قسمت 15
قسمت 15
وارد هتل شدیم. یه هتل خوشگل با کار کنای شیک و مرتب. خیلی زرق و برقی بود .دلارام دستمو کشید و گفت: وای هوری قراره اینجا بمونیم؟ - هیسسس! زشته حالا جلوی این پسره ضایمون نکن! دلارام سریع خودشو جمع کرد و صاف ایستاد. دانیال : خوب اینجا یکی از بهترین هتل هایی هستش که با ما همکاری داره. یعنی میتونیم روش حساب کنیم. تا شما یه نگاهی به این دور و برا بندازین من برم اتاقتونو ردیف کنم. با اجازه! و به سمت قسمت پذیرش رفت. ارمین : بچه ها به نظرتون این یکم زیادی فارسی نیست؟ برم ردیف کنم؟.. دلارام : نه اتفاقا به نظر من که بامزست! و به پسره نگاه کرد. ارمین :من میرم با اترین یه دوری این ورا بزنم. شما میاین؟ و به ما دوتا نگاه کرد.دلارام : نه ما ترجیح میدیم اینجا بمونیم. – خیلیه خوب پس در دسترس باشین! اترین بریم؟ - بریم! و اون دو تا باهم حرکت کردن و دور شدند. منو و دلارامم یه گوشه وایستادیم و اطرافو نگاه کردیم. یه لحظه به طور اتفاقی برگشتم و دانیال نگاه کردم که دیدم اونم داره منو نگاه میکنه. لبخند زد. منم متقابلا جوابشو با یه لبخند دادم. که یهو بازوم سوخت. –آی! برگشتم سمت دلارام – بپا یه وقت نپره تو گلوت! – وحشی چرا ویشگون میگیری؟ - حقته! اداشو دراوردم. دانیال با چندتا کارت اومد سمت ما.جلوم وایستاد و به انگلیسی گفت : آقای نوذری. سوئیت. دلارام دستشو دراز کرد و کارتو گرفت. – و ... اینم برای شما.. کارتو گرفتم و گفتم مرسی. – و اینم برای ..اَت.. چی؟ -آترین! – یعنی ؟ - نمیدونم تا حالا ازش نپرسیدم... اووم.. دلی تو نمیدونی؟ -یه بار بهم گفته بود ولی الان یادم نیست. – خسته نباشی! دانیال به فارسی ادامه داد: اشکالی نداره .. خوب من دیگه مزاحمتون نمیشم.. در ضمن خانوم امیری اینم کارت اتاق پدرتون. اتاقاتون طبقه ی ششم.. و طبقه ی یک و دو پول ( استخر) و جیم ( باشگاه) و کلاب و ایناست و رستورانشه که طبقه ی اول. و یه پت کلاب ( باشگاه حیوانات ) داره که اگه دوست داشتین می تونین سر بزنین....آهان یه چیز دیگه .. فعلا یه دو روز رو استراحت کنین تا بعدش بریم سرکارمون.. – باشه . مرسی – خواهش میکنم پس اگه فعلا کاری ندارین من برم دیگه.– خواهش میکنم بفرمائید. – با اجازه.و رفت. من و دلارامم تا اخرین لحظه ای که از در بره بیرون با نگاهامون همراهیش کردیم. دلارام : وای هوری چی میشد اگه این تو ایران بود ... بعد همو میدیدم ... بعدعاشق هم میشدیم .. بعد ازدواج میکردیم .. و من هرروز میپریدم بغلش و بوسش میکردم .. اونم منو تو بغلش میگرفت ..– بعد بوی قرمه سبزیت باعث میشد توررو از خودش دور کنه .. بعد شیش هفتا توله میاوردین ... تو هرروز کهنه ی بچه میشستی بعدش پاهای شوهرتو میمالوندی .. بعد ازت خسته میشد میومد سراغ من .. بعد خیانت میکرد .. تو ناراحت میشدی و خودتو از بالای خونه پرت میکردی پاینن و یه ایـــــــل آدم از شر خودت راحت میکردی!نگاش کردم.دست به سینه داشت نگام میکرد.گفت : یعنی هوری ده ثانیه بهت فرصت میدی تا فرار کنی .. یعنی جوری بدو که دستم بهت نرسه وگرنه تابوتتو می فرستم ایران... یک .. منم که دیدم هوا پسه شروع کردم به دویدن.میتونستم مردم ببینم که داشتن متعجب به من نگاه میکردن.