در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
میرسم باتو به خانه،از خیابانی که نیست
مینشینی روبه رویم،خستگی در میکنی
چای میریزم برایت،توی فنجانی که نیست
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتراست!؟
باز میخندم که خیلی،گرچه میدانی که نیست
چشم میدوزم به چشمت میشود آیا کمی
دستهایم رابگیری بین دستانی که نیست؟
وقت رفتن میشود با بغض میگویم نرو
پشت پایت اشک میریزم توی ایوانی که نیست
بعدتو این کار هرروز من است
باور اینکه نباشی،کارآسانی که نیست
میرسم باتو به خانه،از خیابانی که نیست
مینشینی روبه رویم،خستگی در میکنی
چای میریزم برایت،توی فنجانی که نیست
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتراست!؟
باز میخندم که خیلی،گرچه میدانی که نیست
چشم میدوزم به چشمت میشود آیا کمی
دستهایم رابگیری بین دستانی که نیست؟
وقت رفتن میشود با بغض میگویم نرو
پشت پایت اشک میریزم توی ایوانی که نیست
بعدتو این کار هرروز من است
باور اینکه نباشی،کارآسانی که نیست
۲.۱k
۰۵ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.