×قسمت دوازدهم×پارت سه
×قسمت دوازدهم×پارت سه
دختره قیافه مرموزی گرفت
بعدن فهمیدم که اسم دختره شراره هس
شراره پرسید:جرئت یا حقیقت!؟
پسره خیلی خونسرد جوری که انگار هیچ ترسی نداره و هیچی واسش اهمیت نداره دستشو به زمین تکیه داد و نگاهشو به اسمون کرد
نفسشو داد بیرون و درهمون حال گفت:معلومه دیگه..جرئت
به محض اینکه حرف ج از دهن پسره خارج شد شراره یه مشت چمن از زمین کند و گرفت سمت پسره
_بخورش
مکث کرد و باز گفت:همشو
دهن همه باز مونده بود از تعجب
خندم گرفته بود به شدت
نمیدونم چرا همیشه چیزایی که واسه بقیه خنده دار نبود واسه من کرکر خنده بود
توی اوج سکوتی که حکم فرما بود من زدم زیر خنده
اونم چجوری..حالا نخند کی بخند
خودمو انداخته بودم توی بغل پاکان و سرمو توی بغلش قایم کرده بودم
میخندیم و مشت میزدم به سینش
همه کم کم خندشون گرفته بود
اول ریز میخندیدن و بعد خنده ها به اوج رسید
پاکان هی میخواست دستامو نگه داره ولی از بس سرمو توی شیکم و سینش تکون میدادم قلقلکش میومد و نمیتونست خودشو کنترل کنه و هی میخندید
کم کم جمع ساکت شد و وقت علف خوری پسره یا همون ارش رسید
همه ساکت با قیافه های منتظر به پسره خیره بودن
بعضیا همچین خودشونو چپ و چار کرده بودن که انگاری قراره اینا علف بخورن
پسره تصمیم گرفته بود همه علفارو یهو بدون جویدن قورت بده و بفرسته پایین
و همینکارو هم کرد و وقتی که پاکان از خنده داشت مثل بقیه ریسه میرفت من هنوز با تعجب به پسره نگاه میکردم که اخه چجوری همشو خورد
اصن مگه میشه !؟!
ولی یکم که گذشت بدون حرف از جاش بلند شد و دوید سمت دستشوییا و من تنها کاری که میتونستم واسش بکنم این بود که دعا کنم سگ نخورتش
چون ارش نبود که بطری رو بچرخونه و از صیدی که قرار بود بطری داشته باشه سوال کنه، قرار شد پاکان بطریو بچرخونه
چون بچه ها تصمیم گرفتن به ترتیب حروف الفبا یکیو انتخاب کنن
و بعد اسم ارش اسم پاکان بود (از پسرا)
پاکان بطریو چرخوند و اتفاق عجیبی افتاد
بطری درست و مستقیم سمت من ایستاده بود
برگشتم به گذشته
شاید پنج یا چهار سال پیش همین افراد توی سایز های کوچیک تری و توی مکان دیگه ای جمع شده بودن
واسه بازی جرئت یا حقیقت
پسره تخسی به اسم پاکان بطریو چرخوند و بطری رو به ترنم نامی ایستاد
ترنم افتاد توی استخر
شنا بلد نبود
حالش بد شد
رفت دکتر
خانواده ها صمیمی شدن
ترنم یه دوست شد واسه پاکان
بعد یه دوست صمیمی
بعد یه عشق
الانم یه دختره بد
پووووف
الکی دارم چیو به چی ربط میدم
سرنوشت من و ترنم کلی فرق داره
(کاش اسم رمانو جرئت یا حقیقت گذاشته بودم :( )
یکی از پسرا گفت:پاکان عمرا بتونی این یکیو هم مثل بقیه دخترایی که تا حالا بطری روبهشون ایستاده اذیت کنی
_چرا !؟
_اون عشقته
_مگه ادم نمیتونه عشقشو اذیت میکنه
مشت زدم تو بازوش :معلومه که میتونه...ولی تو گوه میخوری منو اذیت کنی
_تو این همه منو اذیت میکنی..یه بارم من
_پاکان خفه شوووووو....هرگززز...اصن دلت میاد !؟
به علامت مثبت سرشو تکون داد و منم باز خوابوندم توی بازوش
همه از دستمون غش کرده بودن از خنده
وقتی جمع اروم شد پاکان پرسید:جرئت یا حقیقت؟؟
و من بدون اراده کلمه جرئتو تلفظ کردم و وقتی پشیمون شدم که هیچ راهی واسه برگشت نداشتم
همه با سکوت بهمون خیره شده بودن
حس عجیبی داشتم
ترس وجودمو گرفته بود
ولی مطمئن بودم چیزی به اسم التماس از توی چشمام دیده نمیشد
توی چشمای پاکانم نمیتونستم شیطنت ببینم
داستان من و ترنم خیلی فرق داشت باهم
توی همین وضعیت جمله ای از دهن پاکان خارج شد که با اطمینآن میتونم بگم از قصد نگفته بود و کاملا غیر ارادی بود
انگار شده بود یه ربات که داره یه جمله رو از حفظ میگه
جمله ای که از حفظ دلش شده
نه اینکه خودش بخواد
نه اینکه عقلش بهش دستور بده
فقط و فقط کار ، کار قلبش بود
″منو ببوس″
