رمان:در حسرت اغوش تو14
رمان:در حسرت اغوش تو14
دنیا داره دور سرم می چرخه ، گیج گیجم !چرا انقدر دیر ؟! ... چرا الان باید بفهمم ؟! ... چطور تونستم خودمو به خریت بزنم ؟! ... من عاشق پانته آ شدم بدون این که خودم بفهمم ! از کی عاشقشم ؟! ... چه دنیای عجیب و غریبیه ! ... امشب فقط تنهایی رو دارم و همین امشب هم دارم عشق رو می فهمم ! دوست دارم تو خاطراتم غرق بشم تا سهم خودمو از این عشق پیدا کنم ! دوست دارم به روزایی برگردم که هنوز می تونستم تو چشمای براق اون نگاه کنم ! همیشه فکر می کردم عاقلم اما الان ... من واقعا دیوونه بودم ! چطور تونستم جاذبه ی اون برای خودمو نادیده بگیرم ؟! ... قلب کوچولوی مهربونش رو تیکه تیکه کردم و به اشکاش خندیدم ! حالم از خودم بهم می خوره . چرا عشق رو نشناختم ؟! من قبلا عشق رو تجربه کرده بودم پس چرا نتونستم رو احساسم اسم بزارم ؟! چرا ؟! پس احساسی که به پریسا دارم چیه ؟! ... عشق یا سایه ی عشق ؟! ... کدومش ؟! نگاهی به باند سفید دستم انداختم ، نمی دونم باید چی کار کنم !
بالش رو محکم روی سرم فشار دادم و چشمامو بستم . قلبم با اضطراب دست و پنجه نرم می کنه . به پانته آ چی باید بگم ؟! اصلا نمی دونم ! حتی فکر کردن به این مساله هم مغزمو داغون میکنه ! اصلا آسون نیست که یه شبه بخوای دوباره خودتو بشناسی ، شبیه شکنجه است یا شایدم بدتر از اون ... چون هر چی بیشتر سعی می کنی کمتر نتیجه می گیری ! احساسات پیچیده تر از اونین که به نظر میان ! احساس بدی دارم ، یه چیزی تو وجودم هست که میگه احساسات بدتری رو هم تجربه می کنم ! من می خوام با پانته آ باشم این تنها چیزیه که می تونم بین خواسته های درهم و برهم خودم تشخیص بدم ولی ... پانته آ می تونه دوباره منو قبول کنه ؟! ببخشه و پیشم بمونه ؟! ... فکر نکنم ... اَه لعنتی ... روی تخت نشستم و بالش رو با عصبانیت گوشه ی اتاق پرت کردم ! من چه فکری با خودم کردم ؟!از رفتارای سرد و رسمیش معلومه که حالش ازم بهم می خوره ! هر کسی هم که جای اون بود از من متنفر می شد ... این فکر یکم بیشتر از اون چیزی که انتظارش رو داشتم ناراحتم کرد ، نه ... ناراحتی کلمه ی خوبی برای حال خرابم نیست ... دیوونگی کلمه ی بهتریه ! ... دیگه نمی خوام به هیچی فکر کنم ! ... قرار نبود که عاشق بشم ، قرار نبود ...
***
کاغذ زیر دستم از شکلای بی معنی پر شده اما هنوز خودکار رو به تن سیاهش می کشم . خیلی خوبه که شاهین رفته گمرک ، اگه الان اینجا بود مغزمو با سوالاش آش و لاش میکرد ، گوشی تو جیب کتم لرزید ، درآوردمش و به صفحه اش نگاه کردم ، ... شماره نا آشنا بود ...
« بله .. ؟! »
صدای یه زن جوون رو شنیدم :
« سلام ... آقای کاویانی ؟! »
خودکارو لای انگشتام تاب دادم و گفتم :
بفرمایید ، خودم هستم ! »
« من غفاری هستم وکیل خانم پانته آ آذین مهر . »
خودکار از لای انگشتام سر خورد و با صدای ریزی زیر میز افتاد . با نگاه ماتم مسیر خودکار رو دنبال کردم .« می خواستم امروز مزاحمتون بشم تا در مورد شرایط طلاق خانم آذین مهر ... »
تماس رو قطع کردم و گوشی رو روی میز انداختم ، ... وکیل ؟! ...نمی خوام دوباره صدای اون زنو بشنوم !... هه ! می خواد در مورد شرایط طلاق حرف بزنه ؟! ... من پانته آ رو طلاق نمیدم ... به هیچ قیمتی این کارو نمی کنم ! من تازه فهمیدم که چقدر دوستش دارم اون وقت اون ..... نفسم رو بیرون دادم و چشمامو بستم . باید به پانته آ بگم که چقدر دوسش دارم ، باید بگم ... اون باید برگرده پیشم ... اون مال منه !
