احمدشاملو...
احمدشاملو...
شنیده بودم قلب هرکس
به اندازه مشت گره کرده اش است...
مشت میکنم:
و خیره می شوم به انگشتهای گره خورده ام...
دستم را می چرخانم و دور تا دورش را نگاه می کنم...
چقدر کوچک و نحیف باید باشد قلبم!
در عجبم از این کوچک نحیف! که چه به روزم آورده!
وقتی تنگ می شود...میخواهم زمین و زمان را بهم بدوزم!
وقتی می شکند...چنگ می اندازد به گلویم و نفس را سخت می کند...
وقتی که می خواهد و نمی تواند...
موج موج اشک می فرستد سراغ چشمهایم...
در عجبم از این کوچک نحیف...!؟
که عجیب بزرگ است و قدرتمند!!!!!!!
شنیده بودم قلب هرکس
به اندازه مشت گره کرده اش است...
مشت میکنم:
و خیره می شوم به انگشتهای گره خورده ام...
دستم را می چرخانم و دور تا دورش را نگاه می کنم...
چقدر کوچک و نحیف باید باشد قلبم!
در عجبم از این کوچک نحیف! که چه به روزم آورده!
وقتی تنگ می شود...میخواهم زمین و زمان را بهم بدوزم!
وقتی می شکند...چنگ می اندازد به گلویم و نفس را سخت می کند...
وقتی که می خواهد و نمی تواند...
موج موج اشک می فرستد سراغ چشمهایم...
در عجبم از این کوچک نحیف...!؟
که عجیب بزرگ است و قدرتمند!!!!!!!
۱.۴k
۰۴ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.