حکایت و واژه ها کمی سنگین ست ولی عمیق و پرمعنا و پراز راز
حکایت و واژه ها کمی سنگین ست ولی عمیق و پرمعنا و پراز رازو رمزو کنایه ست
آن سگی میمرد و گریان آن عرب
اشک میبارید و میگفت ای کرب
سائلی بگذشت و گفت این گریه چیست
نوحه و زاری تو از بهر کیست
گفت در ملکم سگی بد نیک خو
نک همیمیرد میان راه او
روز صیادم بد و شب پاسبان
تیز چشم و صید گیر و دزدران
بعد از آن گفتش که ای سالار حر
چیست اندر دستت این انبان پر
گفت نان و زاد و لوت دوش من
میکشانم بهر تقویت بدن
گفت چون ندهی بدان سگ نان و زاد
گفت تا این حد ندارم مهر و داد
دست ناید بیدرم در راه نان
لیک هست آب دو دیده رایگان
گفت خاکت بر سر ای پر باد مشک
که لب نان پیش تو بهتر ز اشک
اشک خون است و به غم آبی شده
می نیرزد خاک خون بیهده
کل خود را خوار کرد او چون ا بلیس
پارهی این کل نباشد جز خسیس
من غلام آن که نفروشد وجود
جز بدان سلطان با افضال و جود
چون بگرید آسمان گریان شود
چون بنالد چرخ یا رب خوان شود
من غلام آن مس همت پرست
که او به غیر کیمیا نیارد شکست
دست اشکسته بر آور در دعا
سوی اشکسته پرد فضل خدا
گر رهایی بایدت زین چاه تنگ
ای برادر رو بر آذر بیدرنگ
مکر حق را بین و مکر خود بگسل
ای ز مکرش مکر مکاران خجل
چون که مکرت شد فنای مکر رب
بر گشایی یک کمینی بو العجب
که کمینهی آن کمین باشد بقا
تا ابد اندر عروج و ارتقا
آن سگی میمرد و گریان آن عرب
اشک میبارید و میگفت ای کرب
سائلی بگذشت و گفت این گریه چیست
نوحه و زاری تو از بهر کیست
گفت در ملکم سگی بد نیک خو
نک همیمیرد میان راه او
روز صیادم بد و شب پاسبان
تیز چشم و صید گیر و دزدران
بعد از آن گفتش که ای سالار حر
چیست اندر دستت این انبان پر
گفت نان و زاد و لوت دوش من
میکشانم بهر تقویت بدن
گفت چون ندهی بدان سگ نان و زاد
گفت تا این حد ندارم مهر و داد
دست ناید بیدرم در راه نان
لیک هست آب دو دیده رایگان
گفت خاکت بر سر ای پر باد مشک
که لب نان پیش تو بهتر ز اشک
اشک خون است و به غم آبی شده
می نیرزد خاک خون بیهده
کل خود را خوار کرد او چون ا بلیس
پارهی این کل نباشد جز خسیس
من غلام آن که نفروشد وجود
جز بدان سلطان با افضال و جود
چون بگرید آسمان گریان شود
چون بنالد چرخ یا رب خوان شود
من غلام آن مس همت پرست
که او به غیر کیمیا نیارد شکست
دست اشکسته بر آور در دعا
سوی اشکسته پرد فضل خدا
گر رهایی بایدت زین چاه تنگ
ای برادر رو بر آذر بیدرنگ
مکر حق را بین و مکر خود بگسل
ای ز مکرش مکر مکاران خجل
چون که مکرت شد فنای مکر رب
بر گشایی یک کمینی بو العجب
که کمینهی آن کمین باشد بقا
تا ابد اندر عروج و ارتقا
۴۶۳
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.