×قسمت سیزدهم×پارت یک
×قسمت سیزدهم×پارت یک
فاطی یه لگد تو شیکمم زد :خفه..نمیدونی چه کیفی داد..انگار فیلمه عاشقانس
مشت زدم روی پاش که اخش رف هوا
دیگه کسی چیزی نگف
درست پشت دیواری که من کنارش خوابیده بودم تخت پاکان بود
چقد به هم نزدیکیم
به اندازه یه دیوار
فک میکردم کششی که نسبت بش داشتم یه هوس بود
اما اگه اینجوری بود باید بعد این بوسه از بین میرفت
ولی نه
من هنوز دوسش داشتم
ینی نه
دوسش که نداشتم
فقط ازش خوشم میومد
شاید پاکانم به من حسی داشته که فک میکرده هوسه و میخواسه این حسو با بوسیدنم از بین ببره
پوووف نمیدونم
فقط حالیمه که از پسری که پشت این دیوار خوابیده خوشم میاد
شایدم دوسش دارم
........
یکم توی جام وول خوردم
برگشتم و روی اون پهلوم خوابیدم
چشامو اروم اروم باز کردم
هنوز همه جا تار بود
شیش تا ادم با لباسای رنگی رنگی و قیافه های ترسناک و خنده دار دور هم میزگرد زده بودن
فاطی داشت با اب و تاب یه موضوعی رو واسشون تعریف میکرد
باز چشمامو بستم و توی خواب و بیداری بهشون گوش دادم
فاطی:من مطمئنم این پاکان عاشق ایدای ما شده..حتی که اندازه سر سوزن باشه
ارزو:منم موافقم
از رفتاراش معلوم بود که ایدا واسش خیلی مهمه
مبینا مثه این بازخواستا با جدیت گفت:خب..ایدا چی ؟
فاطی:ایداهم..بگی نگی ازش بدش نمیومد...هی خودش میخواد انکار کنه و وانمود کنه که ازش بدش میاد..ولی معلومه بش بی حسم نیس
سمیرا با ذوق گفت:قشنگمعلومه ایدا پاکانو دوس داره...وگرنه من ایدا رو میشناسم..یادتون نیس پارسال پسره بعد مدرسه اومد دست ایدارو کشید ایدا چیکار کرد !!!!همچین زدش که بیچاره فرداش با عصا میومد دخترارو دید میزد
سحر:اسکل توقع داری تو اون موقعیت پاکانو هم بزنه اخه!؟دیوونه مجبور بود وانمود کنه عاشقشه..با این حساب تشخیص اینکه ایدا بش حسی داره یا نه سخته
فاطی بعد مکثی گف : داره
مریم:هوم..از کجا میدونی ؟؟
_ببینید..من از قبل اینکه شما چیزی بدونید از این قضایا خبر داشتم
هم من هم ایدا میدونسیم به احتمال زیاد پاکان کاری به عکس ایدا نداره
ولی ایدا شرط پاکانو قبول کرد
درسته من واسش دلیل و منطق اوردم که این کارو بکنولی انقدرم دلیلام قانع کننده نبود
پس حتما ایدا حسی به پاکان داره کهراضی به این بازی شده
وگرنه از اول مخالفت میکرد
سکوت سنگینی بین جمع افتاد
مبینا باز با جدیت گفت: خب...با این حساب همتون فهمیدید که وظیفه ما توی این چندروزی که اینجاییم چیه (کسی میدونه چند روز قراره اینجا باشن !؟یادم رفته..کامنت کنید اگه یادتونه)
و باز هم سکوت
یخورده بعد صدای برخورد دستاشون که به هم میخورد
چشامو باز کردم
داشتن دستاشونو روی هم میزاشتن و بعد یهو اوردنشون بالا
مبینا:نقشه از همین الان شروع شد
یهو همشون سمتم هجوم اوردن که تصمیم گرفتم چشامو ببندم و وانمود کنم هیچی نمیدونم
_ایدا پاشو پاشو
_زود باش دیر شد
_هوی پنگوئن تا کی میخوای بخوابی
_بیدارشکنید تا به برنامه هامون نریده
اروم چشامو باز کردم و بعد خواب الود گفتم:چه مرگتونه..چه برنامه ای
فاطی گف :پاکان گفته قراره امروز صب بریم بیرون و ناهار مهمونمون کنه
چشمام چهارتا شد : پااااااکاااان!؟
_اره دیگه
گرفتم باز خوابیدم :گوه نخور...اگه پاکان همچین کاری کنه منم به هرکدومتون یه عروسک میدم
مبینا چنان از پشت پام ویشگون گرفت که سیخ نشستم
باز با جدیت و ارامش گفت:میری لباساتو میپوشی و وسایل ارایشتو اماده میکنی تا بچه ها استفاده کنن
حبهشون خیره شدم
این چه وضعشه اخه
...