برگشتم و عقبمو نگاه کردم دلارام دیدم که سروع کرد به دویدن.سرعتمو بیشتر کردم و قبل از اینکه در اسانسور بسته شه پریدم تو. از بخت بد من اسانسور خالی نبود یه خانواده ی چهار نفره شامل مادر وپدر و یه دختر و پسر کوچیکم توی اسانسور بودن که داشتن متعجب به من نگاه میکردن.یه لبخند احمقانه ای زدم و دکمه س شیش و فشار دادم. بعد سرمو گرفتم پایین.این دختره ابرو واسه ادم نمیذاره که! اسانسور طبقه ی شیشم نگه داشت. اون خانم و اقاهم با من از اسانسور پیاده شدند. به شماره ی کارتم نگاه کردم. 645.به هر حال بعد از دو دور گشتن بالاخره اتاقم پیدا کردم. کارتو زدم و داخل شدم.یه تخت دونفره کوچیک با یه مبل راحتی و تلویزیون. یه میزم زیر تلویزیون بود. اون ورم حموم ودستشویی بود. منتهی اسه طرفش دیوار بود ویه طرفش به جای دیوار شیشه قرار داشت. بعد یه پرده بود که میتونستی اون پرده رو بالا و پایین بکشی. تا چمدونم بیاد رفتم و خودمو پرت کردم روی تخت. ساعت نزدیک به نه شب بود و این پرواز طولانی خستم کرده بود. دستامو از بغل باز کردم و به سقف خیره شدم.دو دقیقه بعد صدای در زدن اومد.بلند شدم ودر باز کردم. چمدونم اورده بود.بعد از اینکه تحویلش گرفتم درشو باز کردم و یه تی شرت و شلوار مشکی دراوردم.بعد مانتو و روسریمو کندم و اویزونش کردم به چوب لباسی و گذاشتم توی کمد دیواری کنار در. بعد دوباره رفتم و روی تخت دراز کشیدم. چشمامو بستم تا یکم لالا کنم! که صدای در اومد...
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم. حالا اگه گذاشتن ما یه چرت بخوابیم؟ از توی چشمی در نگاه ک
وارد هتل شدیم. یه هتل خوشگل با کار کنای شیک و مرتب. خیلی زرق و برقی بود .دلارام دستمو کشید و گفت: وای هوری قراره اینجا بمونیم؟ - هیسسس! زشته حالا جلوی این پسره ضایمون نکن! دلارام سریع خودشو جمع کرد و صاف ایستاد. دانیال : خوب اینجا یکی از بهترین هتل هایی هستش که با ما همکاری داره. یعنی میتونیم روش حساب کنیم. تا شما یه نگاهی به این دور و برا بندازین من برم اتاقتونو ردیف کنم. با اجازه! و به سمت قسمت پذیرش رفت. ارمین : بچه ها به نظرتون این یکم زیادی فارسی نیست؟ برم ردیف کنم؟.. دلارام : نه اتفاقا به نظر من که بامزست! و به پسره نگاه کرد. ارمین :من میرم با اترین یه دوری این ورا بزنم. شما میاین؟ و به ما دوتا نگاه کرد.دلارام : نه ما ترجیح میدیم اینجا بمونیم. – خیلیه خوب پس در دسترس باشین! اترین بریم؟ - بریم! و اون دو تا باهم حرکت کردن و دور شدند. منو و دلارامم یه گوشه وایستادیم و اطرافو نگاه کردیم. یه لحظه به طور اتفاقی برگشتم و دانیال نگاه کردم که دیدم اونم داره منو نگاه میکنه. لبخند زد. منم متقابلا جوابشو با یه لبخند دادم. که یهو بازوم سوخت. –آی! برگشتم سمت دلارام – بپا یه وقت نپره تو گلوت! – وحشی چرا ویشگون میگیری؟ - حقته! اداشو دراوردم. دانیال با چندتا کارت اومد سمت ما.جلوم وایستاد و به انگلیسی گفت : آقای نوذری. سوئیت. دلارام دستشو دراز کرد و کارتو گرفت. – و ... اینم برای شما.. کارتو گرفتم و گفتم مرسی. – و اینم برای ..اَت.. چی؟ -آترین! – یعنی ؟ - نمیدونم تا حالا ازش نپرسیدم... اووم.. دلی تو نمیدونی؟ -یه بار بهم گفته بود ولی الان یادم نیست. – خسته نباشی! دانیال به فارسی ادامه داد: اشکالی نداره .. خوب من دیگه مزاحمتون نمیشم.. در ضمن خانوم امیری اینم کارت اتاق پدرتون. اتاقاتون طبقه ی ششم.. و طبقه ی یک و دو پول ( استخر) و جیم ( باشگاه) و کلاب و ایناست و رستورانشه که طبقه ی اول. و یه پت کلاب ( باشگاه حیوانات ) داره که اگه دوست داشتین می تونین سر بزنین....آهان یه چیز دیگه .. فعلا یه دو روز رو استراحت کنین تا بعدش بریم سرکارمون.. – باشه . مرسی – خواهش میکنم پس اگه فعلا کاری ندارین من برم دیگه.– خواهش میکنم بفرمائید. – با اجازه.و رفت. من و دلارامم تا اخرین لحظه ای که از در بره بیرون با نگاهامون همراهیش کردیم. دلارام : وای هوری چی میشد اگه این تو ایران بود ... بعد همو میدیدم ... بعدعاشق هم میشدیم .. بعد ازدواج میکردیم .. و من هرروز میپریدم بغلش و بوسش میکردم .. اونم منو تو بغلش میگرفت ..– بعد بوی قرمه سبزیت باعث میشد توررو از خودش دور کنه .. بعد شیش هفتا توله میاوردین ... تو هرروز کهنه ی بچه میشستی بعدش پاهای شوهرتو میمالوندی .. بعد ازت خسته میشد میومد سراغ من .. بعد خیانت میکرد .. تو ناراحت میشدی و خودتو از بالای خونه پرت میکردی پاینن و یه ایـــــــل آدم از شر خودت راحت میکردی!نگاش کردم.دست به سینه داشت نگام میکرد.گفت : یعنی هوری ده ثانیه بهت فرصت میدی تا فرار کنی .. یعنی جوری بدو که دستم بهت نرسه وگرنه تابوتتو می فرستم ایران... یک .. منم که دیدم هوا پسه شروع کردم به دویدن.میتونستم مردم ببینم که داشتن متعجب به من نگاه میکردن.برگشتم و عقبمو نگاه کردم دلارام دیدم که سروع کرد به دویدن.سرعتمو بیشتر کردم و قبل از اینکه در اسانسور بسته شه پریدم تو. از بخت بد من اسانسور خالی نبود یه خانواده ی چهار نفره شامل مادر وپدر و یه دختر و پسر کوچیکم توی اسانسور بودن که داشتن متعجب به من نگاه میکردن.یه لبخند احمقانه ای زدم و دکمه س شیش و فشار دادم. بعد سرمو گرفتم پایین.این دختره ابرو واسه ادم نمیذاره که! اسانسور طبقه ی شیشم نگه داشت. اون خانم و اقاهم با من از اسانسور پیاده شدند. به شماره ی کارتم نگاه کردم. 645.به هر حال بعد از دو دور گشتن بالاخره اتاقم پیدا کردم. کارتو زدم و داخل شدم.یه تخت دونفره کوچیک با یه مبل راحتی و تلویزیون. یه میزم زیر تلویزیون بود. اون ورم حموم ودستشویی بود. منتهی اسه طرفش دیوار بود ویه طرفش به جای دیوار شیشه قرار داشت. بعد یه پرده بود که میتونستی اون پرده رو بالا و پایین بکشی. تا چمدونم بیاد رفتم و خودمو پرت کردم روی تخت. ساعت نزدیک به نه شب بود و این پرواز طولانی خستم کرده بود. دستامو از بغل باز کردم و به سقف خیره شدم.دو دقیقه بعد صدای در زدن اومد.بلند شدم ودر باز کردم. چمدونم اورده بود.بعد از اینکه تحویلش گرفتم درشو باز کردم و یه تی شرت و شلوار مشکی دراوردم.بعد مانتو و روسریمو کندم و اویزونش کردم به چوب لباسی و گذاشتم توی کمد دیواری کنار در. بعد دوباره رفتم و روی تخت دراز کشیدم. چشمامو بستم تا یکم لالا کنم! که صدای در اومد...
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم. حالا اگه گذاشتن ما یه چرت بخوابیم؟ از توی چشمی در نگاه ک
۲۵۳.۸k
۰۹ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.