه آرومش میکنم
کامیار- مراقب باش به پاش آب نزنه ،بهش یه چیز مقوی بده بخوره به خاطر دیشب و این خونریزیو درد هایی که داشته و گریه زاریش ضعف آورده
آرمین- چی بدم؟!
کامیار- شیر و عسل و زرده تخم مرغ و با هم قاطی کن بده بخوره ،قبل اینکه چرک خشک کنشو بخوره بده
آرمین سری تکون دادو برگشت طرف منو گفت:
-دراز بکش تا بیام ،راه نیوفتی با اون پا تها
دنبال کامیار تا رفت بیرون شروع کردم بقیه لباسمو به سختی پوشیدن…با نگین چیکار کنم؟اون که الان خونه کامیار خوابه ،هر چند که اوضاع اون بهتر از من حداقل اینکه اون یه دختر نبوده تازه آرمین گفت:
«کامیار عاشقش شده »شاید باهاش ازدواج کنه ؛خدایا باید چیکار کنم جواب مامانو چی بدم؟همه ی اینا تقصیر باباست ،چرا ما باید تقاص پس بدیم؟تقاص گناهای خودمم هستوقتی خونواده امو گول میزدمو به هوای بنفشه روزامو با آرمین پر میکردم آخرش میشه این وقتی باورهامو به خاطر آغوشش کنار میذاشتم…
-کجا؟
-میخوام برم به دردخودم بمیرم
لیوان شیر رو، روی میز توالت گذاشتو اومد بازومو گرفتو با زور رو تخت نشوندتم گفت:
-مادرت اینا فردا می رسند
با حرص گفتم:
-خوبه همه جوره آمار منو داری ،حالا چی؟کارت باهام تموم نشده ؟دیگه چی میخوای ؟جونمو؟من که داشتم جونمو خودم میگرفتم مگه اینو نمیخواستی؟حالا بذار برم آنقدر غصه بخورم دق کنم بمیرم ،شاید هم تا اون موقعه مامانم و بابام بفهمندو خودشون یه بلایی سرم بیارن ؛حالا دیگه کابوسای شبونت قطع میشن؟تو که به راحتی زندگی منی که به ماجرا ربطی نداشتمو خراب کردی حالابرو به گوش بابام برسون که تموم زندگیمو از هم بپاش
۵۳۳.۰k
۳۰ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.