شاهین لیست داروها رو جلوم گذاشت و گفت :
« اینا قراره سری بعد برسند ، ببین کامله ؟! »
نگاهی به لیست انداختم و گفتم :
« قیمتا چند درصد بیشتر شده ؟! »
« هفت درصد ! »
نگاهی دوباره به لیست انداختم و گفتم :
« اصلا نمی صرفه ، اینجوری خیلی ضرر می کنیم ... باید باهاشون صحبت کنم ! »
شاهین روی مبل رو به روییم لم داد و گفت :
« کیارش سودمون خیلی عالیه ! »
« نه به اون اندازه ای که من می خوام ! »
شاهین ابروهاشو بالا انداخت و گفت :
« تو همیشه دنبال سود بیشتری ! فکر کنم از این نظر به پدرت رفتی ! »
تلفن زنگ خورد ، گوشی رو برداشتم و صدای منشی رو شنیدم :
« آقای مهندس یه خانومی به اسم غفاری اومدند و میگن که یه کار خیلی مهم با شما دارند . اجازه میدین بیان داخل ؟! »
نفسم رو با عصبانیت بیرون دادم و گفتم :
« نخیر ، الان جلسه دارم ! بگید فعلا تشریفشون رو ببرند ! »
شاهین در حالی که از جاش بلند میشد گفت :
« من کارم تموم شده ها ! اگه سرت شلوغه من برم ! »
با تحکم گفتم :
« بتمرگ سر جات ! »
شاهین دستاشو به علامت تسلیم بالا برد و گفت :
« خب بابا ، چه خبره ؟!»
منشی گفت :
« بگم کی بیان ؟! »
دلم می خواست بگم بره به جهنم !
« نمی دونم فعلا که سرم خیلی شلوغه ! »
یه دختر جوون بی اجازه و به سرعت وارد اتاق شد ، لابد هم
دنیا داره دور سرم می چرخه ، گیج گیجم !چرا انقدر دیر ؟! ... چرا الان باید بفهمم ؟! ... چطور تونستم خودمو به خریت بزنم ؟! ... من عاشق پانته آ شدم بدون این که خودم بفهمم ! از کی عاشقشم ؟! ... چه دنیای عجیب و غریبیه ! ... امشب فقط تنهایی رو دارم و همین امشب هم دارم عشق رو می فهمم ! دوست دارم تو خاطراتم غرق بشم تا سهم خودمو از این عشق پیدا کنم ! دوست دارم به روزایی برگردم که هنوز می تونستم تو چشمای براق اون نگاه کنم ! همیشه فکر می کردم عاقلم اما الان ... من واقعا دیوونه بودم ! چطور تونستم جاذبه ی اون برای خودمو نادیده بگیرم ؟! ... قلب کوچولوی مهربونش رو تیکه تیکه کردم و به اشکاش خندیدم ! حالم از خودم بهم می خوره . چرا عشق رو نشناختم ؟! من قبلا عشق رو تجربه کرده بودم پس چرا نتونستم رو احساسم اسم بزارم ؟! چرا ؟! پس احساسی که به پریسا دارم چیه ؟! ... عشق یا سایه ی عشق ؟! ... کدومش ؟! نگاهی به باند سفید دستم انداختم ، نمی دونم باید چی کار کنم !
