رمان تمنا
#رمان_تمنا
نویسنده: #بیسان_تیته
تهیه کننده :حسین حاجی جمالی
#قسمت_چهارم
یه ساعت بعد تو بیمارستان بودیم ....دکتر داشت پدرم رو معاینه میکرد همون جلو در بیمارستان از محمود خان تشکر کردم و اونو فرستادم رفت من و مامان با نگرانی به دکتر نگاه میکردیم یه ربعی معاینه اش طول کشید
و بعد اومد سمت ما و رو به من گفت: دخترم چند لحظه با من بیا .... قلبم داشت از دهنم میومد بیرون همش تو دلم صلوات میفرستادم مبادا بلایی سر بابام بیاد .....
دکتر چند لحظه ای به من بعد به بابا و مامان نگاه کردو گفت:
دخترم پدرتون بیماریش خیلی حاد شده باید عمل بشه این عمل هم خطرناکه و هم اینکه هزینه زیادی براتون داره اگه عمل بشه می تونم بهتون بگم شاید پنجاه درصد امید به زنده بودنش باشه و اگه عمل نشه آخرش یک هفته دووم میاره. ببخش که اینقدر رک باهات حرف زدم ولی خوب حقیقتیه که باید بپذیرین.
از شنیدن حرفاش گیج شده بودم اول نفهمیدم چی گفت حرفاشو دونه دونه تو ذهنم مرور کردم
پنجاه درصد امکان زنده موندن در صورت عمل اگه عمل نشه تا یه هفته زنده میمونه .... خرج عمل زیاده ...
به خودم اومدم بابام نباید میمرد من و مادرم به غیر اون کسی رو نداشتیم . باید به همون پنجاه درصد امیدوار میشدم با نگرانی به دکتر چشم دوختم و گفتم: خرج عمل چقدر میشه؟؟؟؟
دکتر نگاهی بهم کردو نفسشو محکم داد بیرون و گفت:
ببخش که اینو میگم دخترم.. معلومه اوضاع مالی خوبی ندارین و فکر نکنم بتونین از پس هزینه عمل بربیاین
از حرفی که زد عصبی شدم و با اخم گفت: - دکتر ازتون پرسیدم چقدر؟
سرشو انداخت پایینو گفت: - حدود 7میلیون!!!!!!
انگار یه پتک سنگین زدن تو سرم 7میلیون تا حالا تو عمرم 7000هزار تومنم یه جا نداشتم برا خودم چه برسه به 7میلیون ولی خوب خودمو نباختم نمی خواستم پیش این آدمای پولدار کم بیارم و با غرور سرمو گرفتم بالا و گفتم: - جورش میکنم دکتر تا فردا دکتر درحالی که عینکش رو روی صورتش جابه جا میکرد گفت:
- بسیار خوب هروقت پول آماده شد برین بخش حسابداری و اونجا کارای لازم رو براتون انجام میدن...پدرتونم الان بستری میشه تا برا عمل آمادهاش کنن. - ممنونم آقای دکتر...
سری تکون داد و رفت... نشستم روی صندلی ...آرنجمو گذاشتم روی زانومو سرمو گذاشتم رو دستم
وای خدا خودت کمکم کن آخه من اینهمه پول از کجا بیارم...از کجا .... مامان اومد طرفم گفت: چی شد دخترم
بهش نگاه کردم نباید اونم نگران میکردم اون بنده خدا که به غیر از حرص خوردن و غصه خوردن کاری از دستش بر نمیاومد هیچی مامان ..... بابا رو فردا عملش میکنن ...
مامان با تعجب گفت: عمل!!! پولش چی؟؟؟؟؟ ما که بیمه نیستیم....
فشار خفیفی به دستش آوردم و گفتم: نگران نباش مامان هزینه اش کم میشه
خواستم حرفی بزنم که پرستار اومد سمتمونو گفت: ببخشین بیمار یه همراه بیشتر نمیخواد.. یکیتون بمونه یکیتون بره
مامان فوری گفت: من می مونم . خوب اگه اون می موند بهتر بود منم میرفتم دنبال پول سری تکون دادم و گفتم:
باشه مامان تو بمون پس من میرم چجوری می خوای بری این وقت شب ...
یکاریش میکنم نگران نباش مامان جونم فردا تا ظهر میام بیمارستان...
مراقب خودت باش تمنا ...
