×قسمت پنج×پارت دو
×قسمت پنج×پارت دو
من اگه عاشق بشم بیشتر از مامانم عشقمو دوس دارم...میفهمی اینارو؟؟ینی بد دل میبندم
ینی اگه یه روز از پیشم بره بد میمیرم
فرشته اینارو درک میکنی؟!
انقد تندحرف زدهبودم که نفسنفس میزدم..
فرشته با چشمایاشکیش بهش خیره بود...یکم تو سکوت گذشت..فرشته لبشو خیس کرد..هی سعی میکرد حرفبزنه و هی منصرف میشد..اخرشم تصمیمشو گرفت و دهن بازکرد:ایمان...من..با همهاینا میخوامت..اگه قرار باشه برمهیچوقت نمگم پیشتمیمونم..منممثه توام..اگهعاشق بشمتاتهشهستم..اگه بمونه میمونم..اگه برههم...بدوناونسر میکنم..ولی با غیر از اوننه..
زبونم بند اومده بود..تاحالا جز مامانکسی بهمابرازعلاقهنکردهبود..یکم هضمشبرامسختبود..اب دهنمو قورت دادم و چشمامو بستم...نفس عمیقی کشیدم وهمچنانساکت موندم
_ببین ایمان..من خیلیچیزارو میفهمم..میفهمم خنده داره که یهدختر از یهپسر یجورایی خواستگاری کنه..میفهمم همه چی یهویی شد
میفهمم انتخاب واست خیلی سخته..ولی اینم میدونم که اگه الان اعتراف نکردهبودم قطعاهمینامروزفردا ایناتفاق میفتاد...اینو مطمئنم...الانم..منتظر جوابتمیمونم..جواب اینکه باهاممیمونی یا نع..همین امشب..ازت خواهش میکنم همین امشب بهم بگو حرف اخرت چیه...فقط..فقط سعی کن حرفتاونی نباشه که منو نابود میکنه..
از جلوم بلند شد و رفت ...سردرگم بودم...نمیدونستم باید چیکار کنم...جداً همه چی خیلی یهویی شده بود..و تصمیم گیری واقعا خیلی سخت بود..و حقا که همه چی خنده دار تر از هر چیز دیگه بود...
............
خیلی بده که انقد تو اتاقت راه بری که فضا کمبیاری..کاش زماننگذره...کاش شب نشه ومن نو دوراهی نمونم..کاش شب نشه ومن مجبور نشم جوابی بدم که نمیدونم درستش چیه..کاش زمانبه ایسته
الاناس که دیگه فرشته ازم جواب بخواد...ولس منهنوزمبه جواب قاطعی نرسیدم..هر یه درصد که جواب منفیم میره بالا،یه درصدم جواب مثبتمزیادمیشه..نمیدونم چیکار کنموچجوری خودموقانع کنم که کدومکاردرسته
ویبره گوشیمدر اومد..از ناچاری وسردرگمی شقیقه هامو فشردم و وقتی راهی پیدا نکردمدستمرفت سمتگوشیم..پیامک جدیدداشتم وقطعا از فرشته بود...بازش کردم:خب...فکر میکنم اماده ای که جواب خوبی بهمبدی
کاش اینجوری اس نداده بود...پووووف...اگه منفی باشه جوابمم که دلشو میشکنم...با عذاب وجدان چیکار کنم...باید عاقلانه عمل کنم
ولی تا کی؟؟تا کیعقل حرف اولومیزنه؟!
تا کی باید هرچیعاقلانستوانجامبدم؟؟؟
چرا هیچوقت دلمتوتصمیمام دخالت نداشته؟!چرا نباید از روی احساس تصمیم بگیرم؟!خب معلومه..چونصدمه میبینم
اگه صدمه نبینم چی؟!
اگهاز تصمیم مثلا عاقلانه م ضربه بخورم چی!؟!
ایمان فقط این یه باراحساساتی عمل کن..خب..همین یه بار
نمیدونم چجوری شد..فقط میدونم شیرینی اینکه یکی عشقم صدام کنه زیر زبونمرفت..اینکه یکی همیشه به یادم باشه ونگرانم باشه تحریکم کرد
هرچی که بود تهش به یه پیامکختم شد...که میخواست دنیامو عوض کنه...اونم نه اونجوری که خودم توقع داشتم...یه جور خیلی گند..
یه پیامک که همه محتویاتش یه کلمه بود:قبول
بعد از نوشتن جواب مثبتمبه پیشنهاد خنده دارفرشته به ثانیه نکشیدع تلفن زنگ خورد..صدای جیغ فرشته توگوشی پیچید:ایمان عاااااشقتم...عاشقتم عشقم...ایمااااااااان
_چیهدیوونه..
بلند بلند حرف میزد و بلند بلندمیخندیدم...دیوونه شده بود..منمدیوونه شده بودم...نشون به اون نشونی که مامان از پشت در اتاق میگفت:ایمان جن زدهشدی؟؟ماماناگه واسه شغلته دیگهنروسر کار...من بچه خل و چل نمیخوام...پس فردا رودستمباد میکنیگیرتم...
