بسم رب الشهدا و صدیقین
بسم رب الشهدا و صدیقین
رفتی که شمع ظلمت شب باشی
آغوش گشودی که در تب باشی
گفتیم مدافع حرم اما تو
رفتی که در حصار زینب باشی
باز هم قلم در دست گرفتم، اما این بار جور دیگر مینویسم. از درد دلهامان با تو، تو ای هم بازی دوران کودکی و دوست جوانی ام.
علی جان صدایم را میشنوی؟
نه اصلا صدای زجه های پدر و مادر و همسرت را میشنوی؟
آری، میدانم تو با آن قلب مهربانت حتی در آن دنیا هم غم و غصه ی ناراحتی ما را میخوری.
دلمان گرفته علی جان گریه امانمان نمی دهد، میدانیم آرزویت شهادت بود ولی باز قبول کن که دوری لبخندت و قلب پر از مهرت برایمان سخت است. ما منتظریم، منتظر هستیم شاید با این چشمان حقیر و دنیا دوستمان دوباره لبخند زیبایت را بر پیکر بی جانت تماشا کنیم تا شاید بفهمیم در لحظات آخر چه عاشقانه و مستانه به دیدار حق شتافتی.
راستی پسر عمو چه خبر؟ از خنده ی زیبایت معلوم است لحظه ی آخر ابی اعبدلله آمده است بالای سرت! حضرت زهرا و عمه سادات زینب با یک دختر سه ساله دست در دست هم به بالینت آمدند.
یادت میاد دفعه اول که اومدی مجروح شدی همه بهت میگفتیم علی جان تو که مجروح شدی دوباره نرو پسر عمو! یادم میاد یکی از اون خنده های مستانه و عارفانه ات تحویل مون میدادی و هیچی نمیگفتی،فقط میخندیدی؟ حالا از جنازه ات فهمیدم چه جای خوبی رفتی و حق داشتی اون روزها به ما لبخند میزدی پسر عمو.
بگذار بیشتر از حال و هوای خانواده ات برات بگویم!
میدانی همسرت چقدر بی قرار مردانگی هایت هست؟
میدانی امیر محمدت هنوز منتظر دیدار و آغوش گرمت هست؟
میدانی مادرت باز هم چشم به در دوخته تا بیایی؟
اما از حال پدرت نمیگویم که باورش سخت است، عمو جانم اشک نمی ریزد و مردانه به مادر و همسر و فرزندت دلداری میدهد، میترسم این بغض نفس گیر مردانه عاقبت بترکد و دیگر تکیه گاهمان سست شود .
اه، اصلا چرا میگویند مرد نباید گریه کند ؟
من میخواهم گریه کنم پسرعمو؟ میخواهم زار بزنم چون نمیدانم پیکر بی جانت کجاست؟ نمیدانم چه کنم، نمی توانم باور کنم که دیگر نیستی حتی پیکرت را حرامی ها به ما نمیدهند تا یک بار دیگر چهره ی معصومت را ببینیم. خنده ی مستانه ات از وصال حق را نظاره گر باشیم تا دلمان آرام بگیرد.
فرقی نداشت دیشب و امشب برای من
جز اینکه بر نبود تو یک شب اضافه شد.
دلنوشته ای از علی اصغر عابدینی پسرعموی شهید علی عابدینی
رفتی که شمع ظلمت شب باشی
آغوش گشودی که در تب باشی
گفتیم مدافع حرم اما تو
رفتی که در حصار زینب باشی
باز هم قلم در دست گرفتم، اما این بار جور دیگر مینویسم. از درد دلهامان با تو، تو ای هم بازی دوران کودکی و دوست جوانی ام.
علی جان صدایم را میشنوی؟
نه اصلا صدای زجه های پدر و مادر و همسرت را میشنوی؟
آری، میدانم تو با آن قلب مهربانت حتی در آن دنیا هم غم و غصه ی ناراحتی ما را میخوری.
دلمان گرفته علی جان گریه امانمان نمی دهد، میدانیم آرزویت شهادت بود ولی باز قبول کن که دوری لبخندت و قلب پر از مهرت برایمان سخت است. ما منتظریم، منتظر هستیم شاید با این چشمان حقیر و دنیا دوستمان دوباره لبخند زیبایت را بر پیکر بی جانت تماشا کنیم تا شاید بفهمیم در لحظات آخر چه عاشقانه و مستانه به دیدار حق شتافتی.
راستی پسر عمو چه خبر؟ از خنده ی زیبایت معلوم است لحظه ی آخر ابی اعبدلله آمده است بالای سرت! حضرت زهرا و عمه سادات زینب با یک دختر سه ساله دست در دست هم به بالینت آمدند.
یادت میاد دفعه اول که اومدی مجروح شدی همه بهت میگفتیم علی جان تو که مجروح شدی دوباره نرو پسر عمو! یادم میاد یکی از اون خنده های مستانه و عارفانه ات تحویل مون میدادی و هیچی نمیگفتی،فقط میخندیدی؟ حالا از جنازه ات فهمیدم چه جای خوبی رفتی و حق داشتی اون روزها به ما لبخند میزدی پسر عمو.
بگذار بیشتر از حال و هوای خانواده ات برات بگویم!
میدانی همسرت چقدر بی قرار مردانگی هایت هست؟
میدانی امیر محمدت هنوز منتظر دیدار و آغوش گرمت هست؟
میدانی مادرت باز هم چشم به در دوخته تا بیایی؟
اما از حال پدرت نمیگویم که باورش سخت است، عمو جانم اشک نمی ریزد و مردانه به مادر و همسر و فرزندت دلداری میدهد، میترسم این بغض نفس گیر مردانه عاقبت بترکد و دیگر تکیه گاهمان سست شود .
اه، اصلا چرا میگویند مرد نباید گریه کند ؟
من میخواهم گریه کنم پسرعمو؟ میخواهم زار بزنم چون نمیدانم پیکر بی جانت کجاست؟ نمیدانم چه کنم، نمی توانم باور کنم که دیگر نیستی حتی پیکرت را حرامی ها به ما نمیدهند تا یک بار دیگر چهره ی معصومت را ببینیم. خنده ی مستانه ات از وصال حق را نظاره گر باشیم تا دلمان آرام بگیرد.
فرقی نداشت دیشب و امشب برای من
جز اینکه بر نبود تو یک شب اضافه شد.
دلنوشته ای از علی اصغر عابدینی پسرعموی شهید علی عابدینی
۶.۵k
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.