روز دوازدهم ماه عسل
روز دوازدهم ماه عسل
احسان علیخانی در آغاز قاب دوازدهم “ماه عسل” بیان کرد: به هموطنان عزیزم در غرب کشور قول داده بودم که راجع به گرد و غبار صحبت کنم. آب و هوای عجیب این روزها، گرد و غبار و ریزگردها نفس هموطنان ما را تنگتر کرده است. این موضوع طبیعی است، بالا رفتن گرما در این مناطق، افزایش خشکسالی آن سوی مرزها، وقوع جنگ، عدم کاشت نهال، نبود ثبات و عدم ایجاد تالابها و هزاران اتفاق دیگر موضوعاتی است که با محیط زیست گره میخورد و این در واقع سوغاتی است که از شلوغیهای خاورمیانه به سمت ما میآید. این موضوع را نمیتوان جدی نگرفت و ممکن است دلایل مختلف دیگری هم داشته باشد.
یک درخواست برای مردم ایستاده در غبار
وی افزود: خواهش میکنم اگر کسی کاری از دستش برمیآید با یک تصمیم استراتژیک، یا یک مدیریت بحران برای این ماجرا کاری کند. این را هم قبول داریم که نمیشود یک شبه معجزه کرد و کسی توقع غیر واقعی نخواهد داشت ولی خواهش میکنم با مردم این خطه حرف بزنیم، آگاهی بدهیم تا در جریان قرار بگیرند و در جریان زندگی روزمره کمکشان کنیم. چرا که هرگاه نفسی در گوشهای از این سرزمین تنگ میشود دل مردم حتی در پایتخت برای آنها تنگ میشود. دیروز از ایستاده در غبار حرف زدیم. مردم کرمانشاه، کردستان، ایلام، لرستان، خوزستان و بوشهر مردمی هستند که در لحظات مهم و تاریخی برای این سرزمین در یک غبار ایستادند و بنابراین حقشان است که بیشتر از اینها حواسمان بهشان باشد و به دادشان برسیم.
کودکیهای آرش از زبان خودش
احسان علیخانی در آغاز گفتگو مهمان خود آرش رزقی بارز را معرفی کرد. آرش ۴۶ ساله و متولد محله پیروزی تهران، فرزند اول خانواده و اهل شیطنت و بازیگوشی بوده است. آرش درباره کودکیاش گفت: مادرم پرستار و پدرم فرهنگی بود و از کلاس دوم دبستان در مدرسهای تحصیل کردم که پدرم ناظم آن بود. چون دست خط من در کلاس اول خیلی خوب نبود پدرم من را به مدرسه خودش برد و به سختگیرترین دبیر سپرد. از آن جایی که پدرم خیلی سختگیر بود و با من برخورد میکرد به همین خاطر شیطنتم را بروز نمیدادم و چون فرزند ناظم بودم توجهها و حساسیتها روی من بیشتر بود. بنابراین برای جلوگیری از افزایش حساسیتها مسئولیت خاصی را نمیتوانستند به من بسپارند. وی از آرزوهای بزرگش گفت: از وقتی خودم را شناختم خیلی به بازی و ماشین علاقهمند بودم و چون خیلی به نقاشی علاقه داشتم به مرور به سمت طراحی اتومبیل کشیده شدم. بعد از مدتی شروع به ایجاد تغییرات در طراحی اتومبیلها کردم. آرش در رابطه چگونگی یادگیری نقاشی گفت: تا حدود ۱۷ سالگی آموزش نقاشی ندیدم و هر چه بود خودم یاد گرفتم و نمیتوانم تعیین کنم که علاقهام به اتومبیل بیشتر بود یا نقاشی، اما احساس میکنم از کشیدن ماشین لذت بیشتری میبردم.