من اگه عاشق بشم بیشتر از مامانم عشقمو دوس دارم...میفهمی اینارو؟؟ینی بد دل میبندم
ینی اگه یه روز از پیشم بره بد میمیرم
فرشته اینارو درک میکنی؟!
انقد تندحرف زدهبودم که نفسنفس میزدم..
فرشته با چشمایاشکیش بهش خیره بود...یکم تو سکوت گذشت..فرشته لبشو خیس کرد..هی سعی میکرد حرفبزنه و هی منصرف میشد..اخرشم تصمیمشو گرفت و دهن بازکرد:ایمان...من..با همهاینا میخوامت..اگه قرار باشه برمهیچوقت نمگم پیشتمیمونم..منممثه توام..اگهعاشق بشمتاتهشهستم..اگه بمونه میمونم..اگه برههم...بدوناونسر میکنم..ولی با غیر از اوننه..
زبونم بند اومده بود..تاحالا جز مامانکسی بهمابرازعلاقهنکردهبود..یکم هضمشبرامسختبود..اب دهنمو قورت دادم و چشمامو بستم...نفس عمیقی کشیدم وهمچنانساکت موندم
_ببین ایمان..من خیلیچیزارو میفهمم..میفهمم خنده داره که یهدختر از یهپسر یجورایی خواستگاری کنه..میفهمم همه چی یهویی شد
میفهمم انتخاب واست خیلی سخته..ولی اینم میدونم که اگه الان اعتراف نکردهبودم قطعاهمینامروزفردا ایناتفاق میفتاد...اینو مطمئنم...الانم..منتظر جوابتمیمونم..جواب اینکه باهاممیمونی یا نع..همین امشب..ازت خواهش میکنم همین امشب بهم بگو حرف اخرت چیه...فقط..فقط سعی کن حرفتاونی نباشه که منو نابود میکنه..
از جلوم بلند شد و رفت ...سردرگم بودم...نمیدونستم باید چیکار کنم...جداً همه چی خیلی یهویی شده بود..و تصمیم گیری واقعا خیلی سخت بود..و حقا که همه چی خنده دار تر از هر چیز دیگه بود...
............
خیلی بده که انقد تو اتاقت راه بری که فضا کمبیاری..کاش زماننگذره...کاش شب نشه ومن نو دوراهی نمونم..کاش شب نشه ومن مجبور نشم جوابی بدم که نمیدونم درستش چیه..کاش زمانبه ایسته
الاناس که دیگه فرشته ازم جواب بخواد...ولس منهنوزمبه جواب قاطعی نرسیدم..هر یه درصد که جواب منفیم میره بالا،یه درصدم جواب مثبتمزیادمیشه..نمیدونم چیکار کنموچجوری خودموقانع کنم که کدومکاردرسته
ویبره گوشیمدر اومد..از ناچاری وسردرگمی شقیقه هامو فشردم و وقتی راهی پیدا نکردمدستمرفت سمتگوشیم..پیامک جدیدداشتم وقطعا از فرشته بود...بازش کردم:خب...فکر میکنم اماده ای که جواب خوبی بهمبدی
کاش اینجوری اس نداده بود...پووووف...اگه منفی باشه جوابمم که دلشو میشکنم...با عذاب وجدان چیکار کنم...باید عاقلانه عمل کنم
ولی تا کی؟؟تا کیعقل حرف اولومیزنه؟!
تا کی باید هرچیعاقلانستوانجامبدم؟؟؟
چرا هیچوقت دلمتوتصمیمام دخالت نداشته؟!چرا نباید از روی احساس تصمیم بگیرم؟!خب معلومه..چونصدمه میبینم
اگه صدمه نبینم چی؟!
اگهاز تصمیم مثلا عاقلانه م ضربه بخورم چی!؟!
ایمان فقط این یه باراحساساتی عمل کن..خب..همین یه بار
نمیدونم چجوری شد..فقط میدونم شیرینی اینکه یکی عشقم صدام کنه زیر زبونمرفت..اینکه یکی همیشه به یادم باشه ونگرانم باشه تحریکم کرد
هرچی که بود تهش به یه پیامکختم شد...که میخواست دنیامو عوض کنه...اونم نه اونجوری که خودم توقع داشتم...یه جور خیلی گند..
یه پیامک که همه محتویاتش یه کلمه بود:قبول
بعد از نوشتن جواب مثبتمبه پیشنهاد خنده دارفرشته به ثانیه نکشیدع تلفن زنگ خورد..صدای جیغ فرشته توگوشی پیچید:ایمان عاااااشقتم...عاشقتم عشقم...ایمااااااااان
_چیهدیوونه..
بلند بلند حرف میزد و بلند بلندمیخندیدم...دیوونه شده بود..منمدیوونه شده بودم...نشون به اون نشونی که مامان از پشت در اتاق میگفت:ایمان جن زدهشدی؟؟ماماناگه واسه شغلته دیگهنروسر کار...من بچه خل و چل نمیخوام...پس فردا رودستمباد میکنیگیرتم...
۶.۸k
۰۶ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.