بالش رو محکم روی سرم فشار دادم و چشمامو بستم . قلبم با اضطراب دست و پنجه نرم می کنه . به پانته آ چی باید بگم ؟! اصلا نمی دونم ! حتی فکر کردن به این مساله هم مغزمو داغون میکنه ! اصلا آسون نیست که یه شبه بخوای دوباره خودتو بشناسی ، شبیه شکنجه است یا شایدم بدتر از اون ... چون هر چی بیشتر سعی می کنی کمتر نتیجه می گیری ! احساسات پیچیده تر از اونین که به نظر میان ! احساس بدی دارم ، یه چیزی تو وجودم هست که میگه احساسات بدتری رو هم تجربه می کنم ! من می خوام با پانته آ باشم این تنها چیزیه که می تونم بین خواسته های درهم و برهم خودم تشخیص بدم ولی ... پانته آ می تونه دوباره منو قبول کنه ؟! ببخشه و پیشم بمونه ؟! ... فکر نکنم ... اَه لعنتی ... روی تخت نشستم و بالش رو با عصبانیت گوشه ی اتاق پرت کردم ! من چه فکری با خودم کردم ؟!از رفتارای سرد و رسمیش معلومه که حالش ازم بهم می خوره ! هر کسی هم که جای اون بود از من متنفر می شد ... این فکر یکم بیشتر از اون چیزی که انتظارش رو داشتم ناراحتم کرد ، نه ... ناراحتی کلمه ی خوبی برای حال خرابم نیست ... دیوونگی کلمه ی بهتریه ! ... دیگه نمی خوام به هیچی فکر کنم ! ... قرار نبود که عاشق بشم ، قرار نبود ...
***
کاغذ زیر دستم از شکلای بی معنی پر شده اما هنوز خودکار رو به تن سیاهش می کشم . خیلی خوبه که شاهین رفته گمرک ، اگه الان اینجا بود مغزمو با سوالاش آش و لاش میکرد ، گوشی تو جیب کتم لرزید ، درآوردمش و به صفحه اش نگاه کردم ، ... شماره نا آشنا بود ...
« بله .. ؟! »
صدای یه زن جوون رو شنیدم :
« سلام ... آقای کاویانی ؟! »
خودکارو لای انگشتام تاب دادم و گفتم :
بفرمایید ، خودم هستم ! »
« من غفاری هستم وکیل خانم پانته آ آذین مهر . »
خودکار از لای انگشتام سر خورد و با صدای ریزی زیر میز افتاد . با نگاه ماتم مسیر خودکار رو دنبال کردم .« می خواستم امروز مزاحمتون بشم تا در مورد شرایط طلاق خانم آذین مهر ... »
تماس رو قطع کردم و گوشی رو روی میز انداختم ، ... وکیل ؟! ...نمی خوام دوباره صدای اون زنو بشنوم !... هه ! می خواد در مورد شرایط طلاق حرف بزنه ؟! ... من پانته آ رو طلاق نمیدم ... به هیچ قیمتی این کارو نمی کنم ! من تازه فهمیدم که چقدر دوستش دارم اون وقت اون ..... نفسم رو بیرون دادم و چشمامو بستم . باید به پانته آ بگم که چقدر دوسش دارم ، باید بگم ... اون باید برگرده پیشم ... اون مال منه !
شاهین لیست داروها رو جلوم گذاشت و گفت :
« اینا قراره سری بعد برسند ، ببین کامله ؟! »
نگاهی به لیست انداختم و گفتم :
« قیمتا چند درصد بیشتر شده ؟! »
« هفت درصد ! »
نگاهی دوباره به لیست انداختم و گفتم :
« اصلا نمی صرفه ، اینجوری خیلی ضرر می کنیم ... باید باهاشون صحبت کنم ! »
شاهین روی مبل رو به روییم لم داد و گفت :
« کیارش سودمون خیلی عالیه ! »
« نه به اون اندازه ای که من می خوام ! »
شاهین ابروهاشو بالا انداخت و گفت :
« تو همیشه دنبال سود بیشتری ! فکر کنم از این نظر به پدرت رفتی ! »
تلفن زنگ خورد ، گوشی رو برداشتم و صدای منشی رو شنیدم :
« آقای مهندس یه خانومی به اسم غفاری اومدند و میگن که یه کار خیلی مهم با شما دارند . اجازه میدین بیان داخل ؟! »
نفسم رو با عصبانیت بیرون دادم و گفتم :
« نخیر ، الان جلسه دارم ! بگید فعلا تشریفشون رو ببرند ! »
شاهین در حالی که از جاش بلند میشد گفت :
« من کارم تموم شده ها ! اگه سرت شلوغه من برم ! »
با تحکم گفتم :
« بتمرگ سر جات ! »
شاهین دستاشو به علامت تسلیم بالا برد و گفت :
« خب بابا ، چه خبره ؟!»
منشی گفت :
« بگم کی بیان ؟! »
دلم می خواست بگم بره به جهنم !
« نمی دونم فعلا که سرم خیلی شلوغه ! »
یه دختر جوون بی اجازه و به سرعت وارد اتاق شد ، لابد هم
۸۸.۰k
۱۰ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.