سرگذشت تَــــرانه عشق - قسمت آخر
سرگذشت تَــــرانه عشق - قسمت آخر
=================
اون ترم هم بالاخره تموم شد با همه سختیهاو دوریهاش و آخرین طناب ارتباط من و
شهریار قطع شد . تموم و من دیگه تمرین فراموش کردن میکردم .
هر روز هرشب هرساعت .............
تا دو سال و نیم بعد که یک روز که توی خونه نشسته بودم یک شماره ایرانسل
ناشناس بهم زنگ زد . جواب نمیدادم اما اون دائم پیغام میداد که بردار میخوام باهات
حرف بزنم . اما من بازم جواب نمیدادم تا اینکه اسممو آورد : ترانه کارت دارم .
دلم ریخت . 100 بار اون پیغام رو خوندم تا مطمئن شم درست دیدم . اسممو
میدونست . دوباره زنگ زد . گوشی رو با ترس و لرز برداشتم .:
- الو ؟ ( شهریار بود . صدای خستشو میشناختم )
- الو ؟ بفرمایید
- میخوای بگی نشناختی
- نه فقط مطمئن نیستم شما؟
- به کی مطمئن نیستی ؟
- به صدایی که میشنوم
- شهریارم
- سلام شهریار خوبی ؟
( قلبم تند میزد نه از هیجان از ترس دیگه از رویارویی دوبارش میترسیدم )
ش- ممنون چرا جواب نمیدای
ت -آخه نمیدونستم کی پشت خطه
ش - خیله خوب حالا که میدونی بگو ببینم چطوری چه خبر
ت - ممنون چی شده بعد دو سال یادم افتادی
ش - فکر کنم بار آخر تو بودی که جواب ندادیا
ت - بیخیال خوبی
ش - زنگ زدم باهات حرف بزنم یه سری حرفا هست که دوساله دارم با خودم
میکشم
ت - بگو میشنوم
( مامان از در اتاق سرک کشید که کیه گفتم شهریار درو بست و رفت )
ش - تو ازم متنفری ؟
ت - نه چرا اینو میگی
ش - میشه دورغ نگی؟
ت - دورغ نمیگم اونموقع چرا ولی الان نه
ش - فکر میکردی آدم پستیم ؟
ت - نه فقط فکر نمیکردم اونجوری باشی
ش - چجوری
ت - همون جوری دیگه با همه دخترا .... میدونی دیگه همون حرفایی که زدی
ش - ترانه ؟ من همه اون حرفا رو بخاطر خودت زدم تو با من آیند ه ای نداشتی
ت - خوب زنگ زدی اینا رو بگی
ش - آره برام سخت بود تویی که اونهمه بهم اطمینان داشتیو از دست بدم
ت - ما فقط راهمونو جدا کردیم مهم نیست
ش - یعنی نمیخوای راجبهش حرف بزنیم ؟
ت - نه تموم شده یادآوریش حالمو بهتر نمیکنه
ش - باشه پس بذار بخش دوم حرفمو بگم که یه تشکر و یه خبر خوبه
ت - چی شده ؟
ش - به اونچه میخواستیم رسیدیم خوانندگی
ت- الکی میگی ( اشک توی چشام جمع شد )
ش - به جون ترانه از آهنگسازی شروع کردم و حالام میخونم میتونی به زودی
آهنگامو بگیری . نمیتونستم اینو بهت خبر ندم چون تو خیلی حمایتم کردی
میخواستم خوشحال بشی
ت - خوشحالم شهریار خیلی خوشحال شدم تبریک میگم
ش - مرسی خوب من برم باید کارامو انجام بدم بهت خبر میدم
دو هفته بعد همچنان با شهریار در تماس بودم و اولین آهنگشو داد بیرون . خیلی
خوشحال بودم . بهم زنگ زدو باهم کلی گفتیم وخندیدیم و بعد بهم گفت بیا
ببینمت باهم جشن بگیریم . از این پیشنهادش اما اصلا خوشحال نشدم پاهام
سست شد . نه در توانم نبود دوباره همه اونارو تجربه کنم . به شهریار گفتم بذار یه
کم سرمون خلوت شه . با مامانم که حرف زدم گفت نمیدونم چی بگم میخوای بری
ببینیش برو ولی حواست به خودت باشه . با هزار نفر مشورت کردم ولی حرف
دونفر خیلی کمکم کرد . مادرم و یکی از دوستام که بهم گفت برو بهتره این دیدار
شاید باعث شد که تکلیفتو باهاش بدونی .همینم شد .
با شهریار قرار گذاشتم . با هزار تا وسواس لباسامو آماده کردم و پوشیدم و راه
افتادم . توی فاصل هچند قدمیش که رسیدم سرگیجه داشتم اما رفتم . شهریار با
یه لبخند گرم به استقبالم اومد :
- چطوری ؟
- خوبم تو جطوری
- عوض شدی خیلی
- مرسی تو هم
- ببینمت نه واقعا عوض شدی
- مرسی چه خبر
- بیا بریم یه جا بشینیم تا بهت بگم چه خبر
رفتیم و توی یه کافی شاپ نشستیم . از همه چی گفت هم این دوسال ونیم
همه سختیها همه نگرانیها همه خوشیها . هر چقدر بیشتر میگفت احساس
میکردم بیشتر از هم فاصله داریم . حالا دیگه یه ترانه عاقل بودم که اومده بود
بودنشو با شهریار بسنجه .
شهریار خیلی دور بود ازم خیلی زیاد شاید تنها نقطه مشترک ما همون میل به
خوانندگیش بود که به نتیجه رسیده بود . با ذوق از همه دوستاش میگفت . از
خوانندگیش . از امیدش به آینده . از طرفداراش . از اینکه چقدر میتونه پول دربیاره و
معروف بشه و گهگاهیم
=================
اون ترم هم بالاخره تموم شد با همه سختیهاو دوریهاش و آخرین طناب ارتباط من و
شهریار قطع شد . تموم و من دیگه تمرین فراموش کردن میکردم .