اتاق اشوب بود
هر کدومشون یه جایی داشتن اماده میشدن
میلادم هی میزد پشت در
دیوونه شدم
رفتم درو باز کردم که جیغ فاطی رفت هوا:ببند درو عوضی
چشمم بهش خورد که شلوارش یه طرف افتاده بود و خودشو پشت جالباسی قایم کرده بود
خندیدم . از اتاق خارج شدم و درو بستم
میلاد:اماده ای که ؟؟
_توام میدونی ؟؟
_اره دیگه
_من که هنوز باور نکردم پاکان بخواد بهمون ناهار بده
بعدشم کم نیستیم که..هفت تا دختریم و یه پسر
_اشتباه نکن..دوتا پسر
_محمدم میاد؟؟
_اوهوم..پاکان گف اریا هم میاد
_مامانم چی ؟؟
_راسشو گفتم..مخالفت که نکرد هیچ خوشحالم شد...گفت بهتره اینجوری..یکم حال و هوای ایدا هم عوض میشه
_پوووف..همه دست به دست هم دادینا
در حالی که داشت ازم دور میشد گفت:دقیقا...زود اماده شید..ما بیرون منتظریم
پکر رفتم توی اتاق
من باور کرده بودم به پاکان یه حسی دارم
و نمیخواستم اجازه بدم رشد کنه
با بیشتر شدن دید و بازدیدامون این حس گنده و گنده تر میشد و این خوب نبود
مانتو مشکی و شلوار لی رنگ تیره پا کردم
بعدم یه شال مشکی انداختم و یه گوشع منتظر نشستم
ارزو در حالی که دهنش باز بود و رژ میزد از توی اینه چشمش به من خورد
برگشت و با دهن باز گفت:مُبی اینو...
مبینا بهم نگاه کرد و خونسرد اومد سمتم
دستمو گرفت و با خودش برد سمت میز ارایش و شروع کرد به ور رفتن به صورتم
فاطی یه لگد تو شیکمم زد :خفه..نمیدونی چه کیفی داد..انگار فیلمه عاشقانس
مشت زدم روی پاش که اخش رف هوا
دیگه کسی چیزی نگف
درست پشت دیواری که من کنارش خوابیده بودم تخت پاکان بود
چقد به هم نزدیکیم
به اندازه یه دیوار
فک میکردم کششی که نسبت بش داشتم یه هوس بود
اما اگه اینجوری بود باید بعد این بوسه از بین میرفت
ولی نه
من هنوز دوسش داشتم
ینی نه
دوسش که نداشتم
فقط ازش خوشم میومد
شاید پاکانم به من حسی داشته که فک میکرده هوسه و میخواسه این حسو با بوسیدنم از بین ببره
پوووف نمیدونم
فقط حالیمه که از پسری که پشت این دیوار خوابیده خوشم میاد
شایدم دوسش دارم
........