علیخانی از کودکیهایش گفت
احسان علیخانی در همین زمینه به دوران تحصیل خود اشاره کرد وگفت: من آن قدر از ناظمهای مدرسه کتک خوردم. یکی دو بار آنقدر من را زدند که خودشان خسته شدند و رفتند و میگفتند دیگر توان زدن تو را نداریم. که به آنها حق هم میدادم چون اگر ما را نمیزدند ممکن بود مدرسه را به آتش بکشیم. در حالی که الان بچهها از ناظمهایشان گلایه میکنند برایم کمی خندهدار است. وی افزود: من خیلی شیطنت میکردم اما چون درسخوان و شاگرد اول بودم کاری نمیتوانستند بکنند. یکی از ناظمها من را مبصر کرد. وقتی به بچهای در این سن و سال شخصیت بدهند و برایش احترام قائل شوند، حتی برای تظاهر خودش را حفظ میکند. وقتی مبصر شدم احساس کردم مسئولیت و وظیفهای را به من به امانت سپردهاند به همین خاطر خیلی خوب شدم. این شیوه خیلی مؤثر است، حتی در گذشته در محلهها سپردن مسئولیت به بچههای پر شور و بازیگوش باعث احیا و تغییر رفتار آنها میشد.
از رتبه ۱۹ کنکور تا رفتن به سربازی
آرش در پاسخ به سؤال علیخانی دوران دبیرستان خود را این گونه تعریف کرد: در پایان دوران راهنمایی برای تمام رشتهها نمره آورده بودم و میتوانستم انتخاب رشته کنم، اما تأکید پدر و مادرم بر پزشکی بود و من مخالف بودم چون به نقاشی علاقه داشتم. اما در نهایت در رشته تجربی تحصیل کردم. به خاطر علاقهام به نقاشی افت تحصیل پیدا کردم و دو سال مردود شدم و دوران دبیرستان را در ۶ سال گذراندم. اما خیلی از این اتفاق ناراحت نیستم، چه بسا اگر این اتفاق نمیافتاد به این شکل حمایت نمیشدم و نمیتوانستم به دنبال فراگیری رشته مورد علاقهام نقاشی بروم. به توصیه یکی از مشاورین، رشته تجربی را تا دیپلم ادامه دادم و در کنکور هنر شرکت کردم و رتبه ۱۹ را کسب کردم. اما چون موفق به اخذ مدرک دیپلم نشدم مجبور شدم به سربازی بروم.
زمستانی که زندگی آرش را تغییر داد
علیخانی قصه آرش را با این مقدمه روایت کرد: آرش سر
احسان علیخانی در آغاز قاب دوازدهم “ماه عسل” بیان کرد: به هموطنان عزیزم در غرب کشور قول داده بودم که راجع به گرد و غبار صحبت کنم. آب و هوای عجیب این روزها، گرد و غبار و ریزگردها نفس هموطنان ما را تنگتر کرده است. این موضوع طبیعی است، بالا رفتن گرما در این مناطق، افزایش خشکسالی آن سوی مرزها، وقوع جنگ، عدم کاشت نهال، نبود ثبات و عدم ایجاد تالابها و هزاران اتفاق دیگر موضوعاتی است که با محیط زیست گره میخورد و این در واقع سوغاتی است که از شلوغیهای خاورمیانه به سمت ما میآید. این موضوع را نمیتوان جدی نگرفت و ممکن است دلایل مختلف دیگری هم داشته باشد.
یک درخواست برای مردم ایستاده در غبار
وی افزود: خواهش میکنم اگر کسی کاری از دستش برمیآید با یک تصمیم استراتژیک، یا یک مدیریت بحران برای این ماجرا کاری کند. این را هم قبول داریم که نمیشود یک شبه معجزه کرد و کسی توقع غیر واقعی نخواهد داشت ولی خواهش میکنم با مردم این خطه حرف بزنیم، آگاهی بدهیم تا در جریان قرار بگیرند و در جریان زندگی روزمره کمکشان کنیم. چرا که هرگاه نفسی در گوشهای از این سرزمین تنگ میشود دل مردم حتی در پایتخت برای آنها تنگ میشود. دیروز از ایستاده در غبار حرف زدیم. مردم کرمانشاه، کردستان، ایلام، لرستان، خوزستان و بوشهر مردمی هستند که در لحظات مهم و تاریخی برای این سرزمین در یک غبار ایستادند و بنابراین حقشان است که بیشتر از اینها حواسمان بهشان باشد و به دادشان برسیم.
