رمان اجرای عاشقانه-پارت پانزدهم
رمان اجرای عاشقانه-پارت پانزدهم
سهون-لولو بی خیال من اینو میشناسم
لوهان-سهون من از تو بزرگترم پس بهتر می دونم دیگه
من-چیییییییییییییییییییییی؟
لوهان-چیو چیییییییییییییییییییی؟
من-تو گفتی از سهون بزرگتری؟شوخی می کنی نه؟
لوهان-نه!من4سال از سهون بزرگترم
من-امکان نداره
لوهان میخنده و میگه:
-جوون موندم نه؟
من-مگه چندسالته؟
لوهان-با اجازت25
من-چییییییییییییییی؟25؟یعنی سهون21سالشه؟
سهون-چیه مگه؟
من-به تو بیشتر میخوره نود سالت باشه بابابزرگ
سهون-اگه به من میخوره نود باشم تو الان توی وقت اضافه ای!
من-چرا؟
سهون-چون مثل پیرزنا بیش از حد فضول و پرحرفی
من-عه؟پس تو هم مثه پیرمردا غرغرو و اخموئی
لوهان-بچه ها بسهههههههههههه!
من و سهون با چشم برای هم خط و نشون می کشیم که لوهان میگه:
-میتونی یا برم از بین بقیه انتخاب کنم؟الان تو از هرنظر بهتری چون باهات راحت ترم
من-گفتی باید بخونم؟
لوهان-آره
من-باشه
سهون-البته باید برقصی همراهش
رقص؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تنها چیزی که من توش هیچگونه هنری ندارم رقص بخصوص رقص کره ایه!
پشتمو بهشون می کنم و میگم:
-من شما رو نمیشناسم خدافظ
یهو دستم از پشت کشیده میشه
-لوهان-جسیکا؟
من-هوم؟
لوهان-چرا؟
من-آخه من رقص کره ایم افتضاحه
سهون به تقلید از حرفی که اونموقع زدم میگه:
-بعضیا می گفتن مگه من چمه؟حالا فهمیدی چته؟
من-اصلا جهنمو ضرر میام خودتم بهم یاد بده اینجوری طبیعی ترم میشه
سهون با بی تفاوتی روشو برمی گردونه!
لوهان-سهون پس برو به خانوم پارک بگو
سهون-خودت پشیمون میشی
بعدم میره طرف دفتر
من-شیطونه می گه بزنم لهش کنما
لوهان باخنده میگه:
بی خیال خونتو کثیف نکن
من به ساعتم نگاه می کنم!واااااااااااااااای کلاسم 5دقیقه اس که شروع شده!اولین جلسه و بی انظباطی نوبره!
لوهان-چی شده؟
من-کلاسم دیر شد
لوهان دستمو میگیره و دنبال خودش میکشه و منم بی اراده دنبالش میرم!از پله ها بالا میره و میگه:
-کدوم کلاسی؟
من-B1
لوهان میره طرف کلاس و در میزنه!این داره چیکار میکنه؟
در کلاس باز میشه و همه با تعجب زل میزنن به لوهان و شروع به پچ پچ می کنن
لوهان-ببخشید خانوم معلم من دانش آموزتونو قرض گرفته بودم حالا اوردمش
بعدم دست من که با بهت دارم به دیوونه بازیش نگاه می کنمو میگیره و میاره سمت کلاس
خانوم معلم-اشکالی نداره بیا تو
من وارد میشم و لوهان با معذرت خواهی کوتاهی از کلاس بیرون میشه!داخل شدن من به کلاس همانا و شروع شدن پچ پچ ها همانا!باورکنید من دوس دخترش نیستما!
معلم-دانش آموز جدیدی؟
من-بله
معلم-خوب!بیا خودتو معرفی کن لطفا
میرم بالای کلاس وایمیستمو می گم:
-سلام!جسیکا جیسون هستم تازه از آمریکا اومدم و امیدوارم اینجا دوستای خوبی باهم باشیم!
معلم-خوب میتونی بشینی
به نیمکت های پر نگاهی میندازم که میبینم جی بی دستشو تکون میده و به جای خالی کنارش اشاره میکنه!خوشحال از پیداکردن جا میرم طرفش و همه با سکوت نگاهم می کنن و تا میشینم باز پچ پچاشون شروع میشه
من آروم به جی بی میگم:
-فکرکنم واستادن تا سالم برسم به مقصد بعد به ادامه پچ پچاشون برسن!
جی بی لبخندی میزنه و میگه:
-این جا این چیزا طبیعیه!هر دانش آموز جدیدی که میاد همین آشه و همین کاسه!
