آمد به خیالم ، به کنارم که نیامد !
آمد به خیالم ، به کنارم که نیامد !
دیوانه سر قول و قرارم که نیامد
بیرون زدم از خانه به آوارگی شهر
خود را به نسیمی بسپارم که نیامد
شهری پر صورت ولی از عاطفه خالی
این چهره و آن چهره ، به کارم که نیامد
جز چتر چه آوار بریزم به سری که
بر خاک نیفتاده و به دارم که نیامد
تا صبح من و کوچه و دلشوره ی باران
می گفت ، ببارم که ببارم که نیامد
دیوانه سر قول و قرارم که نیامد
بیرون زدم از خانه به آوارگی شهر
خود را به نسیمی بسپارم که نیامد
شهری پر صورت ولی از عاطفه خالی
این چهره و آن چهره ، به کارم که نیامد
جز چتر چه آوار بریزم به سری که
بر خاک نیفتاده و به دارم که نیامد
تا صبح من و کوچه و دلشوره ی باران
می گفت ، ببارم که ببارم که نیامد
۸۰۶
۰۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.