قسمت۱۲:
قسمت۱۲:
_حالا جایزمو بده
_اول نفستو حبس کن
حبسش کرد
پریدم روش تو آب یه جایزه ی طولانی بهش دادم لامصب انگار آبشش داشت
اومدیم بالا
_حالا من میخوام جایزمو بهت بدم
بردم تو ساحل انداختم زمین انقدر قلقلکم داد که نزدیک بود جعبه خندم بترکه (به قول باب اسفنجی)خخخخ
بلند شدیم واسادیم دیدیم همه دارن عشقشونو میبوسن کیا داشت بالا می اورد سوهو هم چشاشو بسته بود...
بکی هم منو کشید تو بقلش لباشو گذاشت رو لبام یه لحظه احساس آرامش کردم منم دستمو انداختم دورش داشت منو میخورد عقده دوسالشو همونجا خالی کرد خخخ منحرفم خودتی بلاخره همه تموم کردن بکی هم آروم منو اورد از بغلش بیرون ...
من:عقده ای!!!
_خخخخ
داشت شب میشد از منیجر تشکر کردیم برگشتیم خونه شب بود شاممونو خوردیم...
رو تخت پیش بکی بودم میخواست دوباره عقدشو خالی کنه یکم مونده بود که صدای جیغغ فاطی از اتاق بغلی اومد...
من:یا امیرالمومنین...
همه جلو در جمع شده بودن در زدم فاطی حالت خوبه؟
دی او:کای تو اتاقش نیست....
من: یعنی چی!!؟؟
چانیول:اوه اوه اوه ...
چن:نههههه......
بکی درو کوبوند :کای میدونم اونجایی درو وا کن..
هیچ صدایی نیومد....
سهون نعره زد :کااای.....
درو وا کرد فاطی بود
من:چیزی شده؟
فاطی:نه فقط یه سوسک بود بعد به من چشمک زد
_آهان! باشه خدافظ
همه رفتن تو اتاقاشون .....
من:گرفتی چیشد بکی؟
_آرهههههه ..من دلم خواست
_هیچی نگفتم
رفت دستشویی در اتاقو بستم با خودم گفتم حالا که اینجوری میخوای باشه..
رفتم یه بولیز نیم تنه پوشیدم با شلوارک نخی هه هه هه
حتی به فکرشم نمیرسید من انقدر منحرف باشم
وقتی برگشت چشاش شیش تا شد....نیشش وا شد درو قفل کرد پیرهنشو در اورد
من:چیکار میکنی؟
_مگه هدفت همین نبود ؟
_نه من دیگه هدفم این نبود؟
_خب دیوونه الان من همسرتم دیگه اینا که مشکلی نداره... حالا حرکت مشهورتو برو بینم
_اگه نرم چیکار میکنی؟
_پشیمون میشی؟
منم که منظورشو گرفتم بهش اخم کردم اونم پا شدم دستشو انداخت دور کمرم بقلم کرد تا حد مرگ بوسم کرد ولی بازم راضی نشدم......
_پس چرا این لباسارو پوشیدی؟
_اسکل اینا لباس خوابن
_خخخخخ متوجه نشدم
منو انداخت رو تخت افتادم روم لباشو گذاشتم رو لبام داشتم خفه میشدم شصت کیلو وزن انداخته بود روم ...
_حالا جایزمو بده
_اول نفستو حبس کن
حبسش کرد
پریدم روش تو آب یه جایزه ی طولانی بهش دادم لامصب انگار آبشش داشت
اومدیم بالا
_حالا من میخوام جایزمو بهت بدم
بردم تو ساحل انداختم زمین انقدر قلقلکم داد که نزدیک بود جعبه خندم بترکه (به قول باب اسفنجی)خخخخ
بلند شدیم واسادیم دیدیم همه دارن عشقشونو میبوسن کیا داشت بالا می اورد سوهو هم چشاشو بسته بود...
بکی هم منو کشید تو بقلش لباشو گذاشت رو لبام یه لحظه احساس آرامش کردم منم دستمو انداختم دورش داشت منو میخورد عقده دوسالشو همونجا خالی کرد خخخ منحرفم خودتی بلاخره همه تموم کردن بکی هم آروم منو اورد از بغلش بیرون ...
من:عقده ای!!!
_خخخخ
داشت شب میشد از منیجر تشکر کردیم برگشتیم خونه شب بود شاممونو خوردیم...
رو تخت پیش بکی بودم میخواست دوباره عقدشو خالی کنه یکم مونده بود که صدای جیغغ فاطی از اتاق بغلی اومد...
من:یا امیرالمومنین...
همه جلو در جمع شده بودن در زدم فاطی حالت خوبه؟
دی او:کای تو اتاقش نیست....
من: یعنی چی!!؟؟
چانیول:اوه اوه اوه ...
چن:نههههه......
بکی درو کوبوند :کای میدونم اونجایی درو وا کن..
هیچ صدایی نیومد....
سهون نعره زد :کااای.....
درو وا کرد فاطی بود
من:چیزی شده؟
فاطی:نه فقط یه سوسک بود بعد به من چشمک زد
_آهان! باشه خدافظ
همه رفتن تو اتاقاشون .....
من:گرفتی چیشد بکی؟
_آرهههههه ..من دلم خواست
_هیچی نگفتم
رفت دستشویی در اتاقو بستم با خودم گفتم حالا که اینجوری میخوای باشه..
رفتم یه بولیز نیم تنه پوشیدم با شلوارک نخی هه هه هه
حتی به فکرشم نمیرسید من انقدر منحرف باشم
وقتی برگشت چشاش شیش تا شد....نیشش وا شد درو قفل کرد پیرهنشو در اورد
من:چیکار میکنی؟
_مگه هدفت همین نبود ؟
_نه من دیگه هدفم این نبود؟
_خب دیوونه الان من همسرتم دیگه اینا که مشکلی نداره... حالا حرکت مشهورتو برو بینم
_اگه نرم چیکار میکنی؟
_پشیمون میشی؟
منم که منظورشو گرفتم بهش اخم کردم اونم پا شدم دستشو انداخت دور کمرم بقلم کرد تا حد مرگ بوسم کرد ولی بازم راضی نشدم......
_پس چرا این لباسارو پوشیدی؟
_اسکل اینا لباس خوابن
_خخخخخ متوجه نشدم
منو انداخت رو تخت افتادم روم لباشو گذاشتم رو لبام داشتم خفه میشدم شصت کیلو وزن انداخته بود روم ...
۵.۳k
۲۹ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.