زنبور عسلی در اطراف آتش بر افروخته نمرودیان پرواز می کرد.
زنبور عسلی در اطراف آتش بر افروخته نمرودیان پرواز می کرد.
حضرت ابراهیم از او پرسید: زنبور، در اطراف آتش چه می کنی؟
آیا نمی ترسی که سوخته شوی؟
زنبور گفت: یا ابراهیم آمده ام تا آتش را خاموش کنم!
ابراهیم(با خنده) گفت: تو مگر نمی فهمی آب دهان کوچک تو هیچ تاثیری بر این آتش ندارد؟
زنبور گفت: چرا می خندی یا ابراهیم؟
من به خاموش شدن یا نشدن آتش نمی اندیشم،بلکه به این می اندیشم که اگر روزی از من بپرسندآن هنگام که ابراهیم در آتش بود تو چه می کردی؟
بتوانم بگویم من نیز در کار خاموش کردن آتش بودم...
"کاش فهم و شعور یه سریامون اندازه زنبور این حکایت بود "
حضرت ابراهیم از او پرسید: زنبور، در اطراف آتش چه می کنی؟
آیا نمی ترسی که سوخته شوی؟
زنبور گفت: یا ابراهیم آمده ام تا آتش را خاموش کنم!
ابراهیم(با خنده) گفت: تو مگر نمی فهمی آب دهان کوچک تو هیچ تاثیری بر این آتش ندارد؟
زنبور گفت: چرا می خندی یا ابراهیم؟
من به خاموش شدن یا نشدن آتش نمی اندیشم،بلکه به این می اندیشم که اگر روزی از من بپرسندآن هنگام که ابراهیم در آتش بود تو چه می کردی؟
بتوانم بگویم من نیز در کار خاموش کردن آتش بودم...
"کاش فهم و شعور یه سریامون اندازه زنبور این حکایت بود "
۶۳۳
۲۲ بهمن ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.