روز اول با خود گفتم:دیگرش هرگز نخواهم دید !
روز اول با خود گفتم:دیگرش هرگز نخواهم دید !
روز دوم باز میگفتم لیک با اندوه وبا تردید !
روز سوم هم گذشت اما بر سر پیمان خود بودم!ظلمت زندان مرا میکشت باز زندان بان خود بودم !
آن من دیوانه عاصی در درونم های و هوی میکرد ،مشت بر دیوارها میکوفت ،روزنی را جست و جو میکرد !
میشنیدم نیمه شب در خواب های های گریه هایش را !
در صدایم گوش میکردم درد سیال صدایش را !
شرمگین میخواندمش بر خویش از چه بیهوده گریانی ؟
در میان گریه می نالید دوستش دارم نمیدانی ؟
روزها رفتند و من دیگر خود نمیدانم کدامینم ! آن من سر سخت مغرورم یا من مغلوب دیرینم ؟
بگذرم گر از سر پیمان میکشد این غم دگر بارم !
مینشینم شاید او آید عاقبت روزی به دیدارم !!!
"فروغ فرخ زاد"
روز دوم باز میگفتم لیک با اندوه وبا تردید !
روز سوم هم گذشت اما بر سر پیمان خود بودم!ظلمت زندان مرا میکشت باز زندان بان خود بودم !
آن من دیوانه عاصی در درونم های و هوی میکرد ،مشت بر دیوارها میکوفت ،روزنی را جست و جو میکرد !
میشنیدم نیمه شب در خواب های های گریه هایش را !
در صدایم گوش میکردم درد سیال صدایش را !
شرمگین میخواندمش بر خویش از چه بیهوده گریانی ؟
در میان گریه می نالید دوستش دارم نمیدانی ؟
روزها رفتند و من دیگر خود نمیدانم کدامینم ! آن من سر سخت مغرورم یا من مغلوب دیرینم ؟
بگذرم گر از سر پیمان میکشد این غم دگر بارم !
مینشینم شاید او آید عاقبت روزی به دیدارم !!!
"فروغ فرخ زاد"
۱.۴k
۲۷ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.