خاطرات سوخته/پارت9
خاطرات سوخته/پارت9
سوزی با عصبانیت کلیدو انداخت تو در چن بار پیچیوند و وقتی داخل خونه میشد صدای فحش دادن هاش هنوز شنیده میشد....در رو محکم کوبوند : سیوون ؟!کدوم گوری هستی؟؟؟!!
-من اینجام
-مگه بهت نگفته بودم نذار بفهمه ما با خانم لی زندگی میکردیم؟مگه بهت نگفتم حتی نذار ب اسمش برسه ؟انوقت توی احمق حتی ب ادرس خونش برسه!
-نونا من همه چیرو پاک کردم نمیدونم چجوری..
-هیچی نگو!تقصیر منه ک همه چیزو ب ی پسربچه ی 16 ساله سپردم!
-نونا!انقدر جیغ جیغ نکن!بذار توضیح بدم!
-نمیخوام توضیح بدی!هیچ میدونی اگه بره پیش خانم لی و ازش بخواد مارو متوقف کنه چی میشه؟!
-وای چقدر داد و هوار میکنی!ی دقه ساکت بشین بذار بهت بگم که من خونه خانم لی رو عوض کردم
-چیکار کردی؟؟
-من ب بهانه قدیمی بودن خونش عوضش کردم!
-واقعا فک نمیکردم عقلت برسه....
-بله میدونم تو هیچوقت قدرتوانایی های منو نمیدونی فقط قبل از فک کردن جیغ میزنیـــــــ
-خیلی خب از موقعیت سوءاستفاده نکن باید اعتراف کنم این بار کارت خوب بود...
*******
مدرسه:
ووهیون:میتونم ی سوالی ازت بکنم؟
سوزی:تو میتونی سوال کنی ولی منم میتونم جواب ندم!
-رابطه تو با جینهی چیه؟
-رابطه ؟من؟؟با اون؟/؟؟قیافه من شبیه ی ادم هم/جنس/گرا س؟؟؟
-خودتو ب اون راه نزن !منظورم اون رابطه نیس اون از تو میترسه .... چرا؟!
-شاید چون قیافم جدیه؟چمیدونم!چ سوالای عجیبی میکنی!جوابی ندارم
-باشه اگه نمیخوای مجبور نیستی بگی.
در همین لحظه معلم هندسه اقای کانگ اومد جلو میز و گفت:شما ها تو مدرسه با هم قرار میذارین؟!
سوزی:نه!اینجوری نیس ما اصن قرار نمیذاریم.
قیافه ووهیون در هم رفت معلوم بود ضایع شده.
**
بعد از این ک زنگ خورد ووهیون و سوزی پایین رفتن سوزی از ووهیون پرسید:چرا قیافت اینجوری شد؟
-ما قرار نمیذاریم دیگه نه؟
-اها پس از اون ناراحتی!اگرم قرار بذاریم قرار نیس همه جا جار بزنیم که!
-ولی من دلیلی برای پنهان کردنش نمیبینم
-ولی من میبینم . بخاطر گذشتم از احساسی ک بهت دارم عذاب وجدان دارم..
- تو منو دوس داری؟!
-اگه بهت بگم ک دوستت دارم خودخواهانه ترین کارو در حقت کردم
-چرا؟!
-من ادمی ک تو فک میکنی نیستم...من ی ادم معمولی نیستم من ...ادمی مثل تو لیاقت بهترین ها رو داره من ی ادم سطح پایین و ی گذشته ی وحشتناک من نمیدونم چجوری بهت بگم اما اگه بهت بگم ک چقدر دوست دارم هیچوقت نمیتونم خودمو ببخشم
-فک کنم همین الان گفتی..
-پسش میگیرم!نمیخوام ب خاطر خودم اینده ی تو رو نابود کنم
-من حاضرم بخاطر تو هرچیزی ک دارمو فدا کنم پس حرفتو پس نگیر!اگه سر حرفت بمونی تا وقتی ک زنده باشم ازت حمایت میکنم.
-دوست دارم...متاسفم ...و ممنونم
ووهیون لبخند ارومی زد و در حالی ک چشماشو میبست جلو رفت و بو/سه ارومی ب پیشونی سوزی زد
*******************************************
در همین لحظه در خونه:
جینهی:سیوون تو ب احمقی خواهرت نیستی بیا این پولو بگیر و دس از مسخره بازی بردار دیگه دنبال اون بچه نگرد ب زندگیت ادامه بده..
-اسم خواهر منو ب دهن کثیفت نیار خخخ اینهمه پول ولخرجی نکن تو هزار برابر اینا از ما دزدیدی! ازین خونه گمشو برو بیرون.
-باشه میرم ولی بدون ک ازین کارت پشیمون میشی خواستم این مشکل رو دوستانه حل کنم ولی انگار نمیشه..
-مواظب حرف زدنت باش میدونی ک پسر شوهرت میونگ سو دوست صمیمیه منه!
-منو تهدید نکن
-اسمشو هرچی میخوای بذار !گمشو بیرون
*********************************************8
خب تمومید!