کودکیهای آرش از زبان خودش
احسان علیخانی در آغاز گفتگو مهمان خود آرش رزقی بارز را معرفی کرد. آرش ۴۶ ساله و متولد محله پیروزی تهران، فرزند اول خانواده و اهل شیطنت و بازیگوشی بوده است. آرش درباره کودکیاش گفت: مادرم پرستار و پدرم فرهنگی بود و از کلاس دوم دبستان در مدرسهای تحصیل کردم که پدرم ناظم آن بود. چون دست خط من در کلاس اول خیلی خوب نبود پدرم من را به مدرسه خودش برد و به سختگیرترین دبیر سپرد. از آن جایی که پدرم خیلی سختگیر بود و با من برخورد میکرد به همین خاطر شیطنتم را بروز نمیدادم و چون فرزند ناظم بودم توجهها و حساسیتها روی من بیشتر بود. بنابراین برای جلوگیری از افزایش حساسیتها مسئولیت خاصی را نمیتوانستند به من بسپارند. وی از آرزوهای بزرگش گفت: از وقتی خودم را شناختم خیلی به بازی و ماشین علاقهمند بودم و چون خیلی به نقاشی علاقه داشتم به مرور به سمت طراحی اتومبیل کشیده شدم. بعد از مدتی شروع به ایجاد تغییرات در طراحی اتومبیلها کردم. آرش در رابطه چگونگی یادگیری نقاشی گفت: تا حدود ۱۷ سالگی آموزش نقاشی ندیدم و هر چه بود خودم یاد گرفتم و نمیتوانم تعیین کنم که علاقهام به اتومبیل بیشتر بود یا نقاشی، اما احساس میکنم از کشیدن ماشین لذت بیشتری میبردم.
علیخانی از کودکیهایش گفت
احسان علیخانی در همین زمینه به دوران تحصیل خود اشاره کرد وگفت: من آن قدر از ناظمهای مدرسه کتک خوردم. یکی دو بار آنقدر من را زدند که خودشان خسته شدند و رفتند و میگفتند دیگر توان زدن تو را نداریم. که به آنها حق هم میدادم چون اگر ما را نمیزدند ممکن بود مدرسه را به آتش بکشیم. در حالی که الان بچهها از ناظمهایشان گلایه میکنند برایم کمی خندهدار است. وی افزود: من خیلی شیطنت میکردم اما چون درسخوان و شاگرد اول بودم کاری نمیتوانستند بکنند. یکی از ناظمها من را مبصر کرد. وقتی به بچهای در این سن و سال شخصیت بدهند و برایش احترام قائل شوند، حتی برای تظاهر خودش را حفظ میکند. وقتی مبصر شدم احساس کردم مسئولیت و وظیفهای را به من به امانت سپردهاند به همین خاطر خیلی خوب شدم. این شیوه خیلی مؤثر است، حتی در گذشته در محلهها سپردن مسئولیت به بچههای پر شور و بازیگوش باعث احیا و تغییر رفتار آنها میشد.
از رتبه ۱۹ کنکور تا رفتن به سربازی
آرش در پاسخ به سؤال علیخانی دوران دبیرستان خود را این گونه تعریف کرد: در پایان دوران راهنمایی برای تمام رشتهها نمره آورده بودم و میتوانستم انتخاب رشته کنم، اما تأکید پدر و مادرم بر پزشکی بود و من مخالف بودم چون به نقاشی علاقه داشتم. اما در نهایت در رشته تجربی تحصیل کردم. به خاطر علاقهام به نقاشی افت تحصیل پیدا کردم و دو سال مردود شدم و دوران دبیرستان را در ۶ سال گذراندم. اما خیلی از این اتفاق ناراحت نیستم، چه بسا اگر این اتفاق نمیافتاد به این شکل حمایت نمیشدم و نمیتوانستم به دنبال فراگیری رشته مورد علاقهام نقاشی بروم. به توصیه یکی از مشاورین، رشته تجربی را تا دیپلم ادامه دادم و در کنکور هنر شرکت کردم و رتبه ۱۹ را کسب کردم. اما چون موفق به اخذ مدرک دیپلم نشدم مجبور شدم به سربازی بروم.
زمستانی که زندگی آرش را تغییر داد
علیخانی قصه آرش را با این مقدمه روایت کرد: آرش سر
۲۲.۲k
۳۰ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.