کوچیک که بودم آرزو داشتم نقاش بشم و لحضات شاد آدما رو نقا
کوچیک که بودم آرزو داشتم نقاش بشم و لحضات شاد آدما رو نقاشی کنم و اون نقاشی رو بهشون هدیه بدم تا همیشه با دیدنش انرژی تازه ای بگیرن و به خودشون بگن امروز یه روز جدید و تازس .
اما هیچوقت این همه مداد رنگی درجا نداشتم خب آخه برای نقاشی کردن به مداد رنگی نیاز داشتم
اما پیش خودم گفتم برای کشیدن لحضات شاد آدما نیازی به مداد رنگیو نقاشی نیست!! من باید کاری کنم که آدما لحضات شادشون رو توی ذهنشون بسپرن و اینقدر کینه و نفرت توی دلشون از دیگران به جا نذارند!!بزرگتر که شدم آروزم شد مهندس عمران و ساختمون سازی همش فکراری رویایی میکردم!! خونه ویلایی توی شمال با استخر جکوزی یه زندگی ایده آل و کلی پول و کل مشهوریت .. اما از وقتی که بهم گفتن برای انتخاب کردن عمران باید ریاضی بخونی خیلی ناراحت شدم و غصه خوردم چونکه اولین درسی که همش داخلش ضعیف بودم و نمره های زیره ده میگرفتم همین ریاضی بود نمیدونم ولی شایدم خوب شد!!
خوب شد چونکه یه استعداد هایی رو توی خودم پیدا کردم استعداد هایی مثل نوشتن,فکر کردن ..
استعدادی توی من بود که از وقتی که پیداش کردم هر شب یه داستان نوشتم
اره هرشب یه داستان نوشتم
حالا که 15 ساله شدم با کامنت هایی که راجب داستانام میدین و راضی هستید منم میخوام از این استعدادم خوب استفاده کنم و یه نویسنده بشم و اگه یه روزی داستانام رو کتاب کردم تقدیمش میکنم به کودکان کار یا یه موسسه خیریه کتابو که نه ولی میتونم پولشو بهشون بدم کسایی که واقعا نیازمندند. :)
اما هیچوقت این همه مداد رنگی درجا نداشتم خب آخه برای نقاشی کردن به مداد رنگی نیاز داشتم
اما پیش خودم گفتم برای کشیدن لحضات شاد آدما نیازی به مداد رنگیو نقاشی نیست!! من باید کاری کنم که آدما لحضات شادشون رو توی ذهنشون بسپرن و اینقدر کینه و نفرت توی دلشون از دیگران به جا نذارند!!بزرگتر که شدم آروزم شد مهندس عمران و ساختمون سازی همش فکراری رویایی میکردم!! خونه ویلایی توی شمال با استخر جکوزی یه زندگی ایده آل و کلی پول و کل مشهوریت .. اما از وقتی که بهم گفتن برای انتخاب کردن عمران باید ریاضی بخونی خیلی ناراحت شدم و غصه خوردم چونکه اولین درسی که همش داخلش ضعیف بودم و نمره های زیره ده میگرفتم همین ریاضی بود نمیدونم ولی شایدم خوب شد!!
خوب شد چونکه یه استعداد هایی رو توی خودم پیدا کردم استعداد هایی مثل نوشتن,فکر کردن ..
استعدادی توی من بود که از وقتی که پیداش کردم هر شب یه داستان نوشتم
اره هرشب یه داستان نوشتم
حالا که 15 ساله شدم با کامنت هایی که راجب داستانام میدین و راضی هستید منم میخوام از این استعدادم خوب استفاده کنم و یه نویسنده بشم و اگه یه روزی داستانام رو کتاب کردم تقدیمش میکنم به کودکان کار یا یه موسسه خیریه کتابو که نه ولی میتونم پولشو بهشون بدم کسایی که واقعا نیازمندند. :)
۸.۹k
۱۲ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.