رمان اجرای عاشقانه-پارت اول
رمان اجرای عاشقانه-پارت اول
پرواز شماره 273 از واشنگتن به سئول...»از در خروجی فرودگاه خارج میشم واااااااااااااااااو کره!آخ جوووووووون!گوشیمو برمیدارم و زنگ میزنم به بابا
بابا-الو؟جسیکا؟
من-الو سلام ددی خوبی؟من رسیدم الان توی کره ام وااااااااااااای ددی باورت نمیشه این جا محشرهههههههههه
بابا-خوبه هنوز توی فرودگاهیا فکر نکنم هنوز ده دقیقه از رسیدنت گذشته باشه
می خندم و می گم:
-بابایییییییییییی بازم عاشقتم که گذاشتی بیام بووووووووووس
بابا می خنده و میگه:
-خیلی خوب زبون بازی بسه!یه نفر هست که آشناس بهش گفتم بیاد دنبالت منتظر باش جایی هم نرو
من-اووووووووووووکییییییییییی بلا مگه تو توی کره هم آشنا داری؟
بابا- خیر سرم چند سال با مامانت کره بودیم!جسیکا دیگه سفارش نمی کنما
من-باشه حالا از کجا منو میشناسه؟
بابا-عکستو واسش ایمیل کردم
من-اوهوم باشه مرسی ددی جووووونی بای
بابا-به سلامت
با چشام در حال کنکاش در فرودگاهم که یه لیموزین مشکی جلوی پام ترمز می کنه
اه چقدر زود اومد،با لیموزین اومده دنبالم؟یکی پیاده میشه و درو باز میکنه منم با چشایی از حدقه بیرون اومده زل میزنم بهش یه قدم میرم جلو که سوار شم که یه نفر از کنارم رد میشه میره توش میشنه!وا این چرا خودشو قایم کرده مگه دزدی قاتلی چیزیه؟مرده که درو باز کرده یه نگاه بهم می کنه و میگه:
-شما خانوم جسیکا هستید؟
با تعجب می گم:
-بـ..بله!
میگه:
-بفرمایید سوار شین
مثه بز سرمو میندازم پایین و سوار میشم
ماشین راه میوفته پسره یه هدفون زده و داره آدامس میجوه حتی به خودش زحمت نداد عینک آفتابی مارک دارشو برداره!معلوم نیس اینا چقدر پولدارن
مرده رو به پسره میگه:
-سفر چطور بود؟مثل اینکه روحیه تون بهتر شده
پسره-بدون لوهان اصلا خوب نبود
لوهان؟لوهان دیگه کیه؟شاخکام فعال شده و با دقت گوش میدم
مرد-باید قبول کنی که...
پسره-خواهش می کنم دیگه اون بحثو نیار وسط
مرده رو به من-دخترم شما کره ای بلدی؟
پسره:
-اگر بلد نباشه که نمیفهمه چی میگی؟
بعد رو به من با لحنی بی حوصله و مسلط به زبان انگلیسی میگه:
-داره می گه بلدی کره ای حرف بزنی؟
من-بله بلدم
مرده-عه؟چه خوب!از همون بچگی زیبا و دوست داشتنی بودی
من با فروتنی میگم:
-ممنون لطف دارید
یعنی این دوتا کی ان؟ای خدا من دارم از فضولی میمیرم که
به دلیل دودی بودن شیشه های ماشین بیرون معلوم نیست و این یعنی برای من یه فاجعه!
بعد از چند دقیقه ماشین از حرکت می ایسته!من ناخودآگاه و طبق عادت همیشگیم سریع پیاده میشم و بعد سریع میفهمم چه گندی زدم!نه به صحبتای خانومانه ام توی ماشین نه به این کارم
وارد عمارت رو به رو میشیم البته من و اون آقا پیرمرده!پسره با ماشین میره!مرده هم به خاطر من پیاده شده بیچاره!به حیاط عمارتشون نگاه می کنم باغه اصلا حیاط نیست که!وارد خونه میشیم زنی میانسال که لباس های گرون قیمتی تنشه میاد طرفمون منو در آغوش میگیره و میگه
-عزیزم جسیکا!چقدر بزرگ و خوشگل شدی
مامان بزرگ من انقدر جوون نبود که...
