هرگز گماڹ نمڪردم
هرگز گماڹ نمڪردم
دلم در ڪوچہ هاے تنگ حضورش بلرزد
اما لرزید...
چہ صبورانہ بہ انتظار نگاه مهربانش
چشماڹ خستہ ام را میبستم
وبا چہ امید روشنے قلبم را سنگ فرش قدمهایش میڪردم
ساعات انتظار همچوڹ سڪوت ترانہ هاے سبز گذشت
قفس تنهایے باز در وقت پرواز بروز ڪرد
در هیچستان بودنم
صداے او
نرم و آهستہ چینے تنهاییم را ترڪ داد
اما
اما...
گل احساسم را بہ گداے خستہ روزگار میدهم
آرام آرام
در جاده ناچاریهاے زماڹ قدم بر میدارم
بے آنڪہ بہ پشت سرم بنگرم
دیگر فلسفہ شقایق را نخواهم فهمید
در عمق مفهوم بودنم نمے نگرم
ڪہ پر است از تردید
اما میروم تنها و فقط بہ حضور تنهاییم دل خوش میڪنم
و فریاد خواهم زد ڪہ در این بیشہ ء عشق
دیگر قهرمانے نیست...
فریاد میزنم ایڹ زندگے
فقط بہ وسعت اندوه مڹ جا دارد
دلم در ڪوچہ هاے تنگ حضورش بلرزد
اما لرزید...
چہ صبورانہ بہ انتظار نگاه مهربانش
چشماڹ خستہ ام را میبستم
وبا چہ امید روشنے قلبم را سنگ فرش قدمهایش میڪردم
ساعات انتظار همچوڹ سڪوت ترانہ هاے سبز گذشت
قفس تنهایے باز در وقت پرواز بروز ڪرد
در هیچستان بودنم
صداے او
نرم و آهستہ چینے تنهاییم را ترڪ داد
اما
اما...
گل احساسم را بہ گداے خستہ روزگار میدهم
آرام آرام
در جاده ناچاریهاے زماڹ قدم بر میدارم
بے آنڪہ بہ پشت سرم بنگرم
دیگر فلسفہ شقایق را نخواهم فهمید
در عمق مفهوم بودنم نمے نگرم
ڪہ پر است از تردید
اما میروم تنها و فقط بہ حضور تنهاییم دل خوش میڪنم
و فریاد خواهم زد ڪہ در این بیشہ ء عشق
دیگر قهرمانے نیست...
فریاد میزنم ایڹ زندگے
فقط بہ وسعت اندوه مڹ جا دارد
۲.۹k
۰۱ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.