در این ویرانه چه میخواهی از این دل دیوانه
در این ویرانه چه میخواهی از این دل دیوانه
در اوج خستگی هایم ، در هیاهوی تنهایی هایم چه میخواهی از همین یک ذره نفسهایم
یاد دارم اولین لحظه دیدارمان ، آن حس عاشقانه و نگاه بی قرارمان ، گذشت و رسیدیم به آخرین لحظه...
لحظه ای که دیگر نگاهت بی قرار نبود ، تو در آن لحظه تنها بی قرار رفتن بودی....
در این لحظه ، بعد از گذشتن از تمام انتظارهایم ، تمام دلتنگی هایم ، حس تنهایی هایم ، چی میخواهی از این دل بی گناهم
برو ، ما دیگر برای هم نیستیم ، تو برای خودت باش و من با تنهایی ام
این ویرانه روزی کلبه ی عشقی بود که با هم ساختیم باهم آمدیم و با هم محبت را شناختیم...
حالا در این ویرانه به دنبال حس نفرت باش نه محبت ....
به دنبال خاکستر عشقی باش که مدتهاست در دلم سوخته....
نویسنده : مهدی لقمانی
در اوج خستگی هایم ، در هیاهوی تنهایی هایم چه میخواهی از همین یک ذره نفسهایم
یاد دارم اولین لحظه دیدارمان ، آن حس عاشقانه و نگاه بی قرارمان ، گذشت و رسیدیم به آخرین لحظه...
لحظه ای که دیگر نگاهت بی قرار نبود ، تو در آن لحظه تنها بی قرار رفتن بودی....
در این لحظه ، بعد از گذشتن از تمام انتظارهایم ، تمام دلتنگی هایم ، حس تنهایی هایم ، چی میخواهی از این دل بی گناهم
برو ، ما دیگر برای هم نیستیم ، تو برای خودت باش و من با تنهایی ام
این ویرانه روزی کلبه ی عشقی بود که با هم ساختیم باهم آمدیم و با هم محبت را شناختیم...
حالا در این ویرانه به دنبال حس نفرت باش نه محبت ....
به دنبال خاکستر عشقی باش که مدتهاست در دلم سوخته....
نویسنده : مهدی لقمانی
۱.۰k
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.