خـانـه دوست کجـاست ؟
خـانـه دوست کجـاست ؟
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخهنوری کهبهلبداشت
به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و
گفت:
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا
سبزتر است
و در آن عشق به اندازه یِ پرهای
صداقت آبی است.
می روی تا ته آن کوچه که از پشت
بلوغ سر بدر می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره یِ جاوید اساطیر زمین
می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد.
در صمیمیت سیال فضا
خش خشی می شنوی:
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا،
جوجه بردارد از لانه ی نور
و از او می پرسی
خانه ی دوست کجاست.
" سهراب سپهری "
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخهنوری کهبهلبداشت
به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و
گفت:
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا
سبزتر است
و در آن عشق به اندازه یِ پرهای
صداقت آبی است.
می روی تا ته آن کوچه که از پشت
بلوغ سر بدر می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره یِ جاوید اساطیر زمین
می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد.
در صمیمیت سیال فضا
خش خشی می شنوی:
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا،
جوجه بردارد از لانه ی نور
و از او می پرسی
خانه ی دوست کجاست.
" سهراب سپهری "
۳.۷k
۱۴ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.