داستان بسیار زیبا از برکت الهی:
داستان بسیار زیبا از برکت الهی:
روزی یکی از حیوانات دریائی سر از آب بیرون آورده عرض کرد ای سلیمان، امروز مرا ضیافت و مهمان کن، سلیمان امر کرد آذوقه یک ماه لشکرش را لب دریا جمع کردند تا آنکه مثل کوهی شد، پس تمام آنها را به آن حیوان دادند، تمام را بلعید و گفت: بقیه قوت من چه شد، این مقداری از غذاهای هر روز من بود.
سلیمان تعجب کرد، فرمود:
آیا مثل تو دیگر جانوری در دریا هست، آن ماهی گفت:
هزار گروه مثل من هستند، پس هر کسی که روی حقیقت توکل بر خدا پیدا کرد، خداوند از جایی که گمان ندارد اسباب روزی او را فراهم می کند.
روزی یکی از حیوانات دریائی سر از آب بیرون آورده عرض کرد ای سلیمان، امروز مرا ضیافت و مهمان کن، سلیمان امر کرد آذوقه یک ماه لشکرش را لب دریا جمع کردند تا آنکه مثل کوهی شد، پس تمام آنها را به آن حیوان دادند، تمام را بلعید و گفت: بقیه قوت من چه شد، این مقداری از غذاهای هر روز من بود.
سلیمان تعجب کرد، فرمود:
آیا مثل تو دیگر جانوری در دریا هست، آن ماهی گفت:
هزار گروه مثل من هستند، پس هر کسی که روی حقیقت توکل بر خدا پیدا کرد، خداوند از جایی که گمان ندارد اسباب روزی او را فراهم می کند.
۱.۶k
۰۴ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.