با لبخند شهدا
با لبخند شهدا
روایت رزمندگان
نزدیک غروب بود با موتور سیکلت از مقر آموزشی برای انجام هماهنگی های لازم به مقر تیپ امام سجاد(ع) رفتم. مسیر بین مقر آموزشی تا تیپ کمتر از پنج کیلومتر بود. نزدیک مقر شده بودم که باران و تگرگ وحشتناکی از آسمان نازل شد. به سختی خودم رو به مقر رساندم. چند تگرگ به سرم خورد که مثل سنگ بود و سرم ورم کرد.
سر پناهی پیدا کردم و زیر ان تا بند امدن باران و تگرگ، کار ها را ردیف کردم و توی ان گل و لای خودم را به مقر رساندم.
وقتی رسیدم دیدم همه اسباب و اثاثیه داخل چادر خیس شده بود. با این سیل و تگرگ و خراب شدن زمین امکان عملیات نبود،آتشی روشن کردیم و تا صبح کنار آتش رخت ولباس ها را خشک کردیم. امکان خوابیدن نبود چون زمین خیس و همه پتوهای داخل چادر را یا آب برده بود و یا خیس شده بود
نماز صبح را خواندیم و داشتیم نقشه برا خوابیدن می کشیدیم که سر و کله پیک فرماندهی پیدا شد. (البته ما در حالت آماده باش و منتظر بودیم) نیرو ها رو جمع کردیم .قبل از روشن شدن هوا تعدادی کمپرسی نیرو ها رو سوار کردند و به سمت رودخانه دوویرج در منطقه چم سری حرکت کردیم .
آفتاب در حال طلوع کردن بود، منطقه اطراف رودخانه و پل زده شده بر روی رودخانه دوویرج زیر آتش بود. نیروهای از کمپرسی ها پیاده شده و سریعا به ستون شدند و حرکت کردند. ولوله ای عجیبی بود زیر این آتش هر کس به کاری مشغول بود. لودر ها اطراف رودخانه را با خاک می پوشاندند تا از نفوذ آبی که از رودخانه خروشان به مناطق اطراف نفوذ می کرد. جلوگیری کنند، مهندسی ارتش در حال مهار کردن پلی بود که ساعتی قبل روی رودخانه زده بود. خودروها به سرعت در حال تردد بودند. پل زده شده هنوز قابل استفاده نبود. رودخانه بر اثر سیل طغیان کرده بود. هنگام عبور از رودخانه تا زانو در آب فرو رفتیم و پس از چند دقیقه ای راه رفتن در رودخانه روی پل قرار گرفتیم و ادامه مسیر دادیم.
قبل از رسیدن به آن سوی رودخانه دو مرتبه به آب زدیم (دو طرف پل به خاطر بالا آمدن آب رودخانه زیر آب رفته بود)
از شب قبل که در مورد مسایل مختلف با حسین رنجبر صحبت می کردم, حس عجیبی داشت در یک حالت بهت و سکوت فرو رفته بود و بیشتر عبارات کوتاه را به کار می برد و زیاد صحبت نمی کرد. آخرین حرفی که بین ما رد و بدل شد این بود ک من با یکی از بسیم چی ها باشم و دائم با او در ارتباط و همین.
گردان به پیشروی و پاک سازی مشغول بود. از آنجا که ما گردان پشتیبان بودیم و قبل از ما بچه های اصفهان خط شکن بودند و جلو رفته بودند, به فکر درگیری آنی با دشمن نبودیم ولی حدود دویست متری از رودخانه که گذشتیم با دشمن درگیر شدیم و در حین درگیری آنقدر جلو رفتیم که متوجه نشدیم و سپس حدود یک کیلومتری به عقب برگشته و در کنار تپه ها و جاده جان پناه گرفتیم.
(در حین در گیری تا امدم از اسلحه استفاده کنم تیر اول گیر کرد و ان وقت متوجه شدم که گل ولای باران شب گذشته داخل لوله اسلحه رفته که تا متوجه شدم یکی از اسلحه های عراقی ها رو برداشتم و استفاده کردم)
مشغول درگیری بودیم که بیسیم چی خواست با من صحبت کند. وقتی گوشی رو گرفتم موقعیت رو سوال کرد و بعد موقعیت خودش رو به من گفت و گفت اسلاملو شهید شد!
برای لحظاتی حس کردم قلبم از کار افتاد. نفسم در سینه حبس شده بود. در آن وقت آرزو داشتم بتوانم زار بزنم و گریه کنم ولی نتوانستم. سریع خودم رو به موقعیت انها رساندم و حسین رو دیدم که آرام خوابیده, انگار ساعت ها بود که به خواب رفته بود، خوابی ابدی و توام با عزت و سربلندی.
از هفته ها قبل عراق می دانست ک ما قصد عملیات در منطقه را داریم و به همین خاطر هر شب یک تیپ علاوه بر نیروهای موجود به خط می آورد و صبح به عقب بر می گشتند. ان شب که سیل و تگرگ امد, اعلام می کنند در این هوا ایرانی ها نمی توانند عملیات انجام بدهند و به همین خاطر ان تیپ کمکی به خط نمیاد.
توی این عملیات تعداد زیادی از نیروها که از شب قبل در شیار ها مستقر شده بودند و همچنین نیروهای خط شکن رو سیل با خودش برد که اکثرا بچه های تیپ امام حسین و اصفهان بودند. در همان سال بعد از عملیات محرم در اصفهان نزدیک به پانصد نفر شهید تشییع شدند.
