امشب درخیال خودغرق توشده بودم......ناگهان درمیان این هوای
امشب درخیال خودغرق توشده بودم......ناگهان درمیان این هوای بارانی توباهمان پالتوبلندت واردشدی........اشم درچشمانم حلقه زده بود...نزدیک ترشدی .....دستانم راگرفتی......کنارم نشستی ومن ازدیدنت سیرنمی شوم...می شود برگردی.....میخواهم یک دل سیرنگاهت کنم.....چه زیبابودی ومن چه دیرفهمیدم که وقتی رفتی وروحم راباخودبردی ....ادم بدون روح به چه دردمیخورد....عیبی ندارد...اگرقراراست روحم درکنارتو تازه شود....کاش انقدردراغما ی این عشق بمانم که ...بمیرم....راستی...موهایم راکوتاه کردم....بدون تو چگونه می شد درمیان این همه ناارامی بوی دستانت را حس کنم.......ناگهان به خودامدم.....تورفته بودی........خیلی وقت بودکه درتنهاییم غرق شده بودم.......ووقتی به خودامدم ...من بودم.....و......تنهایی.......تنهایی......تنهایی .....توبامن.......چه کردی..........
۹۵۰
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.