من-جدی؟من فکرکردم چون من با لوهان اومدم اینجوری می کنن
جی بی-البته خوب اونم بی نقش نبوده
یه برگه مچاله شده میخوره توی سرم و میوفته روی پام!وا این دیگه چیه؟
...
لای برگه رو باز می کنم«برگرد کنارتو نگاه کن!هامیونگ داره با چشاش قورتت میده!!!^-^»اینو کی داده؟
به دور وبرم نگاهی می کنم!هامیونگ کیه؟به دوتا چشم سبز که مصرانه دارن نگام می کنن چشم می دوزم!چه چشمای مرموزیه یه احساسی بهت دست میده از اون چشاش که میگن سگ دارن!رومو برمی گردونم و حواسمو میدم به حرفای معلم!اما این نامه رو کی داده؟
زیییییییییییییییییینگ!زنگ خورد و همه شروع به جمع کردن وسایلشون کردن!
معلم-بچه ها خسته نباشید...بعدم وسایلشو برمیداره و از کلاس میزنه بیرون!مشغول جمع کردن وسایلم میشم
جی بی-جسیکا من میرم بیرون بعدا میبینمت!
من-اوکی
جی یئون و ایون جونگ هم که نیستن!یعنی کجان؟بی خیال بابا!حضور یه نفرو کنارم حس می کنم سرمو بلند می کنمو دوباره همون تیله های سبز مرموزو می بینم!
من-اهم...سلام!شما با من کاری دارین؟
پسره-نه
من-آخه الان کنارم نشستین گفتم شاید...
پسره-اسمم هامیونگه!لی هامیونگ...درضمن خوشمم نمیاد کسی منو جمع ببنده!
این آدم چقدر عجیبه!
من-معذرت می خوام نمی دونستم
هامیونگ-تو خیلی خوشگلی!
با خجالت لبخندی میزنمو میگم:
-ممنون
با چشمای سبزش که انگار آدمو جادو میکنن زل میزنه بهم!
آروم از جام پا میشم و میخوام برم که یهو دستمو میگیره و میگه:
-کجا؟
من-چیزه!...راستش دوستام منتظرمن!
هامیونگ-مگه اینجا دوستم داری؟
من-اوهوم سه تا!
هامیونگ لبخندی عجیب میزنه و میگه:
-چهارتا!
من-چی
سهون-لولو بی خیال من اینو میشناسم
لوهان-سهون من از تو بزرگترم پس بهتر می دونم دیگه
من-چیییییییییییییییییییییی؟
لوهان-چیو چیییییییییییییییییییی؟
من-تو گفتی از سهون بزرگتری؟شوخی می کنی نه؟
لوهان-نه!من4سال از سهون بزرگترم
من-امکان نداره
لوهان میخنده و میگه:
-جوون موندم نه؟
من-مگه چندسالته؟
لوهان-با اجازت25
من-چییییییییییییییی؟25؟یعنی سهون21سالشه؟
سهون-چیه مگه؟
من-به تو بیشتر میخوره نود سالت باشه بابابزرگ
سهون-اگه به من میخوره نود باشم تو الان توی وقت اضافه ای!
من-چرا؟
سهون-چون مثل پیرزنا بیش از حد فضول و پرحرفی
من-عه؟پس تو هم مثه پیرمردا غرغرو و اخموئی
لوهان-بچه ها بسهههههههههههه!
من و سهون با چشم برای هم خط و نشون می کشیم که لوهان میگه:
-میتونی یا برم از بین بقیه انتخاب کنم؟الان تو از هرنظر بهتری چون باهات راحت ترم
من-گفتی باید بخونم؟
لوهان-آره
من-باشه
سهون-البته باید برقصی همراهش
رقص؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تنها چیزی که من توش هیچگونه هنری ندارم رقص بخصوص رقص کره ایه!
پشتمو بهشون می کنم و میگم:
-من شما رو نمیشناسم خدافظ
یهو دستم از پشت کشیده میشه
-لوهان-جسیکا؟
من-هوم؟
لوهان-چرا؟
من-آخه من رقص کره ایم افتضاحه
سهون به تقلید از حرفی که اونموقع زدم میگه:
-بعضیا می گفتن مگه من چمه؟حالا فهمیدی چته؟
من-اصلا جهنمو ضرر میام خودتم بهم یاد بده اینجوری طبیعی ترم میشه
سهون با بی تفاوتی روشو برمی گردونه!