یکم توی جام وول خوردم
برگشتم و روی اون پهلوم خوابیدم
چشامو اروم اروم باز کردم
هنوز همه جا تار بود
شیش تا ادم با لباسای رنگی رنگی و قیافه های ترسناک و خنده دار دور هم میزگرد زده بودن
فاطی داشت با اب و تاب یه موضوعی رو واسشون تعریف میکرد
باز چشمامو بستم و توی خواب و بیداری بهشون گوش دادم
فاطی:من مطمئنم این پاکان عاشق ایدای ما شده..حتی که اندازه سر سوزن باشه
ارزو:منم موافقم
از رفتاراش معلوم بود که ایدا واسش خیلی مهمه
مبینا مثه این بازخواستا با جدیت گفت:خب..ایدا چی ؟
فاطی:ایداهم..بگی نگی ازش بدش نمیومد...هی خودش میخواد انکار کنه و وانمود کنه که ازش بدش میاد..ولی معلومه بش بی حسم نیس
سمیرا با ذوق گفت:قشنگمعلومه ایدا پاکانو دوس داره...وگرنه من ایدا رو میشناسم..یادتون نیس پارسال پسره بعد مدرسه اومد دست ایدارو کشید ایدا چیکار کرد !!!!همچین زدش که بیچاره فرداش با عصا میومد دخترارو دید میزد
سحر:اسکل توقع داری تو اون موقعیت پاکانو هم بزنه اخه!؟دیوونه مجبور بود وانمود کنه عاشقشه..با این حساب تشخیص اینکه ایدا بش حسی داره یا نه سخته
فاطی بعد مکثی گف : داره
مریم:هوم..از کجا میدونی ؟؟
_ببینید..من از قبل اینکه شما چیزی بدونید از این قضایا خبر داشتم
هم من هم ایدا میدونسیم به احتمال زیاد پاکان کاری به عکس ایدا نداره
ولی ایدا شرط پاکانو قبول کرد
درسته من واسش دلیل و منطق اوردم که این کارو بکنولی انقدرم دلیلام قانع کننده نبود
پس حتما ایدا حسی به پاکان داره کهراضی به این بازی شده
وگرنه از اول مخالفت میکرد
سکوت سنگینی بین جمع افتاد
مبینا باز با جدیت گفت: خب...با این حساب همتون فهمیدید که وظیفه ما توی این چندروزی که اینجاییم چیه (کسی میدونه چند روز قراره اینجا باشن !؟یادم رفته..کامنت کنید اگه یادتونه)
و باز هم سکوت
یخورده بعد صدای برخورد دستاشون که به هم میخورد
چشامو باز کردم
داشتن دستاشونو روی هم میزاشتن و بعد یهو اوردنشون بالا
مبینا:نقشه از همین الان شروع شد
یهو همشون سمتم هجوم اوردن که تصمیم گرفتم چشامو ببندم و وانمود کنم هیچی نمیدونم
_ایدا پاشو پاشو
_زود باش دیر شد
_هوی پنگوئن تا کی میخوای بخوابی
_بیدارشکنید تا به برنامه هامون نریده
اروم چشامو باز کردم و بعد خواب الود گفتم:چه مرگتونه..چه برنامه ای
فاطی گف :پاکان گفته قراره امروز صب بریم بیرون و ناهار مهمونمون کنه
چشمام چهارتا شد : پااااااکاااان!؟
_اره دیگه
گرفتم باز خوابیدم :گوه نخور...اگه پاکان همچین کاری کنه منم به هرکدومتون یه عروسک میدم
مبینا چنان از پشت پام ویشگون گرفت که سیخ نشستم
باز با جدیت و ارامش گفت:میری لباساتو میپوشی و وسایل ارایشتو اماده میکنی تا بچه ها استفاده کنن
حبهشون خیره شدم
این چه وضعشه اخه
...
اتاق اشوب بود
هر کدومشون یه جایی داشتن اماده میشدن
میلادم هی میزد پشت در
دیوونه شدم
رفتم درو باز کردم که جیغ فاطی رفت هوا:ببند درو عوضی
چشمم بهش خورد که شلوارش یه طرف افتاده بود و خودشو پشت جالباسی قایم کرده بود
خندیدم . از اتاق خارج شدم و درو بستم
میلاد:اماده ای که ؟؟
_توام میدونی ؟؟
_اره دیگه
_من که هنوز باور نکردم پاکان بخواد بهمون ناهار بده
بعدشم کم نیستیم که..هفت تا دختریم و یه پسر
_اشتباه نکن..دوتا پسر
_محمدم میاد؟؟
_اوهوم..پاکان گف اریا هم میاد
_مامانم چی ؟؟
_راسشو گفتم..مخالفت که نکرد هیچ خوشحالم شد...گفت بهتره اینجوری..یکم حال و هوای ایدا هم عوض میشه
_پوووف..همه دست به دست هم دادینا
در حالی که داشت ازم دور میشد گفت:دقیقا...زود اماده شید..ما بیرون منتظریم
پکر رفتم توی اتاق
من باور کرده بودم به پاکان یه حسی دارم
و نمیخواستم اجازه بدم رشد کنه
با بیشتر شدن دید و بازدیدامون این حس گنده و گنده تر میشد و این خوب نبود
مانتو مشکی و شلوار لی رنگ تیره پا کردم
بعدم یه شال مشکی انداختم و یه گوشع منتظر نشستم
ارزو در حالی که دهنش باز بود و رژ میزد از توی اینه چشمش به من خورد
برگشت و با دهن باز گفت:مُبی اینو...
مبینا بهم نگاه کرد و خونسرد اومد سمتم
دستمو گرفت و با خودش برد سمت میز ارایش و شروع کرد به ور رفتن به صورتم
۱۳.۳k
۳۰ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.