در زندگی اتفاق هایی هست که اصلاً رخ می دهد تا تو چیز هایی
در زندگی اتفاق هایی هست که اصلاً رخ می دهد تا تو چیز هایی را برای همیشه از ذهنت پاک کنی یا تا ابد به یاد بسپاری. مثل آخرین باری که در اتاق های خالی خانه ای که فروخته ای قدم می زنی. از کنار هر ستون به آهستگی راه می روی تا همه اتفاق هایی که دوستشان داری دوباره در ذهنت مرور می شود. حتی به رد مستطیل شکلی که قاب عکس روی دیوار باقی گذاشته هم دقیق می شوی. آخرین باری که خواستی یک عکس یادگاری را چاپ کنی تا همیشه جلوی چشمانت باشد کی بود؟ حالا که حرف عکس و خاطره شد خیالت پرواز کرده تا سال های دور و یک صدا در گوش تو زنگ می خورد: «بچه های آخر کلاس، بیاین دور هم جمع بشیم آخر سالی با معلم یه عکس داشته باشیم. شاید سال بعد دیگه همدیگه رو نبینیم.» یک جمله انگار به مغز سرت میخ می کوبد: «شاید دوباره همدیگر را نبینیم». در زندگی ات چند تا از این شاید ها واقعیت شده؟ باز فکر می کنی به همه خاطره های خوبی که با یک نفر داشتی. می دانی که دوباره داری اشتباه می کنی؟ اما حریف خودت نمی شوی. دوباره می روی سراغ یادکار هایی که پیش تو جا گذاشته و با خودت می گویی برای آخرین بار...
۳.۳k
۰۶ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.