نشسته ام جاى هميشگى ،روى پله هاى حياط
نشسته ام جاى هميشگى ،روى پله هاى حياط
اينبار تنها ، به حوض کوچکمان نگاه ميکنم
به ماهى هاى قرمزى که خريده بودى
گفتى بايد حس کنند خونه خودشونه
گفتى خونه ما قشنگترين جاى دنياست
براى من آغوش تو امن ترين جاى دنياست
بهشت تو آسمون هفتم نبود
بهشت ،تو خونه کوچک من و تو بود ...
تو برايم چهار فصل سال بودى
مهربانى بهاريت
گرمى تابستانيت
قشنگى پاييز و باران زمستانيم بودى...
ماه هاست که رفته اى
و زندگى ام صحراى بى رنگى شده...
بدون تو
بهشت همان آسمان هفتم است...
حالا که مى آيى
ديگر شعر نخواهم گفت
نخواهم نوشت
ميخواهم به همان تک درخت توت خانه ى کودکى هايمان بگويم
بى فصل ميوه بدهد
سبز شود...
آن چند پرنده نيز ،آواز خواهند خواند برايمان
همه دوستت خواهند شد...
و من عاشق تر...
اينبار تنها ، به حوض کوچکمان نگاه ميکنم
به ماهى هاى قرمزى که خريده بودى
گفتى بايد حس کنند خونه خودشونه
گفتى خونه ما قشنگترين جاى دنياست
براى من آغوش تو امن ترين جاى دنياست
بهشت تو آسمون هفتم نبود
بهشت ،تو خونه کوچک من و تو بود ...
تو برايم چهار فصل سال بودى
مهربانى بهاريت
گرمى تابستانيت
قشنگى پاييز و باران زمستانيم بودى...
ماه هاست که رفته اى
و زندگى ام صحراى بى رنگى شده...
بدون تو
بهشت همان آسمان هفتم است...
حالا که مى آيى
ديگر شعر نخواهم گفت
نخواهم نوشت
ميخواهم به همان تک درخت توت خانه ى کودکى هايمان بگويم
بى فصل ميوه بدهد
سبز شود...
آن چند پرنده نيز ،آواز خواهند خواند برايمان
همه دوستت خواهند شد...
و من عاشق تر...
۲.۱k
۰۹ اسفند ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.