وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی
وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی
چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده
وقتی داره خودش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه میفهمی پیر شده
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره میفهمی چقدر درد داره
وقتی یه گوشه ساکت و تلخ نشسته و غرور مردونه ش اجازه نمیده دم بزنه
میفهمی چقدر غصه داره اما هیچی نمیگه
وقتی میفهمی نصف موهـای سفیدش و پینه دستاش به خاطـر اینه که
تو به بهار برسی دلت میخواد جونت رو تقدیم قلب بزرگ و
عظـمت نام پدر کنی
زندگی بار گرانی ست که پشت پریشانی توست پدر
کار آسانی نیست
نان در آوردن و
غم خوردن و
عاشق بودن ...
چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده
وقتی داره خودش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه میفهمی پیر شده
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره میفهمی چقدر درد داره
وقتی یه گوشه ساکت و تلخ نشسته و غرور مردونه ش اجازه نمیده دم بزنه
میفهمی چقدر غصه داره اما هیچی نمیگه
وقتی میفهمی نصف موهـای سفیدش و پینه دستاش به خاطـر اینه که
تو به بهار برسی دلت میخواد جونت رو تقدیم قلب بزرگ و
عظـمت نام پدر کنی
زندگی بار گرانی ست که پشت پریشانی توست پدر
کار آسانی نیست
نان در آوردن و
غم خوردن و
عاشق بودن ...
۳.۶k
۱۴ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.