می خوام حرفی بزنم که با صدای بی حوصله پشت سرم ساکت می مونم
-سلام مامان
زن-واااااااااااااااااااای سهونم دلم برات تنگ شده بود و اونو در آغوش میگیره
خوب تا حالا یه تیکه پازل چیده شد اسم پسره سهونه یه نفر به نام لوهان هم توی زندگیشه!راستی لوهان اسم دختره یا پسر؟اصلا چرا منو اوردن اینجا؟مگه خونه مادربزرگم نباید میرفتم؟
گوشیمو برمیدارم چون کسی حواسش به من نیست آروم از راه پله بزرگ وسط خونه بالا میرم به اولین دری که میرسم،سریع میرم توش و درو میبندم شماره بابا رو میگیرم
بابا-الو؟
من-الو سلام ددی!
بابا-سلام گل دختر!چی شده؟چه زود دلتنگمون شدی
من-ددی چرا منو اوردن خونه خودشون؟
بابا-کی؟
من-همین دوستتون دیگه
بابا-آهان!...میدونی چیه خاله ات اومده مادربزرگتو برده شانگهای پیش خودش تا آب و هواش عوض بشه
با صدایی مملو از تعجب و حرص که سعی می کردم آروم باشه میگم:
-یعنی چـــــــــی؟پس من الان چیکار کنم؟گفته باشم من آمریکا بیا نیستم وایمیستم تا بیاد
بابا-آخه نمیشه که کجا میخوای وایستی؟
من-معلومه خوابگاه مدرسه
بابا-جسیکا پاشو بیا آمریکا پیش خودمون
من-نه!من اصلا و ابدا نمیام
بابا-اصلا تقصیر خودته ما که می خواستیم مادربزرگتو از اومدنت مطلع کنیم،تو گفتی نگیم تا سوپرایز بشه!
کلافه دستی به موهام میکشمو میگم:
-من میرم خوابگاه
بابا-نمی خواد مستر اوه گفته پیش اونا بمونی از همون جا هــ...
حرفشو قطع می کنمو آروم میگم:
-اصلا فکرشم نکن
بابا-چرا؟
من صدامو پایین میارمو میگم:
-جدا از اینکه من اینا رو نمیشناسم و اینکه اینجا راحت نیستم،اونا یه پسر جوون دارن!
بابا میخنده و میگه:
-مگه وقتی ما رفتیم سفر تو دوهفته خونه عموت نبودی؟پس جکی چی بود اونجا؟اون پسر جوون نبود؟
من نفس عمیقی می کشم و میگم:
-ددیـــــــــــــی!این پس
پرواز شماره 273 از واشنگتن به سئول...»از در خروجی فرودگاه خارج میشم واااااااااااااااااو کره!آخ جوووووووون!گوشیمو برمیدارم و زنگ میزنم به بابا
بابا-الو؟جسیکا؟
من-الو سلام ددی خوبی؟من رسیدم الان توی کره ام وااااااااااااای ددی باورت نمیشه این جا محشرهههههههههه
بابا-خوبه هنوز توی فرودگاهیا فکر نکنم هنوز ده دقیقه از رسیدنت گذشته باشه
می خندم و می گم:
-بابایییییییییییی بازم عاشقتم که گذاشتی بیام بووووووووووس
بابا می خنده و میگه:
-خیلی خوب زبون بازی بسه!یه نفر هست که آشناس بهش گفتم بیاد دنبالت منتظر باش جایی هم نرو
من-اووووووووووووکییییییییییی بلا مگه تو توی کره هم آشنا داری؟
بابا- خیر سرم چند سال با مامانت کره بودیم!جسیکا دیگه سفارش نمی کنما
من-باشه حالا از کجا منو میشناسه؟
بابا-عکستو واسش ایمیل کردم
من-اوهوم باشه مرسی ددی جووووونی بای
بابا-به سلامت
با چشام در حال کنکاش در فرودگاهم که یه لیموزین مشکی جلوی پام ترمز می کنه
اه چقدر زود اومد،با لیموزین اومده دنبالم؟یکی پیاده میشه و درو باز میکنه منم با چشایی از حدقه بیرون اومده زل میزنم بهش یه قدم میرم جلو که سوار شم که یه نفر از کنارم رد میشه میره توش میشنه!وا این چرا خودشو قایم کرده مگه دزدی قاتلی چیزیه؟مرده که درو باز کرده یه نگاه بهم می کنه و میگه:
-شما خانوم جسیکا هستید؟
با تعجب می گم:
-بـ..بله!
