♨️می شود انقدر تلخ نباشی؟
♨️می شود انقدر تلخ نباشی؟
مگر چه می خواهد از تو؟
روزی یک وعده صبح بخیر گفتن چقدر از وقتت را می گیرد؟
یک شاخه گل هدیه خریدن چقدر از سرمایه ات کم می کند؟
یک دوستت دارم بگو،
باور کن این غروری که سنگش را با افتخار به سینه میزنی،
لذیذتر از دیدن لبخند کسی که تو را عاشقانه می پرستد نیست... این غرور فقط ما را تنها تر می کند.
یعنی بیشتر از این می خواهی تنها شوی؟
بگذار وقتی گوشی اش را نگاه میکند،
تماس های از دست رفته ی تو را ببیند،
دلش ضعف برود و مثل بچه ها بالا و پایین بپرد،
کیف کند که تماس از دست رفت ولی رابطه از دست نرفته.
رابطه ای که هرچند از نظر تو دوست داشتن ساده ای باشد،
اما برای او، تمام زندگیست.
می شود انقدر تلخ نباشی؟
مثلا جمعه ها دم غروب تنهایش نگذاری.
مگر سه چهار تا خیابان قدم زدن چقدر خسته ات می کند؟
می توانی هفته ای یکبار،
بی خبر جلوی خانه اش منتظرش بمانی.
ولی نمی توانی بفهمی که وقتی می فهمد
برنامه زندگی اش را از حفظی،
انگار دنیا را به او دادی.
تا به حال چند بار آرزو کرده ای که دنیا مال تو باشد؟
خب حالا که خودت دنیای کس دیگری شده ای،
چرا خساست به خرج می دهی
و این خود لعنتی را از او دریغ می کنی؟
ساعت ها، روزها، هفته ها،
بدون آنکه خبری از او بگیری
با خیال آسوده
و با حسی فاتحانه به زندگی ادامه می دهی، بی خبر از آنکه که فکر کردن به تو،
آنقدر ذهنش را مشغول کرده
که نه می تواند کتابی بخواند،
نه گردش برود، نه خواب راحتی بکند،
و نه حتی یک لحظه از ته دل بخندد.
لعنتی،
لا اقل یک ذره انصاف داشته باش
و کمی به او فکر کن.
مگر چه می خواهد از تو؟
روزی یک وعده صبح بخیر گفتن چقدر از وقتت را می گیرد؟
یک شاخه گل هدیه خریدن چقدر از سرمایه ات کم می کند؟
یک دوستت دارم بگو،
باور کن این غروری که سنگش را با افتخار به سینه میزنی،
لذیذتر از دیدن لبخند کسی که تو را عاشقانه می پرستد نیست... این غرور فقط ما را تنها تر می کند.
یعنی بیشتر از این می خواهی تنها شوی؟
بگذار وقتی گوشی اش را نگاه میکند،
تماس های از دست رفته ی تو را ببیند،
دلش ضعف برود و مثل بچه ها بالا و پایین بپرد،
کیف کند که تماس از دست رفت ولی رابطه از دست نرفته.
رابطه ای که هرچند از نظر تو دوست داشتن ساده ای باشد،
اما برای او، تمام زندگیست.
می شود انقدر تلخ نباشی؟
مثلا جمعه ها دم غروب تنهایش نگذاری.
مگر سه چهار تا خیابان قدم زدن چقدر خسته ات می کند؟
می توانی هفته ای یکبار،
بی خبر جلوی خانه اش منتظرش بمانی.
ولی نمی توانی بفهمی که وقتی می فهمد
برنامه زندگی اش را از حفظی،
انگار دنیا را به او دادی.
تا به حال چند بار آرزو کرده ای که دنیا مال تو باشد؟
خب حالا که خودت دنیای کس دیگری شده ای،
چرا خساست به خرج می دهی
و این خود لعنتی را از او دریغ می کنی؟
ساعت ها، روزها، هفته ها،
بدون آنکه خبری از او بگیری
با خیال آسوده
و با حسی فاتحانه به زندگی ادامه می دهی، بی خبر از آنکه که فکر کردن به تو،
آنقدر ذهنش را مشغول کرده
که نه می تواند کتابی بخواند،
نه گردش برود، نه خواب راحتی بکند،
و نه حتی یک لحظه از ته دل بخندد.
لعنتی،
لا اقل یک ذره انصاف داشته باش
و کمی به او فکر کن.
۷.۵k
۲۰ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.