سعی ک
سوزی با عصبانیت کلیدو انداخت تو در چن بار پیچیوند و وقتی داخل خونه میشد صدای فحش دادن هاش هنوز شنیده میشد....در رو محکم کوبوند : سیوون ؟!کدوم گوری هستی؟؟؟!!
-من اینجام
-مگه بهت نگفته بودم نذار بفهمه ما با خانم لی زندگی میکردیم؟مگه بهت نگفتم حتی نذار ب اسمش برسه ؟انوقت توی احمق حتی ب ادرس خونش برسه!
-نونا من همه چیرو پاک کردم نمیدونم چجوری..
-هیچی نگو!تقصیر منه ک همه چیزو ب ی پسربچه ی 16 ساله سپردم!
-نونا!انقدر جیغ جیغ نکن!بذار توضیح بدم!
-نمیخوام توضیح بدی!هیچ میدونی اگه بره پیش خانم لی و ازش بخواد مارو متوقف کنه چی میشه؟!
-وای چقدر داد و هوار میکنی!ی دقه ساکت بشین بذار بهت بگم که من خونه خانم لی رو عوض کردم
-چیکار کردی؟؟
-من ب بهانه قدیمی بودن خونش عوضش کردم!
-واقعا فک نمیکردم عقلت برسه....
-بله میدونم تو هیچوقت قدرتوانایی های منو نمیدونی فقط قبل از فک کردن جیغ میزنیـــــــ
-خیلی خب از موقعیت سوءاستفاده نکن باید اعتراف کنم این بار کارت خوب بود...
*******
مدرسه:
ووهیون:میتونم ی سوالی ازت بکنم؟
سوزی:تو میتونی سوال کنی ولی منم میتونم جواب ندم!
-رابطه تو با جینهی چیه؟
-رابطه ؟من؟؟با اون؟/؟؟قیافه من شبیه ی ادم هم/جنس/گرا س؟؟؟
-خودتو ب اون راه نزن !منظورم اون رابطه نیس اون از تو میترسه .... چرا؟!
-شاید چون قیافم جدیه؟چمیدونم!چ سوالای عجیبی میکنی!جوابی ندارم
-باشه اگه نمیخوای مجبور نیستی بگی.
در همین لحظه معلم هندسه اقای کانگ اومد جلو میز و گفت:شما ها تو مدرسه با هم قرار میذارین؟!
سوزی:نه!اینجوری نیس ما اصن قرار نمیذاریم.
قیافه ووهیون در هم رفت معلوم بود ضایع شده.
**
بعد از این ک زنگ خورد ووهیون و سوزی پایین رفتن سوزی از ووهیون پرسید:چرا قیافت اینجوری شد؟
-ما قرار نمیذاریم دیگه نه؟
-اها پس از اون ناراحتی!اگرم قرار بذاریم قرار نیس همه جا جار بزنیم که!
-ولی من دلیلی برای پنهان کردنش نمیبینم
-ولی من میبینم . بخاطر گذشتم از احساسی ک بهت دارم عذاب وجدان دارم..
- تو منو دوس داری؟!
-اگه بهت بگم ک دوستت دارم خودخواهانه ترین کارو در حقت کردم
-چرا؟!
-من ادمی ک تو فک میکنی نیستم...من ی ادم معمولی نیستم من ...ادمی مثل تو لیاقت بهترین ها رو داره من ی ادم سطح پایین و ی گذشته ی وحشتناک من نمیدونم چجوری بهت بگم اما اگه بهت بگم ک چقدر دوست دارم هیچوقت نمیتونم خودمو ببخشم
-فک کنم همین الان گفتی..
-پسش میگیرم!نمیخوام ب خاطر خودم اینده ی تو رو نابود کنم
-من حاضرم بخاطر تو هرچیزی ک دارمو فدا کنم پس حرفتو پس نگیر!اگه سر حرفت بمونی تا وقتی ک زنده باشم ازت حمایت میکنم.
-دوست دارم...متاسفم ...و ممنونم
ووهیون لبخند ارومی زد و در حالی ک چشماشو میبست جلو رفت و بو/سه ارومی ب پیشونی سوزی زد
*******************************************
در همین لحظه در خونه:
جینهی:سیوون تو ب احمقی خواهرت نیستی بیا این پولو بگیر و دس از مسخره بازی بردار دیگه دنبال اون بچه نگرد ب زندگیت ادامه بده..
-اسم خواهر منو ب دهن کثیفت نیار خخخ اینهمه پول ولخرجی نکن تو هزار برابر اینا از ما دزدیدی! ازین خونه گمشو برو بیرون.
-باشه میرم ولی بدون ک ازین کارت پشیمون میشی خواستم این مشکل رو دوستانه حل کنم ولی انگار نمیشه..
-مواظب حرف زدنت باش میدونی ک پسر شوهرت میونگ سو دوست صمیمیه منه!
-منو تهدید نکن
-اسمشو هرچی میخوای بذار !گمشو بیرون
*********************************************8
خب تمومید!
سعی ک
۵۴.۱k
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.