میگه:
-بفرمایید سوار شین
مثه بز سرمو میندازم پایین و سوار میشم
ماشین راه میوفته پسره یه هدفون زده و داره آدامس میجوه حتی به خودش زحمت نداد عینک آفتابی مارک دارشو برداره!معلوم نیس اینا چقدر پولدارن
مرده رو به پسره میگه:
-سفر چطور بود؟مثل اینکه روحیه تون بهتر شده
پسره-بدون لوهان اصلا خوب نبود
لوهان؟لوهان دیگه کیه؟شاخکام فعال شده و با دقت گوش میدم
مرد-باید قبول کنی که...
پسره-خواهش می کنم دیگه اون بحثو نیار وسط
مرده رو به من-دخترم شما کره ای بلدی؟
پسره:
-اگر بلد نباشه که نمیفهمه چی میگی؟
بعد رو به من با لحنی بی حوصله و مسلط به زبان انگلیسی میگه:
-داره می گه بلدی کره ای حرف بزنی؟
من-بله بلدم
مرده-عه؟چه خوب!از همون بچگی زیبا و دوست داشتنی بودی
من با فروتنی میگم:
-ممنون لطف دارید
یعنی این دوتا کی ان؟ای خدا من دارم از فضولی میمیرم که
به دلیل دودی بودن شیشه های ماشین بیرون معلوم نیست و این یعنی برای من یه فاجعه!
بعد از چند دقیقه ماشین از حرکت می ایسته!من ناخودآگاه و طبق عادت همیشگیم سریع پیاده میشم و بعد سریع میفهمم چه گندی زدم!نه به صحبتای خانومانه ام توی ماشین نه به این کارم
وارد عمارت رو به رو میشیم البته من و اون آقا پیرمرده!پسره با ماشین میره!مرده هم به خاطر من پیاده شده بیچاره!به حیاط عمارتشون نگاه می کنم باغه اصلا حیاط نیست که!وارد خونه میشیم زنی میانسال که لباس های گرون قیمتی تنشه میاد طرفمون منو در آغوش میگیره و میگه
-عزیزم جسیکا!چقدر بزرگ و خوشگل شدی
مامان بزرگ من انقدر جوون نبود که...
می خوام حرفی بزنم که با صدای بی حوصله پشت سرم ساکت می مونم
-سلام مامان
زن-واااااااااااااااااااای سهونم دلم برات تنگ شده بود و اونو در آغوش میگیره
خوب تا حالا یه تیکه پازل چیده شد اسم پسره سهونه یه نفر به نام لوهان هم توی زندگیشه!راستی لوهان اسم دختره یا پسر؟اصلا چرا منو اوردن اینجا؟مگه خونه مادربزرگم نباید میرفتم؟
گوشیمو برمیدارم چون کسی حواسش به من نیست آروم از راه پله بزرگ وسط خونه بالا میرم به اولین دری که میرسم،سریع میرم توش و درو میبندم شماره بابا رو میگیرم
بابا-الو؟
من-الو سلام ددی!
بابا-سلام گل دختر!چی شده؟چه زود دلتنگمون شدی
من-ددی چرا منو اوردن خونه خودشون؟
بابا-کی؟
من-همین دوستتون دیگه
بابا-آهان!...میدونی چیه خاله ات اومده مادربزرگتو برده شانگهای پیش خودش تا آب و هواش عوض بشه
با صدایی مملو از تعجب و حرص که سعی می کردم آروم باشه میگم:
-یعنی چـــــــــی؟پس من الان چیکار کنم؟گفته باشم من آمریکا بیا نیستم وایمیستم تا بیاد
بابا-آخه نمیشه که کجا میخوای وایستی؟
من-معلومه خوابگاه مدرسه
بابا-جسیکا پاشو بیا آمریکا پیش خودمون
من-نه!من اصلا و ابدا نمیام
بابا-اصلا تقصیر خودته ما که می خواستیم مادربزرگتو از اومدنت مطلع کنیم،تو گفتی نگیم تا سوپرایز بشه!
کلافه دستی به موهام میکشمو میگم:
-من میرم خوابگاه
بابا-نمی خواد مستر اوه گفته پیش اونا بمونی از همون جا هــ...
حرفشو قطع می کنمو آروم میگم:
-اصلا فکرشم نکن
بابا-چرا؟
من صدامو پایین میارمو میگم:
-جدا از اینکه من اینا رو نمیشناسم و اینکه اینجا راحت نیستم،اونا یه پسر جوون دارن!
بابا میخنده و میگه:
-مگه وقتی ما رفتیم سفر تو دوهفته خونه عموت نبودی؟پس جکی چی بود اونجا؟اون پسر جوون نبود؟
من نفس عمیقی می کشم و میگم:
-ددیـــــــــــــی!این پس
۲۷.۱k
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.