لوهان-سهون پس برو به خانوم پارک بگو
سهون-خودت پشیمون میشی
بعدم میره طرف دفتر
من-شیطونه می گه بزنم لهش کنما
لوهان باخنده میگه:
بی خیال خونتو کثیف نکن
من به ساعتم نگاه می کنم!واااااااااااااااای کلاسم 5دقیقه اس که شروع شده!اولین جلسه و بی انظباطی نوبره!
لوهان-چی شده؟
من-کلاسم دیر شد
لوهان دستمو میگیره و دنبال خودش میکشه و منم بی اراده دنبالش میرم!از پله ها بالا میره و میگه:
-کدوم کلاسی؟
من-B1
لوهان میره طرف کلاس و در میزنه!این داره چیکار میکنه؟
در کلاس باز میشه و همه با تعجب زل میزنن به لوهان و شروع به پچ پچ می کنن
لوهان-ببخشید خانوم معلم من دانش آموزتونو قرض گرفته بودم حالا اوردمش
بعدم دست من که با بهت دارم به دیوونه بازیش نگاه می کنمو میگیره و میاره سمت کلاس
خانوم معلم-اشکالی نداره بیا تو
من وارد میشم و لوهان با معذرت خواهی کوتاهی از کلاس بیرون میشه!داخل شدن من به کلاس همانا و شروع شدن پچ پچ ها همانا!باورکنید من دوس دخترش نیستما!
معلم-دانش آموز جدیدی؟
من-بله
معلم-خوب!بیا خودتو معرفی کن لطفا
میرم بالای کلاس وایمیستمو می گم:
-سلام!جسیکا جیسون هستم تازه از آمریکا اومدم و امیدوارم اینجا دوستای خوبی باهم باشیم!
معلم-خوب میتونی بشینی
به نیمکت های پر نگاهی میندازم که میبینم جی بی دستشو تکون میده و به جای خالی کنارش اشاره میکنه!خوشحال از پیداکردن جا میرم طرفش و همه با سکوت نگاهم می کنن و تا میشینم باز پچ پچاشون شروع میشه
من آروم به جی بی میگم:
-فکرکنم واستادن تا سالم برسم به مقصد بعد به ادامه پچ پچاشون برسن!
جی بی لبخندی میزنه و میگه:
-این جا این چیزا طبیعیه!هر دانش آموز جدیدی که میاد همین آشه و همین کاسه!
من-جدی؟من فکرکردم چون من با لوهان اومدم اینجوری می کنن
جی بی-البته خوب اونم بی نقش نبوده
یه برگه مچاله شده میخوره توی سرم و میوفته روی پام!وا این دیگه چیه؟
...
لای برگه رو باز می کنم«برگرد کنارتو نگاه کن!هامیونگ داره با چشاش قورتت میده!!!^-^»اینو کی داده؟
به دور وبرم نگاهی می کنم!هامیونگ کیه؟به دوتا چشم سبز که مصرانه دارن نگام می کنن چشم می دوزم!چه چشمای مرموزیه یه احساسی بهت دست میده از اون چشاش که میگن سگ دارن!رومو برمی گردونم و حواسمو میدم به حرفای معلم!اما این نامه رو کی داده؟
زیییییییییییییییییینگ!زنگ خورد و همه شروع به جمع کردن وسایلشون کردن!
معلم-بچه ها خسته نباشید...بعدم وسایلشو برمیداره و از کلاس میزنه بیرون!مشغول جمع کردن وسایلم میشم
جی بی-جسیکا من میرم بیرون بعدا میبینمت!
من-اوکی
جی یئون و ایون جونگ هم که نیستن!یعنی کجان؟بی خیال بابا!حضور یه نفرو کنارم حس می کنم سرمو بلند می کنمو دوباره همون تیله های سبز مرموزو می بینم!
من-اهم...سلام!شما با من کاری دارین؟
پسره-نه
من-آخه الان کنارم نشستین گفتم شاید...
پسره-اسمم هامیونگه!لی هامیونگ...درضمن خوشمم نمیاد کسی منو جمع ببنده!
این آدم چقدر عجیبه!
من-معذرت می خوام نمی دونستم
هامیونگ-تو خیلی خوشگلی!
با خجالت لبخندی میزنمو میگم:
-ممنون
با چشمای سبزش که انگار آدمو جادو میکنن زل میزنه بهم!
آروم از جام پا میشم و میخوام برم که یهو دستمو میگیره و میگه:
-کجا؟
من-چیزه!...راستش دوستام منتظرمن!
هامیونگ-مگه اینجا دوستم داری؟
من-اوهوم سه تا!
هامیونگ لبخندی عجیب میزنه و میگه:
-چهارتا!
من-چی
۲۴.۳k
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.