راوی اسدالله جرعه نوش
هدیه به شهید حسین رنجبر اسلاملو صلوات,,شهدای فارس
روایت رزمندگان
نزدیک غروب بود با موتور سیکلت از مقر آموزشی برای انجام هماهنگی های لازم به مقر تیپ امام سجاد(ع) رفتم. مسیر بین مقر آموزشی تا تیپ کمتر از پنج کیلومتر بود. نزدیک مقر شده بودم که باران و تگرگ وحشتناکی از آسمان نازل شد. به سختی خودم رو به مقر رساندم. چند تگرگ به سرم خورد که مثل سنگ بود و سرم ورم کرد.
سر پناهی پیدا کردم و زیر ان تا بند امدن باران و تگرگ، کار ها را ردیف کردم و توی ان گل و لای خودم را به مقر رساندم.
وقتی رسیدم دیدم همه اسباب و اثاثیه داخل چادر خیس شده بود. با این سیل و تگرگ و خراب شدن زمین امکان عملیات نبود،آتشی روشن کردیم و تا صبح کنار آتش رخت ولباس ها را خشک کردیم. امکان خوابیدن نبود چون زمین خیس و همه پتوهای داخل چادر را یا آب برده بود و یا خیس شده بود
نماز صبح را خواندیم و داشتیم نقشه برا خوابیدن می کشیدیم که سر و کله پیک فرماندهی پیدا شد. (البته ما در حالت آماده باش و منتظر بودیم) نیرو ها رو جمع کردیم .قبل از روشن شدن هوا تعدادی کمپرسی نیرو ها رو سوار کردند و به سمت رودخانه دوویرج در منطقه چم سری حرکت کردیم .
آفتاب در حال طلوع کردن بود، منطقه اطراف رودخانه و پل زده شده بر روی رودخانه دوویرج زیر آتش بود. نیروهای از کمپرسی ها پیاده شده و سریعا به ستون شدند و حرکت کردند. ولوله ای عجیبی بود زیر این آتش هر کس به کاری مشغول بود. لودر ها اطراف رودخانه را با خاک می پوشاندند تا از نفوذ آبی که از رودخانه خروشان به مناطق اطراف نفوذ می کرد. جلوگیری کنند، مهندسی ارتش در حال مهار کردن پلی بود که ساعتی قبل روی رودخانه زده بود. خودروها به سرعت در حال تردد بودند. پل زده شده هنوز قابل استفاده نبود. رودخانه بر اثر سیل طغیان کرده بود. هنگام عبور از رودخانه تا زانو در آب فرو رفتیم و پس از چند دقیقه ای راه رفتن در رودخانه روی پل قرار گرفتیم و ادامه مسیر دادیم.
قبل از رسیدن به آن سوی رودخانه دو مرتبه به آب زدیم (دو طرف پل به خاطر بالا آمدن آب رودخانه زیر آب رفته بود)
از شب قبل که در مورد مسایل مختلف با حسین رنجبر صحبت می کردم, حس عجیبی داشت در یک حالت بهت و سکوت فرو رفته بود و بیشتر عبارات کوتاه را به کار می برد و زیاد صحبت نمی کرد. آخرین حرفی که بین ما رد و بدل شد این بود ک من با یکی از بسیم چی ها باشم و دائم با او در ارتباط و همین.
گردان به پیشروی و پاک سازی مشغول بود. از آنجا که ما گردان پشتیبان بودیم و قبل از ما بچه های اصفهان خط شکن بودند و جلو رفته بودند, به فکر درگیری آنی با دشمن نبودیم ولی حدود دویست متری از رودخانه که گذشتیم با دشمن درگیر شدیم و در حین درگیری آنقدر جلو رفتیم که متوجه نشدیم و سپس حدود یک کیلومتری به عقب برگشته و در کنار تپه ها و جاده جان پناه گرفتیم.
(در حین در گیری تا امدم از اسلحه استفاده کنم تیر اول گیر کرد و ان وقت متوجه شدم که گل ولای باران شب گذشته داخل لوله اسلحه رفته که تا متوجه شدم یکی از اسلحه های عراقی ها رو برداشتم و استفاده کردم)
مشغول درگیری بودیم که بیسیم چی خواست با من صحبت کند. وقتی گوشی رو گرفتم موقعیت رو سوال کرد و بعد موقعیت خودش رو به من گفت و گفت اسلاملو شهید شد!
برای لحظاتی حس کردم قلبم از کار افتاد. نفسم در سینه حبس شده بود. در آن وقت آرزو داشتم بتوانم زار بزنم و گریه کنم ولی نتوانستم. سریع خودم رو به موقعیت انها رساندم و حسین رو دیدم که آرام خوابیده, انگار ساعت ها بود که به خواب رفته بود، خوابی ابدی و توام با عزت و سربلندی.
از هفته ها قبل عراق می دانست ک ما قصد عملیات در منطقه را داریم و به همین خاطر هر شب یک تیپ علاوه بر نیروهای موجود به خط می آورد و صبح به عقب بر می گشتند. ان شب که سیل و تگرگ امد, اعلام می کنند در این هوا ایرانی ها نمی توانند عملیات انجام بدهند و به همین خاطر ان تیپ کمکی به خط نمیاد.
توی این عملیات تعداد زیادی از نیروها که از شب قبل در شیار ها مستقر شده بودند و همچنین نیروهای خط شکن رو سیل با خودش برد که اکثرا بچه های تیپ امام حسین و اصفهان بودند. در همان سال بعد از عملیات محرم در اصفهان نزدیک به پانصد نفر شهید تشییع شدند.
راوی اسدالله جرعه نوش
هدیه به شهید حسین رنجبر اسلاملو صلوات,,شهدای فارس
۶.۵k
۰۲ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.