در سکوتم نشسته ام و به اطرافم نگاه میکنم و به روز هایی که
در سکوتم نشسته ام و به اطرافم نگاه میکنم و به روز هایی که گذشت فکر میکنم
روزهایی که به سرعت رفت به خاطره تبدیل شد
دیگه دلخوشی جز دفتر تنهایی غربت رو ندارم
دفتری که یکی یکی برگ هاش با خاطره ها پر شده
به خودم می گم چطور ِ که دفتر طاقت غصه هام رو در بیارم
یکی یکی برگهاشو ورق بزنم هر چی بیشتر به آخرش نزدیک می شم تنهاییم بیشتر بیشتر می شه ...
نمی دونم چرا توی این سکوت منتظرم ؛ .چه حس غریبی دارم
حس انتظاری که برای خودم هم تازگی داره
شاید دارم دلتنگ میشوم
دلتنگ مهربانی و شیطنت های کودکانه باغچه ی گل های خاک بهشتم که هفت روز هفته به حرف هام گوش می دادن و در جواب فقط سکوت است که بدرقه راهم می شود
چه زود دیر شد زودی که همیشه حقیقتی رو پشت خودش پنهان کرد و برای من چیزی جز حسرت نذاشت...
دلم حتی برای بوی خاک هم تنگ خواهد شد
بوی تن این خاک و بوی باران
دیگه اشکی هم برام نموده تا دوباره آرومم کنه
از خدا می خوام بهم آرامشی در خورم بده تا واسطه آرامش دیگران باشم
سرم رو روی زانوهام می زارم و چشم هام رو می بندم و به خاطرات این چند مدت فکر می کنم ...
خیلی آروم سرم رو بلند می کنم و جلوی چشمام طلوع اولین ستاره شب رو می بینم خیلی سرد بهش میگم دوست داری همراز من باشی...
روزهایی که به سرعت رفت به خاطره تبدیل شد
دیگه دلخوشی جز دفتر تنهایی غربت رو ندارم
دفتری که یکی یکی برگ هاش با خاطره ها پر شده
به خودم می گم چطور ِ که دفتر طاقت غصه هام رو در بیارم
یکی یکی برگهاشو ورق بزنم هر چی بیشتر به آخرش نزدیک می شم تنهاییم بیشتر بیشتر می شه ...
نمی دونم چرا توی این سکوت منتظرم ؛ .چه حس غریبی دارم
حس انتظاری که برای خودم هم تازگی داره
شاید دارم دلتنگ میشوم
دلتنگ مهربانی و شیطنت های کودکانه باغچه ی گل های خاک بهشتم که هفت روز هفته به حرف هام گوش می دادن و در جواب فقط سکوت است که بدرقه راهم می شود
چه زود دیر شد زودی که همیشه حقیقتی رو پشت خودش پنهان کرد و برای من چیزی جز حسرت نذاشت...
دلم حتی برای بوی خاک هم تنگ خواهد شد
بوی تن این خاک و بوی باران
دیگه اشکی هم برام نموده تا دوباره آرومم کنه
از خدا می خوام بهم آرامشی در خورم بده تا واسطه آرامش دیگران باشم
سرم رو روی زانوهام می زارم و چشم هام رو می بندم و به خاطرات این چند مدت فکر می کنم ...
خیلی آروم سرم رو بلند می کنم و جلوی چشمام طلوع اولین ستاره شب رو می بینم خیلی سرد بهش میگم دوست داری همراز من باشی...
۸.۰k
۲۲ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.