چشمات که دارن می خندن! پس اون اخمت چیه؟
چشمات که دارن می خندن! پس اون اخمت چیه؟
از توی آینه مرا نگاه می کند.دارد ادا و اصول در می آورد تا مَ.ن اخم هایم را باز کنم ...
پقی می زنم زیر ِ خنده ...انگشتانش را گرفته جلوی صورتش.می لرزند!
از توی آینه هوایش را دارم.فکر نمی کند حواسم باشد ...
کتاب ها را که مرتب می کنم هنوز نامه اَش را باز نکرده
و م.ن هنوز هم نمی خواهم نشانی ِ فرستنده اَش را بخوانم ...
نکند باز هم ...
دارد تشهد نمازش را می گوید ...از توی آشپزخانه صدایش را می شنوم. صدایش قطع می شود!
سینی روی ِ پله ها از روی دستش می افتد.
در نیمه باز است. لیوان ِ چای می افتد روی ِ زمین و کف ِ پایش می سوزد از خورده شیشه ها ...
می روم بالای سرش.سرش را تکیه داده به صندلی.چنگ زده به چادر ِ گل دار ِ سفیدش
رنگش عجیب پریده ...به زور لبخند می زند
می دانم سعی می کند حرف بزند تا من نگران نشوم.مثل ِ همیشه ...!
نبض ِ دستش را می گیرم ... کند ِ کند ...
هی می گوید:
-چیزی نیست ... ببین حالم خوبه!
انگار فقط لبهایش را تکان می دهد و بعد صدای ِ خشن ِ سرفه های ِ کـــــــشـــدارش ...
صورتش جلوی چشمانم می لرزند.دارم مقاومت می کنم تا اشک هایم را نبیند ...
می دانم باز هم قرص هایش را جا گذاشته.مچ ِ دستم را گرفته ...صدایم می زند
لرزش ِ صدایش را که می بینم بی اختیار می زنم زیر ِ گریه.
با این حالش سعی دارد برایم حرف بزند ...
آخرش هم می گوید:
-یادت باشه ها! قول دادی!
پتو را تا زیر ِ گلویش بالا می کشم.سرمش دارد تمام می شود انگار.تازه خوابش برده
کمی آب می ریزم توی گلدان و می گذارمش روی میز.سرم را تکیه می دهم لبه ی تختش
چشمانم می سوزند.اشکهایم می چکند روی دستانش
دارم فکر می کنم به قولی که داده اَم ..
قولی که......... ... آری اون کسی که زمزمه یاسین گوی و قنوت سبز دعاش
و همیشه چشم براه جاده ها ، دلواپس لحظه ها و اسطوره ی دلدادگی و عشق
و عصاره ی محبت کانون گرم خانه بود مادر بود....
خسته است ... خیلی خسته ...
باید کمی ... استراحت کند....
باید کمی.......بخوابد.....
انگار که سالهاست چشمانش رنگ ِ خواب را ندیده اند
و همچنین در اینجا چه خوب است که یادی کنیم از مادرانی که در تن فراموشی خاک خفته اند و در قید حیات نیستن.
...روحشان شاد و محشور الطاف و قرین رحمت الهی ...
سالروز خجسته میلاد صدیقه کبری فاطمه ی زهرا ( ع ) روز مادر؛ عصاره محبت و اسطوره ی عشق و دلدادگی بر تمامی عزیزان مبارک
/ سعید
از توی آینه مرا نگاه می کند.دارد ادا و اصول در می آورد تا مَ.ن اخم هایم را باز کنم ...
پقی می زنم زیر ِ خنده ...انگشتانش را گرفته جلوی صورتش.می لرزند!
از توی آینه هوایش را دارم.فکر نمی کند حواسم باشد ...
کتاب ها را که مرتب می کنم هنوز نامه اَش را باز نکرده
و م.ن هنوز هم نمی خواهم نشانی ِ فرستنده اَش را بخوانم ...
نکند باز هم ...
دارد تشهد نمازش را می گوید ...از توی آشپزخانه صدایش را می شنوم. صدایش قطع می شود!
سینی روی ِ پله ها از روی دستش می افتد.
در نیمه باز است. لیوان ِ چای می افتد روی ِ زمین و کف ِ پایش می سوزد از خورده شیشه ها ...
می روم بالای سرش.سرش را تکیه داده به صندلی.چنگ زده به چادر ِ گل دار ِ سفیدش
رنگش عجیب پریده ...به زور لبخند می زند
می دانم سعی می کند حرف بزند تا من نگران نشوم.مثل ِ همیشه ...!
نبض ِ دستش را می گیرم ... کند ِ کند ...
هی می گوید:
-چیزی نیست ... ببین حالم خوبه!
انگار فقط لبهایش را تکان می دهد و بعد صدای ِ خشن ِ سرفه های ِ کـــــــشـــدارش ...
صورتش جلوی چشمانم می لرزند.دارم مقاومت می کنم تا اشک هایم را نبیند ...
می دانم باز هم قرص هایش را جا گذاشته.مچ ِ دستم را گرفته ...صدایم می زند
لرزش ِ صدایش را که می بینم بی اختیار می زنم زیر ِ گریه.
با این حالش سعی دارد برایم حرف بزند ...
آخرش هم می گوید:
-یادت باشه ها! قول دادی!
پتو را تا زیر ِ گلویش بالا می کشم.سرمش دارد تمام می شود انگار.تازه خوابش برده
کمی آب می ریزم توی گلدان و می گذارمش روی میز.سرم را تکیه می دهم لبه ی تختش
چشمانم می سوزند.اشکهایم می چکند روی دستانش
دارم فکر می کنم به قولی که داده اَم ..
قولی که......... ... آری اون کسی که زمزمه یاسین گوی و قنوت سبز دعاش
و همیشه چشم براه جاده ها ، دلواپس لحظه ها و اسطوره ی دلدادگی و عشق
و عصاره ی محبت کانون گرم خانه بود مادر بود....
خسته است ... خیلی خسته ...
باید کمی ... استراحت کند....
باید کمی.......بخوابد.....
انگار که سالهاست چشمانش رنگ ِ خواب را ندیده اند
و همچنین در اینجا چه خوب است که یادی کنیم از مادرانی که در تن فراموشی خاک خفته اند و در قید حیات نیستن.
...روحشان شاد و محشور الطاف و قرین رحمت الهی ...
سالروز خجسته میلاد صدیقه کبری فاطمه ی زهرا ( ع ) روز مادر؛ عصاره محبت و اسطوره ی عشق و دلدادگی بر تمامی عزیزان مبارک
/ سعید
۵.۷k
۱۱ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.