هر روز هرشب هرساعت .............
تا دو سال و نیم بعد که یک روز که توی خونه نشسته بودم یک شماره ایرانسل
ناشناس بهم زنگ زد . جواب نمیدادم اما اون دائم پیغام میداد که بردار میخوام باهات
حرف بزنم . اما من بازم جواب نمیدادم تا اینکه اسممو آورد : ترانه کارت دارم .
دلم ریخت . 100 بار اون پیغام رو خوندم تا مطمئن شم درست دیدم . اسممو
میدونست . دوباره زنگ زد . گوشی رو با ترس و لرز برداشتم .:
- الو ؟ ( شهریار بود . صدای خستشو میشناختم )
- الو ؟ بفرمایید
- میخوای بگی نشناختی
- نه فقط مطمئن نیستم شما؟
- به کی مطمئن نیستی ؟
- به صدایی که میشنوم
- شهریارم
- سلام شهریار خوبی ؟
( قلبم تند میزد نه از هیجان از ترس دیگه از رویارویی دوبارش میترسیدم )
ش- ممنون چرا جواب نمیدای
ت -آخه نمیدونستم کی پشت خطه
ش - خیله خوب حالا که میدونی بگو ببینم چطوری چه خبر
ت - ممنون چی شده بعد دو سال یادم افتادی
ش - فکر کنم بار آخر تو بودی که جواب ندادیا
ت - بیخیال خوبی
ش - زنگ زدم باهات حرف بزنم یه سری حرفا هست که دوساله دارم با خودم
میکشم
ت - بگو میشنوم
( مامان از در اتاق سرک کشید که کیه گفتم شهریار درو بست و رفت )
ش - تو ازم متنفری ؟
ت - نه چرا اینو میگی
ش - میشه دورغ نگی؟
ت - دورغ نمیگم اونموقع چرا ولی الان نه
ش - فکر میکردی آدم پستیم ؟
ت - نه فقط فکر نمیکردم اونجوری باشی
ش - چجوری
ت - همون جوری دیگه با همه دخترا .... میدونی دیگه همون حرفایی که زدی
ش - ترانه ؟ من همه اون حرفا رو بخاطر خودت زدم تو با من آیند ه ای نداشتی
ت - خوب زنگ زدی اینا رو بگی
ش - آره برام سخت بود تویی که اونهمه بهم اطمینان داشتیو از دست بدم
ت - ما فقط راهمونو جدا کردیم مهم نیست
ش - یعنی نمیخوای راجبهش حرف بزنیم ؟
ت - نه تموم شده یادآوریش حالمو بهتر نمیکنه
ش - باشه پس بذار بخش دوم حرفمو بگم که یه تشکر و یه خبر خوبه
ت - چی شده ؟
ش - به اونچه میخواستیم رسیدیم خوانندگی
ت- الکی میگی ( اشک توی چشام جمع شد )
ش - به جون ترانه از آهنگسازی شروع کردم و حالام میخونم میتونی به زودی
آهنگامو بگیری . نمیتونستم اینو بهت خبر ندم چون تو خیلی حمایتم کردی
میخواستم خوشحال بشی
ت - خوشحالم شهریار خیلی خوشحال شدم تبریک میگم
ش - مرسی خوب من برم باید کارامو انجام بدم بهت خبر میدم
دو هفته بعد همچنان با شهریار در تماس بودم و اولین آهنگشو داد بیرون . خیلی
خوشحال بودم . بهم زنگ زدو باهم کلی گفتیم وخندیدیم و بعد بهم گفت بیا
ببینمت باهم جشن بگیریم . از این پیشنهادش اما اصلا خوشحال نشدم پاهام
سست شد . نه در توانم نبود دوباره همه اونارو تجربه کنم . به شهریار گفتم بذار یه
کم سرمون خلوت شه . با مامانم که حرف زدم گفت نمیدونم چی بگم میخوای بری
ببینیش برو ولی حواست به خودت باشه . با هزار نفر مشورت کردم ولی حرف
دونفر خیلی کمکم کرد . مادرم و یکی از دوستام که بهم گفت برو بهتره این دیدار
شاید باعث شد که تکلیفتو باهاش بدونی .همینم شد .
با شهریار قرار گذاشتم . با هزار تا وسواس لباسامو آماده کردم و پوشیدم و راه
افتادم . توی فاصل هچند قدمیش که رسیدم سرگیجه داشتم اما رفتم . شهریار با
یه لبخند گرم به استقبالم اومد :
- چطوری ؟
- خوبم تو جطوری
- عوض شدی خیلی
- مرسی تو هم
- ببینمت نه واقعا عوض شدی
- مرسی چه خبر
- بیا بریم یه جا بشینیم تا بهت بگم چه خبر
رفتیم و توی یه کافی شاپ نشستیم . از همه چی گفت هم این دوسال ونیم
همه سختیها همه نگرانیها همه خوشیها . هر چقدر بیشتر میگفت احساس
میکردم بیشتر از هم فاصله داریم . حالا دیگه یه ترانه عاقل بودم که اومده بود
بودنشو با شهریار بسنجه .
شهریار خیلی دور بود ازم خیلی زیاد شاید تنها نقطه مشترک ما همون میل به
خوانندگیش بود که به نتیجه رسیده بود . با ذوق از همه دوستاش میگفت . از
خوانندگیش . از امیدش به آینده . از طرفداراش . از اینکه چقدر میتونه پول دربیاره و
معروف بشه و گهگاهیم
۲۵.۵k
۲۳ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.