دختره قیافه مرموزی گرفت
بعدن فهمیدم که اسم دختره شراره هس
شراره پرسید:جرئت یا حقیقت!؟
پسره خیلی خونسرد جوری که انگار هیچ ترسی نداره و هیچی واسش اهمیت نداره دستشو به زمین تکیه داد و نگاهشو به اسمون کرد
نفسشو داد بیرون و درهمون حال گفت:معلومه دیگه..جرئت
به محض اینکه حرف ج از دهن پسره خارج شد شراره یه مشت چمن از زمین کند و گرفت سمت پسره
_بخورش
مکث کرد و باز گفت:همشو
دهن همه باز مونده بود از تعجب
خندم گرفته بود به شدت
نمیدونم چرا همیشه چیزایی که واسه بقیه خنده دار نبود واسه من کرکر خنده بود
توی اوج سکوتی که حکم فرما بود من زدم زیر خنده
اونم چجوری..حالا نخند کی بخند
خودمو انداخته بودم توی بغل پاکان و سرمو توی بغلش قایم کرده بودم
میخندیم و مشت میزدم به سینش
همه کم کم خندشون گرفته بود
اول ریز میخندیدن و بعد خنده ها به اوج رسید
پاکان هی میخواست دستامو نگه داره ولی از بس سرمو توی شیکم و سینش تکون میدادم قلقلکش میومد و نمیتونست خودشو کنترل کنه و هی میخندید
کم کم جمع ساکت شد و وقت علف خوری پسره یا همون ارش رسید
همه ساکت با قیافه های منتظر به پسره خیره بودن
بعضیا همچین خودشونو چپ و چار کرده بودن که انگاری قراره اینا علف بخورن
پسره تصمیم گرفته بود همه علفارو یهو بدون جویدن قورت بده و بفرسته پایین
و همینکارو هم کرد و وقتی که پاکان از خنده داشت مثل بقیه ریسه میرفت من هنوز با تعجب به پسره نگاه میکردم که اخه چجوری همشو خورد
اصن مگه میشه !؟!
ولی یکم که گذشت بدون حرف از جاش بلند شد و دوید سمت دستشوییا و من تنها کاری که میتونستم واسش بکنم این بود که دعا کنم سگ نخورتش
چون ارش نبود که بطری رو بچرخونه و از صیدی که قرار بود بطری داشته باشه سوال کنه، قرار شد پاکان بطریو بچرخونه
چون بچه ها تصمیم گرفتن به ترتیب حروف الفبا یکیو انتخاب کنن
و بعد اسم ارش اسم پاکان بود (از پسرا)
پاکان بطریو چرخوند و اتفاق عجیبی افتاد
بطری درست و مستقیم سمت من ایستاده بود
برگشتم به گذشته
شاید پنج یا چهار سال پیش همین افراد توی سایز های کوچیک تری و توی مکان دیگه ای جمع شده بودن
واسه بازی جرئت یا حقیقت
پسره تخسی به اسم پاکان بطریو چرخوند و بطری رو به ترنم نامی ایستاد
ترنم افتاد توی استخر
شنا بلد نبود
حالش بد شد
رفت دکتر
خانواده ها صمیمی شدن
ترنم یه دوست شد واسه پاکان
بعد یه دوست صمیمی
بعد یه عشق
الانم یه دختره بد
پووووف
الکی دارم چیو به چی ربط میدم
سرنوشت من و ترنم کلی فرق داره
(کاش اسم رمانو جرئت یا حقیقت گذاشته بودم :( )
یکی از پسرا گفت:پاکان عمرا بتونی این یکیو هم مثل بقیه دخترایی که تا حالا بطری روبهشون ایستاده اذیت کنی
_چرا !؟
_اون عشقته
_مگه ادم نمیتونه عشقشو اذیت میکنه
مشت زدم تو بازوش :معلومه که میتونه...ولی تو گوه میخوری منو اذیت کنی
_تو این همه منو اذیت میکنی..یه بارم من
_پاکان خفه شوووووو....هرگززز...اصن دلت میاد !؟
به علامت مثبت سرشو تکون داد و منم باز خوابوندم توی بازوش
همه از دستمون غش کرده بودن از خنده
وقتی جمع اروم شد پاکان پرسید:جرئت یا حقیقت؟؟
و من بدون اراده کلمه جرئتو تلفظ کردم و وقتی پشیمون شدم که هیچ راهی واسه برگشت نداشتم
همه با سکوت بهمون خیره شده بودن
حس عجیبی داشتم
ترس وجودمو گرفته بود
ولی مطمئن بودم چیزی به اسم التماس از توی چشمام دیده نمیشد
توی چشمای پاکانم نمیتونستم شیطنت ببینم
داستان من و ترنم خیلی فرق داشت باهم
توی همین وضعیت جمله ای از دهن پاکان خارج شد که با اطمینآن میتونم بگم از قصد نگفته بود و کاملا غیر ارادی بود
انگار شده بود یه ربات که داره یه جمله رو از حفظ میگه
جمله ای که از حفظ دلش شده
نه اینکه خودش بخواد
نه اینکه عقلش بهش دستور بده
فقط و فقط کار ، کار قلبش بود
″منو ببوس″
۱۱.۶k
۲۵ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.