یه خنده.
یه خنده.
دو تا دختر خانم دانشجو هفته قبل که با مامان رفته بودم بیرون دمه مغازه میوه فروشی اومدن خواستن سیب زمینی بگیرن.
هی اینو دست بزن اونو دست بزن بعد شاکی شدن به مغازه که اقققققااااا چرا این سیب زمینیها اینقدر سفتن
من!
مامان!
مغازه دار!@
مغازه داره گفت خانم مگه اینا گوجه ان مگه نارنگین مگه لیمو شیرینن که نرم باشن سیب زمینی باید سفت باشه.
بنده خداها گفتن خوپ اشپزی نکردییییم حالا میخوایم آشپزی کنیم حالا خوپ بلد نیستیم
من بودم که از خنده رفته بودم تو یه مغازه بغلی و به زور خودمو نگر داشته بودم.
خدا به داد این جامعه برسه. چی بار اوردن این پدر مادرا... بقیشو دیگه خودتون میدونید.
دو تا دختر خانم دانشجو هفته قبل که با مامان رفته بودم بیرون دمه مغازه میوه فروشی اومدن خواستن سیب زمینی بگیرن.
هی اینو دست بزن اونو دست بزن بعد شاکی شدن به مغازه که اقققققااااا چرا این سیب زمینیها اینقدر سفتن
من!
مامان!
مغازه دار!@
مغازه داره گفت خانم مگه اینا گوجه ان مگه نارنگین مگه لیمو شیرینن که نرم باشن سیب زمینی باید سفت باشه.
بنده خداها گفتن خوپ اشپزی نکردییییم حالا میخوایم آشپزی کنیم حالا خوپ بلد نیستیم
من بودم که از خنده رفته بودم تو یه مغازه بغلی و به زور خودمو نگر داشته بودم.
خدا به داد این جامعه برسه. چی بار اوردن این پدر مادرا... بقیشو دیگه خودتون میدونید.
۲.۴k
۰۸ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.