زمان انتشار: روزهای زوج
نویسنده: #بیسان_تیته
تهیه کننده :حسین حاجی جمالی
#قسمت_چهارم
یه ساعت بعد تو بیمارستان بودیم ....دکتر داشت پدرم رو معاینه میکرد همون جلو در بیمارستان از محمود خان تشکر کردم و اونو فرستادم رفت من و مامان با نگرانی به دکتر نگاه میکردیم یه ربعی معاینه اش طول کشید
و بعد اومد سمت ما و رو به من گفت: دخترم چند لحظه با من بیا .... قلبم داشت از دهنم میومد بیرون همش تو دلم صلوات میفرستادم مبادا بلایی سر بابام بیاد .....
دکتر چند لحظه ای به من بعد به بابا و مامان نگاه کردو گفت:
دخترم پدرتون بیماریش خیلی حاد شده باید عمل بشه این عمل هم خطرناکه و هم اینکه هزینه زیادی براتون داره اگه عمل بشه می تونم بهتون بگم شاید پنجاه درصد امید به زنده بودنش باشه و اگه عمل نشه آخرش یک هفته دووم میاره. ببخش که اینقدر رک باهات حرف زدم ولی خوب حقیقتیه که باید بپذیرین.
از شنیدن حرفاش گیج شده بودم اول نفهمیدم چی گفت حرفاشو دونه دونه تو ذهنم مرور کردم
پنجاه درصد امکان زنده موندن در صورت عمل اگه عمل نشه تا یه هفته زنده میمونه .... خرج عمل زیاده ...
به خودم اومدم بابام نباید میمرد من و مادرم به غیر اون کسی رو نداشتیم . باید به همون پنجاه درصد امیدوار میشدم با نگرانی به دکتر چشم دوختم و گفتم: خرج عمل چقدر میشه؟؟؟؟
دکتر نگاهی بهم کردو نفسشو محکم داد بیرون و گفت:
ببخش که اینو میگم دخترم.. معلومه اوضاع مالی خوبی ندارین و فکر نکنم بتونین از پس هزینه عمل بربیاین
از حرفی که زد عصبی شدم و با اخم گفت: - دکتر ازتون پرسیدم چقدر؟
سرشو انداخت پایینو گفت: - حدود 7میلیون!!!!!!
انگار یه پتک سنگین زدن تو سرم 7میلیون تا حالا تو عمرم 7000هزار تومنم یه جا نداشتم برا خودم چه برسه به 7میلیون ولی خوب خودمو نباختم نمی خواستم پیش این آدمای پولدار کم بیارم و با غرور سرمو گرفتم بالا و گفتم: - جورش میکنم دکتر تا فردا دکتر درحالی که عینکش رو روی صورتش جابه جا میکرد گفت:
- بسیار خوب هروقت پول آماده شد برین بخش حسابداری و اونجا کارای لازم رو براتون انجام میدن...پدرتونم الان بستری میشه تا برا عمل آمادهاش کنن. - ممنونم آقای دکتر...
سری تکون داد و رفت... نشستم روی صندلی ...آرنجمو گذاشتم روی زانومو سرمو گذاشتم رو دستم
وای خدا خودت کمکم کن آخه من اینهمه پول از کجا بیارم...از کجا .... مامان اومد طرفم گفت: چی شد دخترم
بهش نگاه کردم نباید اونم نگران میکردم اون بنده خدا که به غیر از حرص خوردن و غصه خوردن کاری از دستش بر نمیاومد هیچی مامان ..... بابا رو فردا عملش میکنن ...
مامان با تعجب گفت: عمل!!! پولش چی؟؟؟؟؟ ما که بیمه نیستیم....
فشار خفیفی به دستش آوردم و گفتم: نگران نباش مامان هزینه اش کم میشه
خواستم حرفی بزنم که پرستار اومد سمتمونو گفت: ببخشین بیمار یه همراه بیشتر نمیخواد.. یکیتون بمونه یکیتون بره
مامان فوری گفت: من می مونم . خوب اگه اون می موند بهتر بود منم میرفتم دنبال پول سری تکون دادم و گفتم:
باشه مامان تو بمون پس من میرم چجوری می خوای بری این وقت شب ...
یکاریش میکنم نگران نباش مامان جونم فردا تا ظهر میام بیمارستان...
مراقب خودت باش تمنا ...
زمان انتشار: روزهای زوج
۷.۵k
۱۷ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.