گفتي كه دوستم داري، باورم كردي، باورم شد...
گفتي كه دوستم داري، باورم كردي، باورم شد...
يادته اون روزي رو كه قاصدكي ميون جفت چشمام نشست،
گفتي نگاش كن، يه روزي اگه من نبودم اين اومد بدون هنوز دوستت دارم...
يه شب بود گرم نبود، سرد سرد بود...
گفتي كه ميون سپيدي برفهاي اين دشت,
و ميون مهربوني اين كوه يه گل هميشه هست كه جنس تنش از بهاره...
گفتم كه اون كدوم گله؟
گفتي: كه اون گل مهربوني توست...
تو به من گفتي كه مهربوني،عاشق تريني،
يادمه آخرين روز گفتي كه مهربونم تو بهتريني كه من لايق تو نيستم...
من لياقت گلي چون تو رو ندارم،
باشه...
رفتي سفر، رفتي از پيشم، محو شدي از روزگارم،
باشه برو...
ولي يادت باشه كه اين رسم روزگار با من نبود,
اين جواب صفا و يك رنگي قلب ساده ي من نبود...
برو...
برو به سلامت كه حتي ديگه توي فصل پاييز هم,
ديگه نشوني از تو و قاصدك ها نمي گيرم...
مي دونم كه بي وفايي توي خون و رگته,
رنگ عشق دلت زرده و اين چرب زبوني توست كه فقط از عشق نشونه داره...
سپردمت به دست خاطرات گذشته اي كه يه شب ميون شومينه سوزوندمشون،
سپردمت به يه نسيم طوفان زده ي دشت كه از من دورت كنه...
سپردمت به زير پايي از له شدن,
مثل همون برگي از پاييز كه يه روزي به من نشونش دادي و گفتي كه احساسش ظريفه هيچ وقت خوردش نكن...
حالا جفت پايي ايستادم روي همون برگ پاييزي از عشقت و زير پاي بودنم لهش كردم، فقط به خاطر اينكه فراموشت كنم...
يادته اون روزي رو كه قاصدكي ميون جفت چشمام نشست،
گفتي نگاش كن، يه روزي اگه من نبودم اين اومد بدون هنوز دوستت دارم...
يه شب بود گرم نبود، سرد سرد بود...
گفتي كه ميون سپيدي برفهاي اين دشت,
و ميون مهربوني اين كوه يه گل هميشه هست كه جنس تنش از بهاره...
گفتم كه اون كدوم گله؟
گفتي: كه اون گل مهربوني توست...
تو به من گفتي كه مهربوني،عاشق تريني،
يادمه آخرين روز گفتي كه مهربونم تو بهتريني كه من لايق تو نيستم...
من لياقت گلي چون تو رو ندارم،
باشه...
رفتي سفر، رفتي از پيشم، محو شدي از روزگارم،
باشه برو...
ولي يادت باشه كه اين رسم روزگار با من نبود,
اين جواب صفا و يك رنگي قلب ساده ي من نبود...
برو...
برو به سلامت كه حتي ديگه توي فصل پاييز هم,
ديگه نشوني از تو و قاصدك ها نمي گيرم...
مي دونم كه بي وفايي توي خون و رگته,
رنگ عشق دلت زرده و اين چرب زبوني توست كه فقط از عشق نشونه داره...
سپردمت به دست خاطرات گذشته اي كه يه شب ميون شومينه سوزوندمشون،
سپردمت به يه نسيم طوفان زده ي دشت كه از من دورت كنه...
سپردمت به زير پايي از له شدن,
مثل همون برگي از پاييز كه يه روزي به من نشونش دادي و گفتي كه احساسش ظريفه هيچ وقت خوردش نكن...
حالا جفت پايي ايستادم روي همون برگ پاييزي از عشقت و زير پاي بودنم لهش كردم، فقط به خاطر اينكه فراموشت كنم...
۵.۰k
۰۹ اسفند ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.