دلم تنگ است....
دلم تنگ است....
بزن باران برای من,
برای اشکهای همچو بارانم...,
برای قلب رنجورم,
برای جسم بیمارم....
برای قصه ی راهم,
برای عشق و ایمانم....
آه ای باران ببار,
تنها
مانده ام....
گناهم چیست جز خون دل خوردن
به درد آشنا مردن
و من حیران از دوران
کجا شد عهد ما یاران
کجا شد یار غمخواران
کجا شد مونس دل ها
کجا شد نم نم باران
زمانی یار هم بودیم
چه بسیار راه پیموده,همراه هم بودیم
چه شبهایی که ما غمخوار هم بودیم
و اینک
نیست آن شبها و آن روزها
نه یار هم نه غمخوار و نه همراهیم
منو تو عمق یک رازیم
سزاوارم به این دوری
سزاواری به این دوری و رنجوری
منو تو درد یک جانیم
منو تو مست یک جامیم
منو تو عشق هم بودیم
گمانم جان هم بودیم
تو را من می پرستیدم نه مانند خدا کمتر
بسیار کمتر زان خدای مهربان آن خالق یکتا
ولی من روح خود را در تو میدیدم
تو ایمان منو عشق منو درمان دردم بودی و افسوس
نبودم عشق و ایمانت
هوا تاریک و شب غوغای بی خواب است
زمین سرد است و شمع بی تاب بی تاب است
دلم تنگ است از این اشکها
زمان قهر است با نجما
زمان کوتاه و عمر کوتاه تر
شب کوتاه و غم کوتاه
چشم بر چشمان مهتاب دوختم
عشق من از هر زمان افروختم
نیستی تا سر به روی شانه هایت
زار همچو ابر گریم
نیستی تا دست سردم را پناه باشی
نگاه خسته ام را بلکه جان باشی
تو رفتی و زمان ایستاده پا بر جا
و شعر خشکیده بر قافیه ای بی جا
زمان تنگ است غم افزون بر دوری
نمی آیی سزاوارم به این دوری
زمان کوتاه و عمر کوتاه
شب کوتاه و غم کوتاه
بزن باران برای من,
برای اشکهای همچو بارانم...,
برای قلب رنجورم,
برای جسم بیمارم....
برای قصه ی راهم,
برای عشق و ایمانم....
آه ای باران ببار,
تنها
مانده ام....
گناهم چیست جز خون دل خوردن
به درد آشنا مردن
و من حیران از دوران
کجا شد عهد ما یاران
کجا شد یار غمخواران
کجا شد مونس دل ها
کجا شد نم نم باران
زمانی یار هم بودیم
چه بسیار راه پیموده,همراه هم بودیم
چه شبهایی که ما غمخوار هم بودیم
و اینک
نیست آن شبها و آن روزها
نه یار هم نه غمخوار و نه همراهیم
منو تو عمق یک رازیم
سزاوارم به این دوری
سزاواری به این دوری و رنجوری
منو تو درد یک جانیم
منو تو مست یک جامیم
منو تو عشق هم بودیم
گمانم جان هم بودیم
تو را من می پرستیدم نه مانند خدا کمتر
بسیار کمتر زان خدای مهربان آن خالق یکتا
ولی من روح خود را در تو میدیدم
تو ایمان منو عشق منو درمان دردم بودی و افسوس
نبودم عشق و ایمانت
هوا تاریک و شب غوغای بی خواب است
زمین سرد است و شمع بی تاب بی تاب است
دلم تنگ است از این اشکها
زمان قهر است با نجما
زمان کوتاه و عمر کوتاه تر
شب کوتاه و غم کوتاه
چشم بر چشمان مهتاب دوختم
عشق من از هر زمان افروختم
نیستی تا سر به روی شانه هایت
زار همچو ابر گریم
نیستی تا دست سردم را پناه باشی
نگاه خسته ام را بلکه جان باشی
تو رفتی و زمان ایستاده پا بر جا
و شعر خشکیده بر قافیه ای بی جا
زمان تنگ است غم افزون بر دوری
نمی آیی سزاوارم به این دوری
زمان کوتاه و عمر کوتاه
شب کوتاه و غم کوتاه
۳.۵k
۱۲ اسفند ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.